گذری به خاطرات مهدی فرخ

وضعیت ایران در جنگ جهانی دوم

کدخبر: ۲۶۹۰
سیدمهدی فرخ (۱۲۶۵– ۱۴ آذر ۱۳۵۲، تهران) ملقب به مبین‌السلطنه - و بعد معتصم‌السلطنه- دولتمرد ایرانی اواخر دوره قاجار و دوره پهلوی بود. او نخستین وزیر صنایع و نخستین وزیر خواربار ایران است. نزدیک به نیم قرن مشاغل و مقامات مختلف حکومتی و سیاسی داشت:

هفت مرتبه استاندار و پنج نوبت وزیر و سه دوره سناتور و دو دوره نماینده مجلس و دو دفعه سفیرکبیر شد. در خرداد۱۳۱۰ که وزارت اقتصاد ملی به سه اداره صناعت، تجارت و فلاحت تقسیم شد، معاونت وزیر و ریاست اداره صناعت به فرخ واگذار شد. در نوزدهم تیر۱۳۱۱ ریاست اداره کل فلاحت هم زیر نظر او رفت. در تمام این مدت، وزارت اقتصادی ملی وزیر نداشت و زیر نظر مستقیم نخست‌وزیر (مهدی‌قلی هدایت) اداره می‌شد. از مهم‌ترین اقدامات فرخ در این سمت، تاسیس بانک فلاحتی و صنعتی در سال۱۳۱۲ بود. با سقوط کابینه هدایت در شهریور۱۳۱۲ فرخ از سمت خود کنار رفت تا اینکه در سال۱۳۱۴ به حکومت ارومیه منصوب شد. در اول مهر۱۳۱۶ محمود جم دوباره او را به‌عنوان رئیس اداره کل صناعت و معادن به مجلس معرفی‌کرد.

 پس از یک هفته در هشتم مهر، جم لایحه‌ای دو فوریتی به مجلس برد و اداره کل صناعت و معادن را به وزارتخانه تبدیل و فرخ را به‌عنوان وزیر صناعت به مجلس معرفی کرد. فرخ نخستین وزیر صناعت ایران شد. مدت وزارتش زیاد به طول نینجامید. در فروردین۱۳۱۷ استعفا داد و در یازدهم اردیبهشت جای او را ابوالقاسم فروهر گرفت.

 فرخ در سال۱۳۱۹ استاندار استان هفتم شد که استان‌های فارس و بوشهر کنونی و همچنین شهرستان بهبهان را دربرمی‌گرفت. در شهریور۱۳۲۰ به استانداری استان هشتم تغییر ماموریت یافت که شامل استان‌های کرمان، هرمزگان و سیستان و بلوچستان کنونی می‌شد.

در اینجا بخشی از خاطرات او که مربوط به دوران جنگ جهانی دوم می‌شود، از نظرتان می‌گذرد.

با شلیک نخستین گلوله‌های توپ در مرزهای ایران، کشور ما بدون آنکه بخواهد یا انتظار داشته باشد، با یک حرکت سریع به دوره جدیدی از حیات سیاسی و اجتماعی پرتاب شد.

 

در این حرکت انتقالی و پیش‌بینی‌نشده، دو طبقه با کیفیتی متفاوت، چندان که لازمه کار بود از رویدادهای زمان خویش آگاه نبودند. نه ملت ایران می‌دانست که در پشت دیوارهای کشور او چه مسائلی در جریان است و نه چنان‌که شایسته بود، شاه را در جریان صحیح مسائل روز قرار داده بودند.

و این ناباوری در میان توده مردم، توأم با حیرت و وحشت بود. روز دوشنبه سوم شهریورماه ناگهان رادیو تهران خبر داده بود که: «نیروهای انگلیس و روس از شمال و جنوب به ایران حمله کرده و از صبح مشغول پیشروی هستند. نیروی دریایی انگلیس به بندر شاپور و بندر خرمشهر حمله برده و مقاومت نیروی دریایی ایران را درهم شکسته و پس از گلوله‌باران کردن مناطق مزبور، آنجا را متصرف شدند. نیروی زمینی انگلیس از خانقین گذشته به طرف قصرشیرین پیشروی می‌کنند. نیروی زمینی روس از جلفا به طرف تبریز در حرکت است و نیروی هوایی روسیه اکثر بنادر شمال را بمباران کرده است.»

 

این آیه‌های شوم، ملتی را که بیست سال تمام در آرامش و یکنواختی مکرر به سر برده و جز سکوت و خاموشی چیزی را نمی‌شناخت دچار رعب و وحشت کرده بود. آنان دسته‌دسته دور هم جمع شده بودند و از یکدیگر می‌پرسیدند: «چرا؟... چه شده که خانه‌های ما را  بمباران می‌کنند؟»

رادیو تهران بنا به مصلحت روز خیلی آسان توانسته بود جواب مردم را در دو جمله بدهد: «علت هجوم و حمله انگلیسی‌ها و روس‌ها این‌ است که می‌خواهند ایران را از حمله و تحریکات و مخاطره آلمان‌ها محافظت کنند!»

روز چهارم شهریور درحالی‌که نیروهای انگلیسی به طرف مناطق نفت‌خیز ایران به سرعت در حرکت بودند و درحالی‌که با حملات پیاپی آنها نیروی دریایی جوان ایران فلج شده و سرتیپ بایندر، فرمانده نیروی دریایی ایران در خلیج‌فارس شهید شده بود و شهرهای تبریز، رضائیه(ارومیه)، میانه، خوی، مراغه و بندر زیبای پهلوی (انزلی) زیر بمب‌های آتش‌زای نیروی هوایی شوروی یکی پس از دیگری آسیب دیده یا منهدم می‌شد، هیات دولت به وزارت جنگ رفته بودند تا در جلسه شورای‌ عالی جنگ شرکت کرده تصمیم بگیرند که آیا ارتش ایران می‌تواند علیه متجاوزین وارد جنگ شود یا خیر؟

در جلسه شورای عالی جنگ عده زیادی از امرای ارتش و فرماندهان لشکرها حضور داشتند و در انتظار هیات دولت بودند. به محض آنکه چند تن از وزرا لب گشودند و گفتند: «ما از امور جنگ و مهمات اطلاعی نداریم و نمی‌دانیم بنیه ارتش ایران برای ورود به جنگی که انتهایش بر ما مجهول است تا چه اندازه است،

 آیا ارتش ایران می‌تواند در مقابل تجاوزات نیروهای عظیم متفقین مقاومت کند آنان را عقب بنشاند یا نه؟» اکثر آنان با غرور غریبی که وزرا را به‌شدت تحت تاثیر قرار داده بود، فریاد کشیدند: «ما آماده برای جنگ هستیم و با دشمنان جنگ نیز خواهیم کرد.»

وزرا با حیرت و تعجب گفتند: «اگر واقعا ارتش ایران بتواند عملا وارد جنگ شود و پیشروی متجاوزان را سد کند، دولت از آقایان پشتیبانی خواهد کرد.»

در این هنگام ناگهان دو افسر جوان بدون مقدمه از جا بلند شدند برخلاف سایر امرای ارتش شروع به صحبت کردند. این دو افسر، یکی مرحوم رزم‌آرا، سرتیپ آن روزگار و دیگری سرتیپ عبدالله هدایت، ارتشبد بازنشسته فعلی بود.

اینها هر دو در میان بهت و سکوت حاضران، استدلال کردند که ارتش ایران قادر نیست با نیروهای عظیم و مجهز متفقین وارد جنگ شود؛ زیرا نه فقط وسایل موتوری برای حرکت نیروها موجود نیست، بلکه حتی آذوقه برای پنج روز در انبارهای ارتش وجود ندارد.

بیانات عریان و بی‌باکانه این دو افسر تحصیل‌کرده، ناگهان روح مذاکرات امرای ارتش و دولتیان را عوض کرد و همه آنهایی که معتقد بودند باید علیه متجاوزان وارد جنگ شد،  دفعتا سکوت اختیار کردند.

منبع: خاطرات سیاسی مهدی فرّخ، (معتصم‌السلطنه)

تولید محتوای بخش «وب گردی» توسط این مجموعه صورت نگرفته و انتشار این مطلب به معنی تایید محتوای آن نیست.