تمدن مهاباد
ایشان ابتدا تاریخچه هنر ملی را به ما میگفت و چون من در این رشته وارد بودم جزو دانشجوهای برتر بودم. بعد از او استادهای دیگری هم تاثیر داشتند؛ مخصوصا دکتر میرجعفری که استاد صفویهشناسی بود و سنگ تمام میگذاشت برای ما. متاسفانه با انتقالی من از شیراز موافقت نکردند و من با تمام علاقهای که داشتم از آنجا بیرون آمدم و برای آموزشوپرورش تعهد دادم. در آن زمان دانشجویان باید تعهد میدادند که از مملکت خارج نخواهند شد. در عوض ماهی هزارتومان و حتی بیشتر به ما میدادند که آن موقع خیلی زیاد بود. تازه خوابگاه هم میدادند. به هر حال وقتی فارغالتحصیل شدم از من پرسیدند تو را کجا بفرستیم؟ من هم گفتم به آذربایجان غربی. به هر حال با یکی از همکلاسیهای خودم آنجا ازدواج کردم.
سال۵۶ بود تازه زمزمههای انقلاب شنیده میشد. ما را در آذربایجان غربی به شهرهای مختلف مثل نقده تقسیم کردند تا انقلاب شد. بعد از انقلاب به مدت ۸، ۹سال در آموزشوپرورش بودم و در این مدت در مجله «هنر و مردم» و بعضی از روزنامههای محلی هم مطلب مینوشتم. سال۶۶ به اصرار مسوولین سازمان میراث فرهنگی، دوباره به آنجا رفتم و بهعنوان کارشناس شروع به کار کردم. بعد به واسطه فعالیتها و سابقهای که داشتم مسوول مردمشناسی کل استان شدم. مدتی بعد هم رئیس اداره میراث مهاباد شدم. در مدت ۳سال تمام آثار باستانی ناشناخته جنوب استان (اشنویه، پیرانشهر، نقده، مهاباد، سردشت، بوکان، میاندوآب) را با شرحهای مبسوط و نیمهمبسوط شناسایی و منتشر کردم. اما بعد مشکلاتی برایم پیش آمد که ناچار مهاباد را ترک کردم و در تبریز مشغول کار شدم. در تبریز مسوول موزه معاصر آذربایجان شدم. موزه آذربایجان سه بخش داشت.
بخش پیش از تاریخ، بخش اسلام و بخش معاصر که بخش معاصر آن شامل مجسمههایی بود که یک شخصیت پیکرتراش بسیار برجسته آذربایجانی آنها را ساخته بود و واقعا جالب بود. یعنی دنیایی را نشان میداد. من در موزه آذربایجان احساس آرامش میکردم بهواسطه اینکه فقط مادرم و زن و بچهام با من بودند.
متاسفانه در تبریز مادرم بهخاطر وضعیت بد روحیاش بر اثر سکته فوت کرد. او خیلی برایم عزیز بود؛ چون در واقع هم مادر و هم پدرم بود. این قضیه باعث شد ضربه روحی شدیدی بر من وارد شود. در نتیجه به هر ترتیب بود رفتم تهران. خدابیامرزد آقای سراجالدین کازرونی را، رئیس سازمان بود. من نزدیک به دو ماه ماموریت به خدمت در تهران گرفتم و در کاخ موزه نیاوران مشغول خدمت شدم. روزهای چهارشنبه آقای کازرونی آنجا میآمد، یکروز به من گفت بهتر است برگردی و من را برگرداندند مهاباد و همان پست خودم را اینجا به من دادند.
در این فاصله مقالات زیادی نوشتم که در مجلات و روزنامهها چاپ شد و چندین جلد کتاب هم دارم و ضمن اینکه کارشناس آثار باستانی هم هستم. تمدن امری گسترده است. وقتی ما صحبت میکنیم فرض بکنید از تمدن املش یا از تمدن سیلک یا از تمدن بینالنهرین، هرکدام از اینها گستره زیادی را دربرمیگیرد یا تمدن قلائچی. میتوانیم بگوییم یک تمدنی در اینجا بوده. من خوشبختانه توانستم کتیبهای را که دزدیده شده بود برگردانم و همین هم باعث شد از کارهایی که در شیراز انجام دادیم مشخص شود که اینجا همین ایزرتو مرکز ماناها بود. منظور من از تمدن مهاباد نه شهر مهاباد، و نه حتی شهرستان مهاباد است. اگر ما به تاریخ اجتماعی و تمدن منطقه مراجعه بکنیم در شهر مهاباد همین «بردهکنته» که یک عبادتگاه قدسی بوده، یکی از نمونههای تمدن منطقه هست.
پایینتر از آن ما مقبرهای داریم که در کتابم تصویر و شرح آن آمده است، به نام «فرهقا» که دومین پادشاه منتخب مادها است. برای این ادعا دلایل هم داریم. هرودت از جنوب دریاچه چیچسته صحبت میکند و میگوید آنجا آرامگاه فرورتیش است. دارایاس روستایی است در اینجا و تپهای در کناره آن که من خودم کشف کردم. همه اینها با توجه به شکل خود مقبره تطابق کامل دارد. با مقابر عادی فرق دارد. این تمدن برمیگردد به چیزی حدود ۲۷۰۰سال قبل. حالا قبل از آنها ما تمدن مانایی را داریم که یکی از قلاعش، تپه حسنلوی نقده بوده، یعنی مهاباد هم در قلب اینها واقع شده، بنابراین یک تمدن پیشرفته اما گمنام بود. مانا سرزمین مرموز و فراموششدهای به درازای تاریخ بشریت و یکی از کانونهای تمدن بوده است و اسنادش را ما داریم. من بر اساس آن تمدن دیرین، آمدم نام آن تمدن را «تمدن مهاباد» گذاشتم. اگر میگفتم تمدن فقرقا حتما برای شما ناآشنا بود!