نورواکونومیکس
دکتر مینا شیروانیناغانی، دبیر نشست با اشاره به اینکه گئورک زیمل در جامعه شناسی اقتصادی حواس، حسبینایی توده کارگران را شرح داده است، گفت: «فرد فرد کارگران با حضور یافتن در محیط کار و دیدن دیگر کارگران، بی آنکه حتی بتوانند با آنان حرف بزنند، حس میکنند که بخشی از وظیفه عام انتزاعی «کارگران» هستند؛ کارگرانی که در کارگاههای کارخانهای مشغول کار هستند، به طریقی با یکدیگر احساس وحدت میکنند و حتی اگر یگانگی آنان ریشه در عواملی ماوراءالطبیعی داشته باشد، بخشی از ویژگیهای این وحدت را بهطور کلی از طریق حس بینایی تشخیص میدهند. منظور این است که افراد طی فرآیندهای اشتراکی یکدیگر را میبینند؛ اما نمیتوانند باهم صحبت کنند. در این حالت، آگاهی از این یگانگی نسبت به حالتی که ممکن بود این تداعی معنا شامل ارتباط کلامی نیز باشد، ماهیت و ویژگی انتزاعیتری دارد.»
شیروانی ادامه داد: در اقتصاد امروز چندین صنعت عمده هستند که در تولیداتشان بهطور مستقیم بر یک یا چند حس از حواس انسان تاثیر میگذارند. برای مثال صنعت تلویزیون و سینما با دو حس بینایی و شنوایی سر و کار دارد و صنعت موسیقی بهطور انحصاری گوش شنوا را هدف قرار میدهد؛ درحالیکه تمرکز تولید عینک و صنعت نورشناسی معطوف به چشم انسان است. صنایع غذایی، نوشابهسازی و رستورانداری همگی با حواس بویایی، چشایی و بینایی مرتبط هستند.
عطریات و محصولاتی همچون دئودورانتها و خوشبوکنندهها بهطور کلی متوجه بینی و شامه انسان هستند. بساوایی(لامسه) حس پیچیدهای است که با پوست و دست در ارتباط است و نقش مهمی در صنعت مبلمان و پوشاک ایفا میکند. بسیاری از صنایع دیگر هم سر و کارشان آشکارا با حواس مصرفکنندگان است. پنجراه وجود دارد که مصرفکننده ممکن است از طریق آنها به هر درخواستی برای فروش پاسخ دهد؛ این پنج راه همان حواس پنجگانه بینایی، شنوایی، بساوایی، چشایی و بویایی است.
رضامجیدزاده با اشاره به اقتصاد تکاملی که بیشتر مبانی آن بر اندیشههای پیرس و جان دیویی استوار و مرتبط با جامعهشناسی اقتصادی و فلسفه عملگرایی و نهادهاست، به این پرسشها پرداخت که چرا موضوع حواس و نشانهها مهمند؟ گریز به اکونومیکس و طرح پرسشهایی برای مطالعات آینده مساله اصلی در موضوع نشانهها چیست؟ وی سپس توضیح داد: علم اقتصاد بهشدت انتزاعی و دور از واقعیت شده است، اقتصاددانان به خاطر غبطه خوردن به جایگاه علم فیزیک دوست دارند علم اقتصاد هم جایگاه والایی مثل فیزیک داشته باشد. در بحثهای محاورهای و رسانهای خیلی درباره عملی بودن اقتصاد صحبت میشود و آن را علم طبیعی میدانند. این علمی بودن یکوجهی از سوی آنان پذیرفته شده است؛ چون اتکا به روشهای تجربی دارد. اما از نظر نزدیک بودن به علوم طبیعی و نگاه نیوتنی به اقتصاد محل تامل و تردید است. در این نگاه انتزاعی و نظری و سوبژکتیو، انسان از محیط کنش بریده و مثله شده است و انگار تمام اتفاقات پیرامون او در ذهن رخ میدهد.
وی با بیان اینکه اقتصاد نئوکلاسیک گرفتار نگاهی انتزاعی و نظری است، ادامه داد: این نگاه در ایران پررنگتر است و حتی رویکردهای عملیاتگرایانهای مثل اقتصاد رفتاری با اینکه عملیاتی است، اما در ایران گزارهها بهصورت قیاسی و سوژهمحور مطرح میشود. یعنی نتایج آزمایشها و تجربیات رفتارشناسان اقتصادی در کشورهای دیگر همانطور عینا در ایران تعمیم داده شده است و جهانشمول انگاشته میشود؛ درحالیکه باید پیوندهای جدی با واقعیت داشته باشد. آنچه باعث میشود گزاره علمی پیوند جدی با واقعیت برقرار کند این است که بتواند تفاوتهای موجود در یک مختصات زمانی و مکانی متفاوت را لحاظ کند؛ ولی در تئوریهای اقتصادی اکثرا این تفاوتها نادیده گرفته میشود و همین که این تئوریها عمومی میشوند این توهم بهوجود میآید که جهانشمول هم هستند؛ یعنی عام بودن توهم جهانشمول بودن هم ایجاد میکند. البته برای اینکه از آنطرف بام هم نیفتیم باید بگوییم که تردید در جهانشمولیت به این معنی نیست که کلا گزارههای دیگر را نمیپذیریم یا آنها را معتبر نمیدانیم. بحث این است که این گزارهها باید در پیوند با واقعیت موجود بررسی و بهکار گرفته شوند از جمله پیوندهای مهم با واقعیت موجود که تفاوتها را برجسته میکند؛ یعنی بین انسان و واحد اقتصادی و جهان پیوند دوباره برقرار کنیم.
مجیدزاده با بیان اینکه از منظر جامعهشناسی اقتصادی نیز نیازمند یک رویکرد تحلیلی هستیم که بین رصد نظر و مادیت پیوند ایجاد کند، افزود: اقتصاد درباره تولید، توزیع و مصرف صحبت میکند و اینکه همه ارتباط ما با جهان اطرافی که پر از ابژه است، اتفاق میافتد. در تعامل با دیگر افراد در این جهان زندگی میکنیم و نیازها و خواستهها را برطرف میکنیم. پس برای ایجاد این اتصال نیازمند پلی بین جهان ذهنی و مادی هستیم. در فلسفه پراگماتیستی، مثلا نظرگاه جان دیویی و پیرس، دوگانگی ذهن و ماده کاذب است. بحث حواس یعنی ماده اطراف ما که خود ماهم جزو آن هستیم چطور به درون ما راه پیدا میکند؟ ما چطور دنیای اطراف را حس میکنیم و میبینیم و بر اساس آن ذهنیت ما شکل میگیرد، کنشگر میشویم و انتخابهایمان و حیات اقتصادیمان را پیش میبریم. تمرکز روی حواس، یعنی داریم از نگاه مبتنی بر تغییر و تعبیر ذهنی فاصله میگیریم (ذهنیتگرایی خاص) به سمت اینکه واقعیت را به حساب بیاوریم. این مساله ما در موضوع حواس و نشانههاست.
وی با بیان سوالاتی از قبیل اینکه، حواس چه هستند و چه کارکردی دارند و اهمیت آنها از منظر جامعهشناسی اقتصادی چیست، گفت: حواس کمک میکنند جهان را درک کنیم و روی تعامل اجتماعی ما اثر میگذارند. وقتی دنیا را میبینیم در این دیدن یک رابطه سریع و مستقیم با اطرافمان برقرار و آن را درک میکنیم. زیمل استدلال میکند که کارگرها همدیگر را در کارخانه با لباسهای متحدالشکل و در یک گروه میبینند و از یک مقوله به یک گروه تبدیل میشوند و به این درک میرسند که اینها عضو یک گروهند و منافع مشترک دارند. وقتی به این درک میرسند کنش جمعی بین آنها راحتتر سازماندهی میشود تا وقتی که این کارگرها در حالتی باشند که تماس دیداری مستقیم نداشته باشند و همدیگر را نبینند. در رابطه سریع و مستقیم و پنداشت عضویت در گروه بینایی و دید مستقیم تقویت میشوند.
مجیدزاده با بیان اینکه حواس طی فرآیند تکامل به تدریج دچار تغییرات و دگرگشت شدند، تصریح کرد: ما در گذشتههای دور حواس نیرومندتری داشتیم و میتوانستیم بو و صدا را در فاصلههای بیشتر درک کنیم؛ اما به تدریج اینها به فاصلههای نزدیک تبدیل شدند یعنی پس از ارتباطات ما با جهان اطرافمان هم در فاصلههای نزدیک بیشتر معنا پیدا میکند (همان مثال زیمل که میگوید در همین دیدنها و روابط کارگران یقه سفید و یقه آبی به خاطر تفاوت در آراستگی ظاهر و خوشبو بودن تمایزی اتفاق میافتد) بنابراین باکارکردهای دیگر حواس با حس شنوایی، بینایی، لامسه، چشایی دنیا را و حضور دیگران را درک میکنیم، در این حضور دیگران پایه وحدت از سویی و پایه ناسازگاری از سوی دیگر شکل میگیرد.
وی با اشاره به نقش حواس در بازاریابی و فروش گفت: حواس کمک میکند که افراد بتوانند فرآیندهای اقتصادی را بهتر پیش ببرند، مثلا وقتی به یک بازارچه میرویم، بوهای آشنایی مثل پیراشکی یا ساندویچ کثیف که نوستالژی هست ما را به سمت خود میکشاند؛ جذابیت صرفا بوی خالی نیست. مثلا بوی چرم نو، رنگ ترند سیگار وینستون. کارخانه فورد در اوایل همیشه رنگ خودروهایش مشکی بود به تدریج کارشناسان فورد دریافتند که همین نشانه باعث میشود بازار را از دست بدهند و نیاز به تنوع رنگ دارند. نسل اول و دوم خودروها رنگهای زیبا و متنوعی دارند؛ مثلا سبز پاستیلی تا پوست پیازی و بژ. اما الان رنگ همه خودروها تبدیل شده به سیاه و سفید و خاکستری، یعنی سلایق دیداری تغییر کرده است.
مجیدزاده تاکید کرد: دیگر فقط درباره ابعاد بیولوژیک حواس صحبت نمیکنیم، بلکه با آنچه حس میکنیم یک ارتباط معنایی میگیریم؛ مثلا پیتزا داوود فقط حس دیدن و خوردن نیست. حس خوردن آن در گذشته با خوردن در یک اغذیه فروشی لوکستر یکسان نیست، ابعاد غیر بیولوژیکی هم پیوند ایجاد میکنند و همه ما بخش بیشتر مادی و معنایی را داریم. خاطره مشترک با خیلی چیزها داریم. مثلا با بوی نارنگی در مدرسه، بوی کتاب نو، بوی آتش در پاییز و غیره هم حواس و هم جامعه ارتباط انسان و واقعیت مادی را شکل میدهند. بخشهای نوستالژیک که به ما حس خوبی میدهد. مجیدزاده گفت: کنشگر جهان را بهصورت مطلوب جمعی تغییر میدهد؛ مثلا همه ما سال قبل با دیدن تصویر همای سعادت ذوق زده شدیم و آن را در ذهن نشانه تغییر تلقی کردیم.
در شبکههای اجتماعی و...دیدیم. یک نشانه به ما داد که آن را معنا کردیم؛ بهطور جمعی حضور همای سعادت را درک و معنا کردیم. از دید گانتی و وبری، کنشگر به تجربیات حواس معنا میدهد و تغییر اجتماعی ایجاد میشود. ما به اشیا معنا میدهیم. با رویکرد کانتی و وبری، طبقهبندی اجتماعی که با آنها جامعهپذیر شدیم و فرآیند جامعهپذیری در خانواده و جامعه، قدرت و ابزار ماست. مجیدزاده با تاکید بر اینکه ابژه یک محصول منفعل ساخت اجتماعی است، تصریح کرد: تورشتاین و وبلن رویکردشان به اقتصاد نهادگرا تحت تاثیر دیویی و پیرس است و میگویند در تحصیل نهادها باید مفهوم عادت (habit) را خیلی جدی وارد کنیم و این را هم در بستر تکاملی ببینیم. این رویکرد باعث میشود دوگانگی بین ذهن و ماده را متصور شویم. اما پیرس درباره حواس و نشانهها چه میگوید؟ درباره محیط و پیوند ما با جهان مادی اطراف روی مفهوم نشانه تاکید دارد، نشانه چیزی است که سبب میشود چیز دیگری بهصورت نشانه تغییر کند و یک ابژه را ببینیم. یک تفسیرگر نشانهای از آن ابژه را به ما منتقل میکند، پس یک سه گانه داریم که عبارتند از: یک نشانه، یک ابژه و یک تفسیرگر.
وی تصریح کرد: کارکرد نشانه در رابطه بین حواس مادی این است که بیرون را به درون ذهن ما منتقل میکند. ما نشانههای آن ابژه را در بیرون درک و لمس میکنیم و در ذهن ما تفسیر میشود. نکته این است که کنشگر قبل از اینکه نشانه را شناسایی کند معنای آن را میداند و با آن ارتباط و یک تجربه جانبی داشته و به خاطر آن است که میتواند عمل تغییر را انجام دهد، پس نتیجه میگیریم که هم ابژه هم نشانه هم تفسیرکننده را در تجربه عملی تعیین میکند و آن تجربه جانبی یا اجتماعی از طریق نشانه به ذهن کنشگر راه پیدا میکند. بنابراین فرآیند نمادشناسی پیرس، برای تحلیل سه موضوع کلیدی حیات اقتصادی یعنی مصرف، تولید و توزیع دارای اهمیت است. از این دیدگاه میتوان با محیط ارتباط گرفت و آن را تحلیل کرد.
مجیدزاده با بیان اینکه نشانه با معنایی که برایش قرارداد شده مطابقت دارد و عمل بر اساس تفسیر نشانه اتفاق میافتد ولی در نورواکونومیکس یک لایه پایینتر میرویم، افزود: یعنی از حواس به نورونها و مغز میرسیم که تمام سیستم فعالیت و رفتار را مدیریت و ساماندهی میکند. نورواکونومیکس یک رویکرد مطالعاتی نسبتا جدید مربوط به یکی دو دهه اخیر است؛ تلفیقی از نوروبیولوژی، اقتصاد و روانشناسی. نوروبیولوژی بحث عصب شناسی و بیوشیمی است. قلمرو نورواکونومیکس درباره انتخابها و تصمیمات اقتصاد مطالعه میکند. ما بر بحث حواس متمرکز شدیم که بفمیم جهان مادی اطراف را چطور میفهمیم و با ما ارتباط برقرار میکند و حیات اقتصادی ما را شکل میدهد. انتخابها بر اساس عملکرد سیستم اعصاب یعنی حواس پنجگانه ما منتقل میشود و از آن طریق در مغز پردازش میشود و ترشح هورمونهای مختلف تصمیمات ما را شکل میدهد. پس اگر بخواهیم ارتباط با حواس و نشانههای نورواکونومیکس را بگوییم یعنی محیط مادی از طریق حواس به سیستم اعصاب متصل میشود و سیستم اعصاب بر اساس تجربیات قبلی در مغز فرماندهی ترشحات هورمونها را انجام میدهد.
وی با اشاره به هورمونهای دوپامین، سروتونین، اندروفین و اکسی توسین ادامه داد: اینها هورمونهایی هستند که روی رفتار ما خیلی موثرند. دوپامین هورمون پاداش است؛ یعنی تمام پاداش، لذت و مطلوبیت تا حد زیادی در آن است. وقتی شکلات میخوریم دوپامین در مغز ترشح میشود؛ ولی هورمونهای دیگر هم نقشهای مشابه دارند. سروتونین هورمون سرخوشی و لذت با هم بودن، با دوستان و غیره است. اکسی توسین و سروتونین به نوعی هورمونهای سرمایه اجتماعی هستند. سرتونین سرخوشی ناشی از در جمع بودن است و اکسی توسین از نظر پل زاک، مولکول اخلاق و اعتماد است. در جوامع پیشرفته سطح بالاتری از اکسیتوسین در افراد ترشح میشود و در جوامع توسعهنیافته کمتر است. استرس قاتل اکسیتوسین است. پس نورواکونومیکس شاید بحث را کمی به طرف بیولوژی و نورولوژی میبرد؛ ولی به این معنا نیست که ما انسان را از محیط منفعل و منفک بدانیم، بلکه بحث این است که نورواکونومیکس شاید محل ارتباط ما با محیط است و حتی حکشدگیها را نشان میدهد. یعنی با ترشح هورمونها، درجات مختلفی از حکشدگی در جامعه رخ میدهد.
مجیدزاده با طرح این پرسش که ما چطور میتوانیم بین یکی از موضوعات محوری در جامعهشناسی اقتصادی یعنی حکشدگی و حواس و حیات اقتصادی پیوند ایجاد کنیم، گفت: حکشدگی شناختی یعنی فرآیندهای ذهنی ما؛ یک حکشدگی فرهنگی داریم یعنی درکهای جمعی مشترکی که اهداف و راهبردهای اقتصادی ما را شکل میدهند. این حکشدگی فرهنگی در گروهها اتفاق میافتد. یک حک شدگی ساختاری داریم که به رفتارها و مبادلات اشاره دارد و یک حکشدگی که در ایران مهمتر است و بهخاطر شکلگیری تصمیمات اقتصادی بهدلیل منازعات قدرت و پیامدهای آن است. این را چطور میتوانیم به همدیگر پیوند دهیم؟ و سوالات بعدی اینکه آیا میتوانیم الگوی حواس و نشانه شناسی را برای همه انسانها یکسان ببینیم؟ ما انسان را در رویکرد مرسوم رفتارشناسی، واکنشگر میبینیم. انسانی واکنشگر در مقابل محرکی مثل شکلات چه تصمیمی میگیرد؟ در مقابل محرکی مثل بوی ساندویچ کثیف؟ در مقابل رنگ قرمز سیگار وینستون؟ یا یک مبل بزرگ راحت که حس آسایش برای لامسه ما دارد؟ در مقابل همه اینها درباره واکنشها صحبت میکنیم؛ اما انسان یک بعد کنشگری هم دارد. چطور میشود درباره آن بعد کنشگری صحبت کرد؟
سپس دکتر علیاصغر سعیدی با اشاره به تمایز جامعهشناسی اقتصادی و سایر علوم گفت: دستهای از جامعهشناسان دنبال تمایز هستند که هویت را نشان بدهند. جامعه شناسی اقتصادی، زمینههای اجتماعی و پیامدهای رفتار اقتصادی را مطالعه میکند و اینکه چطور ساختارهای احتمالی و روابط و هنجارهای فرهنگی روی فعالیت افتصادی تاثیر میگذارند. جنبش اقتصادی تشخیص میدهد که رفتار انسان در زمینه افتصادی ممکن است تحت تاثیر تجربیات حسی هم باشد. مثلا کنشگران چگونه کیفیت و ارزش کالا و برند را از طریق حواس خود درک میکنند و این روی تصمیمات خرید آنها تاثیر میگذارد. اینجا با نظریات افتصای منافات دارد؛ چون افتصاددانان دنبال این ایده هستند که اقدامات اقتصادی صرفا باید عقلانی تصور شود و به ادراکات حسی توجه نمیکنند. بحث نشانهها و معناهای نمادین مثل برندسازی، تبلیغات و سیگنالهایی که به افراد داده میشود، نقش مهمی دارند.
وی با اشاره به کتابی که درباره نقش نشانهها در تبلیغات تجاری در ایران نوشته شده است، اظهار کرد: این کتاب نشان میدهد که از طریق نشانهها چطور میتوان روی رفتار مصرفکننده تاثیر گذاشت. آیا میشود این حواس و نشانهها را نگاه کرد؟ یک خانواده ثروتمند یا از طبقات بالا ممکن است سبک زندگیاش طوری باشد که روی حواسش تاثیر بگذارد. این همان بحث سبک زندگی است. بعضی وقتها سبکهای زندگی ناشی از طبفه اجتماعی و قومیت و نژاد است؛ اما یک بحث جدید این است که اینها نوعی سبک زندگی عمومی است که نمیشود بر اساس طبقه اجتماعی قشربندی کرد. نمیشود گفت این سبک زندگی که یک نفر به آن آگاه است و کالایی را مصرف میکند یا نمیکند، ناشی از قشر اجتماعی اوست. پس این سوال که چطور بین حکشدگی و حیات اقتصادی پیوند ایجاد کنیم، برمیگردد به این مطالعه که تا چه اندازه حواس و نشانههای ناشی از یک نوع رفتار اجتماعی است که از گروهها و شبکهها و روابط اجتماعی تاثیر پذیرفته است و جامعهشناسی با این دیدگاه به تحلیل میپردازد. سوال مهم این است که آیا استفاده از یک الگو ناشی از عمومی شدن یک رفتار است که همهگیر میشود یا بر اساس طبقه است؟ هر دو در مطالعه سبکهای زندگی مهم است که سبکی که مردم پیش میگیرند، ناشی از عمومی شدن سبکهای اجتماعی است یا نوع طبقه و قومیت و نژاد افراد.
سعیدی با بیان اینکه گرایشها و پژوهشهای بینارشتهای مثل نورواکونومیکس مورد استقبال قرار خواهند گرفت، گفت: در زندگی اقتصادی باید احساسات و عواطف را در نظر گرفت، اقتصاددانان از طریق تعریف «انسان اقتصادی عقلانی» احساسات و عواطف را کنار گذاشتند و در مقابل جامعهشناسی مثل وبر در کتاب « اخلاق پروتستان و روحیه سرمایهداری» میخواهد بگوید زهد پروتستانی که نوعی عاطفه افراد است به نحوی با منفعت درگیر شده است. بسیاری از افراد و احساسات و عواطف را کنار میزنند، اینجا تحلیل جامعه شناختیتری را در کار وبر میبینیم. اقتصاددانان هم تقریبا همین مساله را میخواهند بگویند که اگر احساسات درگیر رفتار عقلانی شود، به ضرر فرد تمام میشود. اگر احساسات تند باشد ممکن است در بازار اوراق سهام موفق نباشید، آنجا باید خیلی آرام باشید و بدانید قیمت سهام همیشه بالا میرود تا منفعت خود را از دست ندهید. کشورهایی که عقلانیتر عمل میکنند ثروتمندتر هستند تا کشورهایی که همیشه دنبال جنگ و جنگ طلبیاند.
وی در ادامه به استدلال سوئدبرگ از تجاری شدن احساسات انسانی اشاره کرد و گفت: گاهی شرکتها از عواطف و احساسات به نفع خودشان استفاده میکنند. بهطور مثال میهمانداری هواپیما که استرس بالایی دارد، در چنین شغلهایی زنان را برای مدیریت انتخاب میکنند تا با احساسات مدیریتشده در شرایطی که بسیار حساس و پراسترس است، مسافران را آرام کنند و خونسرد و باانضباط با مسافران روبهرو میشوند. این هم یک طرف دیگر قضیه است که آیا احساسات با یک جامعه عقلانی کم میشود یا بیشتر؟ پس جامعهشناسی اقتصادی نمیتواند وارد حوزهای شود که نتواند احساسات را بر اساس زمینههای اجتماعی و شبکه روابط و ساختارهای اجتماعی تحلیل کند. در غیر اینصورت وارد یک نوع تقلیلگرایی به روانشناسی و سایر علوم خواهد شد.
در ادامه نشست، دکتر احسان رحمانی با اشاره به مرز میان روانشناسی و جامعهشناسی گفت: مطالعه رفتار انسانها و پدیدههای اجتماعی جزو حوزههای مطالعاتی جامعهشناسی است؛ ولی قسمت اصلی بحث رفتارهای انسانی است و اینکه منشأ رفتارهای انسانی کجاست، مهم است. درباره نظریه خودکشی دورکیم بعضیها نقد دارند که خودکشی امر فردی و وابسته به حوزه روانشناسی است، چرا جامعه شناسان بررسی میکنند. دورکیم ویژگیهای شخصی را بررسی و استدلال میکند، اگر آنومی کم و زیاد شود ممکن است منجر به خودکشی شود و یک پدیده اجتماعی است و ناشی از فرآیند اجتماعی شدن انسانهاست. در حوزه مطالعاتی جامعهشناسی اقتصادی هم که بکر و تازه و نوپاست نباید خیلی سختگیرانه رفتار کرد.
رحمانی با بیان اینکه جامعهشناسی اقتصادی پدیدههایی را مطالعه میکند که تاکنون نه جامعهشناسان بررسی کردهاند و نه اقتصاددانان افزود: بهعنوان مثال مفهوم شبکه جزو مطالعات جامعهشناسی اقتصادی است و اینکه شبکهها چطور شکل میگیرند و برای چه تحلیل شبکه کنیم؟ به یک نظریه سرایت اجتماعی یا تلفیق اجتماعی میرسیم. همچنین درباره جامعهشناسی اقتصادی «ریمون بودن» منطق کنش اجتماعی را واکنشهای غیرمنطقی یا احساسات میداند که این راه را برای ما مشخص میکند که کنش هم میتواند غیرمنطقی یا احساسی و هم منطقی باشد. مثلا بحث اختلاس، رشوه، کولبری و قاچاق کالا. نمیدانیم حوزه جامعهشناسی است یا اقتصاد، اما میدانیم یک پدیده اقتصادی و یک امر اجتماعی رخ داده است پس در اینجا جامعهشناسی اقتصادی وارد میشود. مرزی دارد که هم یک کنش در یک دورهای میتواند منطقی تلقی شود و در دوره دیگری همان کنش میتواند غیرمنطقی تلقی شود. جامعهشناسی از جمله حوزههایی است که میتواند جامعهشناسی اقتصادی را بهعنوان یکی از مکاتب جدید با تفکرات جدید مطرح کند.
وی ادامه داد: مثلا در بحث اقتصاد رفتاری بعضیها همچنان انگ میزنند که روانشناسی است. مثلا دانیل کانمن مثالهایی که در کتابش میزند دقیقا یک سرایت اجتماعی را نشان میدهد نه صرفا یک موضوع فردی، و میگوید در انتخاب انسانها سیستم مغزی میتواند موثر باشد. نورواکونومیکس حوزه خوبی است و با توجه به تقسیم بندی «ریمون بودن» شاید در آینده جامعهشناسی اقتصادی با این حوزه رفاقت پیدا کنند. جامعهشناسی اقتصادی علم نوپایی است و باید علاوه بر دستهبندی سوئدبرگ در حوزه تحلیل شبکه، بحث سازمانها و بحث فرهنگ برای پژوهش از مکاتب و نظریات تلفیقی نیز بهره ببرد و پژوهشگران این حوزه باید با انعطاف فرصتهای مطالعاتی برای خودشان خلق کنند، همچنین باید با خلاقیت حوزههای جدید فکری در جامعهشناسی اقتصادی ایرانی مطرح شود.