اخلاق اقتصادی دوران جدید
فرد اختیار داشت برای آسایش خود کوشش کند اما برای دست یافتن به آن ناگزیر بود از راهی برود که اصول اخلاقی تعیین میکرد. ساعتهای کار، مرغوبیت کالا، شیوه فروش، مقدار سود و مانند آنها مجموعهای را تشکیل میداد که فرد برای رستگاری روح خود مجبور بود درباره آنها اصول اخلاقی و معنوی را رعایت کند. سراسر سده میانه با این گرایش همراه بود که فرد برای دست یافتن به هدف عالیتر که رستگاری آن جهانی است، اعمال خود را در این جهان با اصول روحانی هماهنگ کند. ثروتاندوزی بهطور ذاتی با این هدف مغایر بود. در سدههای میانه ثروتهای مادی، سرمایه جامعه بودند. فرد مالک اصلی شناخته نمیشد. ثروتمندان نباید ثروت خود را به انحصار، صرف آسایش خود میکردند و نباید در فکر تامین منافع شخصی باشند، بلکه آنچه داشتند متعلق به جامعه بود و آنها خود را امانتدار آن میدانستند. به این ترتیب فرد هم از نظر استفاده از ثروت بهدست آمده و هم از نظر وسایل بهدست آوردن آن خود را محدود میکرد و همین مساله اساس اخلاق اجتماعی سدههای میانه را تشکیل میداد. سرپرستی کلیسا و قوانین و سنتهای اجتماعی به این اخلاق اجتماعی-اقتصادی پیوستگی و دوام میداد.
با پیشرفت و گسترش سرمایهداری اینگونه نظرها، توجیهها و تلقیها از بین رفت. مالکیت فردی جای مالکیت به سود جامعه را گرفت. اعتقاد به وجود یک قدرت الهی که ناظر به کردار و رفتار و داد و ستدهای اقتصادی باشد، جای خود را به این داد که هر عملی وقتی سودآور باشد، مجاز و مشروع است. از آن پس سودجویی دیگر سود رساندن به جامعه دانسته نمیشد بلکه مقصود از آن دست یافتن به خواستههای شخصی بود. این اصل پذیرفته شده بود که هرکس بیشتر ثروت داشته باشد، آسانتر میتواند آسایش و نیازهای خود را تامین کند. رواج این نظر مانند نیروی انقلابی افکار مردم را دگرگون کرد.طرز فکر جدید برپایه منطق قرار داشت و ناگزیر بود دنیای جدیدی هماهنگ با اصول نظری خود را پیریزی کند و آنگاه که مشاهده کرد معتقدات و نهادهای موجود سبب کندی حرکت او در مسابقه ثروتاندوزی است، کوشید آنها را تغییر دهد. فلسفه جدید لذت و رضایت را در این جهان وعده میکرد، درحالیکه فلسفه پیشین پاداش را به جهان دیگر محول میکرد. در برخورد میان آن دو، طرز فکر جدید پیروز شد و بنیاد روابط اجتماعی را دگرگون کرد. افراد برای پیریزی دنیای جدید آمادگی یافتند زیرا به این نتیجه رسیده بودند که نظم دنیای کهن را باید بازسازی کرد.
علت پیروزی طرز فکر سرمایهداری چه بود؟ باید گفت که در چارچوب نهادها و اصل قدیمی اقتصادی امکان استفاده از ظرفیت تولید جدید بهطور کامل وجود نداشت. بنابراین مردم برای بهرهبرداری از توانهای تولیدی از اصول جدید سرمایهداری استقبال کردند و با روشهای جدید چنان ثروتهای هنگفتی بهدست آوردند که در جامعه قدیم هرگز کسی به آن دسترسی نداشت. همانطور که گفته شد در فرهنگ سدههای میانه، سرمایهداری مورد پذیرش نبود. به همین سبب سرمایهداری کوشید فرهنگی متناسب با اصول و نظرهای خود ایجاد کند. تردیدی نیست که سرمایهداری مقصود خود را به آرامی عملیاتی کرد و پیروزی آن پس از سه سده بعد از آنکه سرانجام موانع را از بین برد، بهدست آمد. سرمایهداری میخواست برای سرمایه حقی قائل شود و آن را از مداخله هرگونه قدرتی محفوظ نگاه دارد، بنابراین در راه دستیابی به هدف دو اقدام مهم انجام داد: نخست کوشید با نفوذ در عادتها و رسوم، فرهنگ و اخلاق جامعه را تغییر دهد و در پی آن کوشید قدرت سیاسی یا حکومت را بهدست گیرد.
جامعه را با این هدف تغییر میداد که با تغییر عادتها و رسوم برای بیان نظرهای خود زمینه مساعدی بهوجود آورد و حکومت را با این هدف در دست میگرفت که در راه پیشرفت و گسترش هدفهای خود از قدرت سیاسی استفاده کند. سرمایهداری نظر خود را چنین توجیه میکرد که ثروتاندوزی افراد به خودی خود خیر و پیشرفت جامعه را نیز در بر دارد و «فردی که ثروت بهدست میآورد در عین حال که ثروتی بهدست آورده است، برای جامعه نیز خیر و برکت فراهم آورده است. چنین بود جوهر و عصاره طرز فکر جدید و این بود کلید حل معما و سرآغاز ماجرای بزرگ دنیای جدید.» اخلاق اقتصادی جدید نیروهای سیاسی تازهای را به تحرک واداشت.
منبع: عبدالرحمن عالم، تاریخ فلسفه سیاسی غرب، مرکز آموزش و پژوهشهای بینالملل، ۱۳۹۳.