تفاوت‌های مدرنیته و مدرنیسم

کدخبر: ۶۳۵
می‌توانیم سه مفهوم و واژه را از یکدیگر تفکیک کنیم: «مدرنیته» که در فارسی گاه به «تجدد» ترجمه شده است، «مدرنیسم» و سرانجام «مدرنیزاسیون» که این مورد را نیز گاه به «نوسازی» ترجمه کرده‌اند. اگر خواسته باشیم به‌صورت بسیار اجمالی تفاوت این سه واژه را مطرح کنیم، باید بگوییم که مدرنیزاسیون، عموما در حوزه تغییر و تحولات در فرهنگ مادری مطرح بوده است، برای مثال در بسیاری موارد فرآیند صنعتی شدن اقتصاد یا شهری شدن زیستگاه‌ها را در معنایی مترادف با مدرنیزاسیون به‌کار برده‌اند.
تفاوت‌های مدرنیته و مدرنیسم

ازاین‌رو این واژه بیشتر در حوزه‌های مدیریت، اقتصاد، و حتی مهندسی مصرف داشته است تا در حوزه علوم انسانی و اجتماعی. واژگان دیگر یعنی مدرنیته و مدرنیسم به یکدیگر نزدیک‌ترند و ریشه هر دو همچون واژه مدرنیزاسیون در واژه «مدرن» یا مدرنوس لاتین است که به معنای «اکنون و اینجا» است. اما این دو واژه بیشتر به ابعاد غیرمادی فرهنگ اشاره دارند؛ منتها یکی (مدرنیته) به یک موقعیت اشاره دارد و دیگری (مدرنیسم) به یک گرایش و رویکرد فکری متمایل به مدرنیته. هر سه واژه به «اکنون و اینجا»یی اشاره می‌کنند که در فرهنگ اروپای غربی پس از انقلاب صنعتی وجود داشت و تداوم یافت. یعنی سر بر آوردن جوامع جدید شهری بر محور صنایع و تغییر سبک زندگی و اندیشه‌های ناشی از آن و تحول سیاسی گسترده‌ای که انقلاب فناورانه را همراهی می‌کرد یعنی تشکیل دولت‌های ملی در این قاره.

در خود اروپا نیز مرکز ثقل و محور اساسی این مدرنیته پهنه آلمانی زبان و به‌ویژه کشور اتریش بود که در اواخر قرن نوزده بیشترین مولفه‌های این مدرنیته را در خود گرد آورده بود. هرچند الگوی سیاسی متمرکز دولت ملی بیشتر از هرجا در فرانسه و الگوی مدیریت سیاسی در بریتانیا و الگوی مدیریت صنعتی در آلمان خود را نشان می‌داد. با وصف این اگر از اروپای غربی و به زودی آمریکای شمالی بگذریم، این مدرنیته در جای دیگری در جهان وجود خارجی نداشت و تقریبا در همه‌جا از خلال فرآیندهای استعماری یا نفوذ نظامی- سیاسی راه یافت. البته میزان و شدت این نفوذ، شکل و محتوا و اثرات آن از یک کشور به کشور دیگر بسیار متفاوت بود. برای نمونه در ژاپن ابتدای قرن بیستم، ما شاهد رشد گسترده مدرنیته صنعتی بودیم بدون آنکه مدرنیته سیاسی و فرهنگی در آن راه یابد و در کشور همسایه آن یعنی چین، هیچ یک از ابعاد مدرنیته تا نیمه قرن بیستم هنوز ظاهر نشده بودند. 

بنابراین می‌توان یک تعریف جهان‌شمول از مدرنیته و مدرنیسم داد که آنها را موقعیت‌های کنونی حاصل از انقلاب‌های صنعتی و سیاسی بدانیم؛ اما این تعریفی مبهم است؛ زیرا واقعیت‌های متفاوت ظهور مدرنیته در سطح جهان را در نظر نمی‌گیرد. تعریف دیگری که مدرنیته را در چارچوب تاریخی – جغرافیایی و فکری آن یعنی در اروپای غربی قرار می‌دهد و آن را «اینجا و اکنون» یعنی این پهنه در این زمان می‌داند که سپس از راه‌های خشونت‌آمیز به سراسر جهان تحمیل و البته با واکنش‌های بسیار زیاد و بحران‌هایی روبه‌رو شد که تا امروز شاهد آنها هستیم. اما اگر بر خلاف تعریف جهان شمول و تعریف اروپایی این واژه، خواسته باشیم تعریفی از آنچه می‌توان پروژه‌ای اتوپیایی برای ساختن «مدرنیته»های پیرامونی یعنی مدرنیته‌هایی براساس نیازها و مشخصات کشورهای غیر اروپایی، از جمله مدرنیته بدهیم، باید بگوییم، مدرنیته در این حالت، موقعیتی از زیستن کامل در «حال» یعنی در واقعیتی فیزیکی زمانی و مکانی است که نیازی اساسی برای ما به حساب می‌آید؛ زیرا گذشته و آینده برساخته‌هایی خیالین هستند و برای آنکه بتوانیم با جهان واقعی رابطه ایجاد کنیم، نیاز به زیستن در «حال و اینجا» داریم که همان مدرنیته است.

بخشی از گفت‌وگوی «ایلنا» با دکتر ناصر فکوهی