رویای ۷۰ ساله چرچیل
در این سفر به هر مکانی که وارد میشد مورد استقبال قرار میگرفت و همه او را بهعنوان ناجی اروپا و فردی که نازیها را ناکار کرد، میشناختند. در پایان اقامت چرچیل در سوئیس از سوی دانشگاه زوریخ از وی دعوت به عمل آمد که جهت «ایراد سخنرانی برای جوانان دانشگاهی و فرهیخته» در این دانشگاه حضور پیدا کند.
سخنرانی چرچیل در دانشگاه زوریخ دومین سخنرانی بزرگ وی در همان سال بود که توجه جهانیان را به خود جلب میکرد. چرچیل پیش از آن یعنی در ماه مارس همان سال در آمریکا از تجزیه و تقسیم اروپا توسط «پرده آهنین» پرده برداشته بود. در سخنرانی دانشگاه زوریخ اما با تغییر لحنی آشکار از قاطعیت خود در دوران جنگ گفت و سپس با لحنی طنزگونه گزارشی از وضع موجود اروپا را به سمع مخاطبان سوئیسی رساند، همان مخاطبانی که سالن و محوطه دانشگاه را پر کرده بودند. چرچیل در حرکتی طنزگونه کلاهش را روی عصایش آویزان کرد و در همین حال از احترام عمیق خود به ملت سوئیس گفت و از این کشور بهعنوان کشوری که از قرنها پیش هیچ سابقه دیکتاتوری ندارد، یاد کرد.
سپس از وضعیت وحشتناک قاره سبز و از توده مردم گرسنه و ناامید و شهرهای ویران شده گفت. سخنان چرچیل تا به این مرحله هیچ اثر ملموسی بر شنوندگان نداشت اما سپس از همه خواست که به آینده نگریسته و گذشتههای وحشتناک را پشت سر گذارند و با این جمله سخنرانی خود را به پایان برد: «ما باید نوعی ایالاتمتحده اروپا تشکیل بدهیم.» البته ایده تشکیل یک اروپای متحد امر جدیدی به حساب نمیآمد و ظاهرا چرچیل بر اساس ابتکار «ریچارد کودنهو - کارگی» این پیشنهاد را مطرح میکرد؛ ایده و ابتکاری که یک رویای کهنه و دیرینه بود و اینک با توجه به وضعیت وخیم اروپا تحقق آن ضرورت پیدا میکرد. اما مهمترین پیششرط تحقق این ایده همکاری میان آلمان و فرانسه بود: «حالا میخواهم چیزی بگویم که شاید شما را شگفتزده کند. نخستین گام برای احیای خانواده اروپا همکاری میان فرانسه و آلمان است.»
این گفته چرچیل در آن زمان تنها برای رهبران فرهنگی و اخلاقی فرانسه قابل تصور بود. اما به هر حال این پیشنهاد یک اندیشه انقلابی به شمار میآمد زیرا دو کشور فرانسه و آلمان از سال ۱۸۷۰ سه بار علیه یکدیگر وارد جنگ شده و هنوز هم زخمهای حاصل از جنگ اخیر التیام نیافته بود. در آن زمان هنوز هم بیم آن میرفت که هر لحظه این دو کشور همسایه اسیر التهاب و خشم خاموش نشده دیرینه شده و خطری بزرگ و جدی برای پایداری آن صلح نوپا به وجود آورند و اروپا و جهان را به وضعیتی غیرقابل کنترل دچار کنند.
از نظر چرچیل اروپا برای برخورداری از یک رفاه پایدار نیازمند اقتصادی قدرتمند بود: «بریتانیای کبیر، کشورهای مشترکالمنافع بریتانیایی، آمریکای قدرتمند و (البته من امیدوارم) اتحاد جماهیر شوروی باید دوست و حامی اروپای نوین بوده و از حق زندگی و رشد و توسعه این قاره حمایت کنند.» اما نقطه عطف و شاهبیت سخنان چرچیل این بود که به گفته وی بریتانیای کبیر عضوی از این اتحادیه اروپایی محسوب نمیشد و این اتحادیه نیز اصولا نوعی سازمان منطقهای زیرمجموعه سازمان ملل بهشمار میآمد. در عین حال به این مساله مهم نیز اشاره کرد که کشورش بریتانیا مشکلات بزرگ اقتصادی داشته و به همکاری و مشارکت با دیگر کشورهای قاره سبز علاقه دارد: «اما چشمپوشی از اقتدار و استقلال دولت و کشور غیرممکن است.» جهانبینی چرچیل بیش از اندازه تحت تاثیر سیاستهای قدیمی و کهن امپراتوری بود و ایده کشورهای مشترکالمنافع و رهبری جهان از سوی ملتهای مرفه را میپرستید.
به باور چرچیل تنها یک کشور بزرگ که تا پیش از جنگ نقش رهبری جهان را بر عهده داشته و از تجارب بسیار گرانبهایی در زمینه سیاست خارجی برخوردار است میتواند راه درست را به دنیای از کنترل خارج شده پس از جنگ نشان داده و در آینده فارغ از روند اتحاد اروپا از یک طرف با امتیازهای برابر متحد اصلی ایالاتمتحده آمریکا بوده و در همان حال نقش میانجی را میان واشنگتن و مسکو بر عهده گیرد.
کاملا مشخص بود که از نظر چرچیل اصولا هرگونه مشارکت فعال بریتانیا در روند ادغام و همزیستی اروپایی امری غیرضروری و نامطلوب است اما در عین حال عقیده داشت که این امپراتوری از همان «خط مقدم انگلستان» به حمایت و همراهی با این روند خواهد پرداخت. به باور بسیاری از کارشناسان و تاریخنگاران اروپایی، چرچیل به هیچ عنوان یک طرفدار پر و پا قرص اروپای متحد محسوب نمیشد بلکه سیاستمدار بانفوذی بود که از این اندیشه در جهت ارتقای جایگاه بریتانیا بهعنوان هماهنگکننده میان ابرقدرتها و حفظ و تضمین بریتانیای کبیر بهعنوان قدرت جهانی استفاده ابزاری میکرد.
چرچیل سالها پیش از آن یعنی در سال ۱۹۳۰ طی نوشتاری اظهار نظر کرده بود که بریتانیای کبیر هرگز به ایالاتمتحده اروپا تعلق نخواهد داشت زیرا این کشور «رویاها و تکالیف خاص خود» را دارد. چرچیل در آن مقاله یادآور شد: «ما نه به یک قاره خاص بلکه به همه قارهها تعلق داریم.» البته اینکه چرچیل امپراتوری متحده بریتانیا را یک ابرقدرت میدانست دیگر با واقعیات ژئوپلیتیک سال ۱۹۴۶ انطباق نداشت. به هر حال او حاضر نبود که کشورش را با دیگر کشورهای اروپایی در یک سطح و جایگاه قرار دهد. عدم تمایل چرچیل به عضویت کشورش در اروپای متحد حتی سالها بعد یعنی در سال ۱۹۵۱ و هنگامی که در ۷۷ سالگی بار دیگر به نخستوزیری بریتانیا رسید نیز همچنان بدون تغییر باقی ماند. از همان سال بود که گفتوگوها با کنراد آدنائر، صدراعظم وقت آلمان آغاز شد و چرچیل به وی گفت: «شما میتوانید اطمینان داشته باشید که بریتانیای کبیر همواره طرفدار اروپا باقی خواهد ماند» و آدنائر در پاسخ گفت: «آقای نخستوزیر، من کمی ناامید شدم، زیرا انگلستان بخشی از اروپا است.»
در عین حال برخی از مورخان و کارشناسان بر این باورند که چرچیل قلبا با پیوستن به اتحادیه اروپا موافق بوده است. فلیکس کلوس، مورخ آمریکایی - هلندی در کتاب جدید خود به نام «چرچیل موافق اروپا» آورده است: «این ادعا که چرچیل هرگز قصد پیوستن به اتحادیه اروپا را نداشت از اساس اشتباه است.» به باور این مورخ نطق سال ۱۹۴۶ چرچیل را باید در چارچوب یک مانور تاکتیکی با هدف آرام کردن اتحاد جماهیر شوروی ارزیابی کرد. در آن زمان شوروی به شدت از اینکه انگلستان نقش رهبری و مافوق را در بلوک اروپا بر عهده گیرد، نگران بود.
در همان کتاب آمده است که چرچیل بهعنوان «پدر تعمیدی» اروپای متحد در تأسیس شورای اروپا، کنوانسیون حقوق بشر اروپا و پذیرش عضویت آلمان در این نهادها نقشی مهم ایفا کرد. به باور کلوس، عدم رغبت چرچیل بیش از همه متوجه آن بود که چه بسا کشورش در حد یک «عضو معمولی» در آن اتحادیه حضور داشته باشد. از همین رو است که امروز و پس از پایان همهپرسی که نتیجه آن خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا بود، پس از چند دهه همه موافقان و مخالفان در یک مورد بهصورت مشترک تحت تاثیر آرای چرچیل بودند. به عبارت دیگر فارغ از نتیجه به دست آمده، همه مردم بریتانیا جایگاهی بالاتر برای کشورشان در نهادهای اروپایی قائل هستند.
منبع: تاریخ ایرانی / دی پرسه.