رویای تشکیل کشور تاتار
اگرچه در طول قرون بعدی سدی نفوذناپذیر در برابر تعاملات فرهنگی در منطقه وجود نداشت؛ ولی اختلاف مزبور مانع جدی تلقی میشد. این مساله در کنار تحولات پیشآمده در حوزه مسیرهای تجاری سبب شد تا از اوایل قرن شانزدهم میلادی فرارود در انزوا قرار گیرد و دولتهایی که در این سامان پا گرفتند، اهمیت برونمنطقهای نیابند (اشپولر، ۱۳۷۶: ۱۳). در تمام سدههای مزبور، جنگ و نزاع داخلی توام با فساد سیاسی، قشریگری مذهبی و تهی شدن منابع علم و فرهنگ و دور ماندن از همه تحولات جهان جدید، اصلیترین ممیزات خانات فرارود بود.
در قرن نوزدهم که این فرآیند اضمحلال به نقطه اوج خود رسیده بود، سه خاننشین اصلی، این منطقه را در میان خود تقسیم کرده بودند و همواره در خطوط مرزی درگیر جنگ و نزاع و تخاصم بودند (Xotamob، ۲۰۰۰:۸). درست در همین زمان در سرزمینهای شمالی، امپراتوری جدیدی سر برآورد که مراحل رشد و توسعه را همگام با اروپای پس از قرون وسطی طی میکرد و بهتدریج به یک قدرت استعماری تبدیل میشد. این قدرت جدید همچون رقبای اروپایی، برای رفع نیازهای استعماری خود به توسعهطلبی و کشورگشایی و ایجاد مستعمرات تمایل داشت. یکی از مهمترین سرزمینهایی که به لحاظ استعدادهای سرزمینی برای یک قدرت استعماری کاملا هوسبرانگیز مینمود، فرارود و درهها و استپهای حاصلخیز ماوراءالنهر بود. به لحاظ ساختار سیاسی نیز حکومتهای این سرزمین خانات ضعیفی بودند که تسلط بر آنها هیچ هزینه و دشواری برای سنپطرزبورگ نداشت. آنچه در پی میآید، مروری است بر فرآیند اشغالگری و سیاستهای استعماری پس از سلطه که بیش از نیمقرن، یعنی تا حدود انقلاب بلشویکی، ادامه یافت و تاریخ این سرزمین را به مجرای دیگری کشاند.
اوضاع فرارود در آستانه لشکرکشی روسیه تزاری
در میان سه خاننشین فرارود که از اواسط قرن هفدهم از هم جدا شده بودند، مرزهای کاملا مشخصی وجود نداشت. امیر بخارا بر قلمرو وسیعی میان رودهای سیردریا و آمودریا و استپهای نواحی کویری در جنوب دریاچه آرال حکومت میکرد. امارات خیوه در جنوب دریاچه آرال قرار داشت، رودخانه آمودریا از میان آن عبور میکرد و واحه خیوه در مرکز آن واقع بود. خوقند نیز سرزمین وسیعی میان سیردریا و استان سینکیانگ چین بود که مرکز آن، دره فرغانه، در واحه تاشکند قرار داشت. تاشکند بزرگترین شهر فرارود و دارای صدهزار نفر جمعیت بود (ریوکین، ۱۳۶۶: ۲۱-۲۰). تقریبا در سراسر نیمه اول قرن نوزدهم تا اشغال کامل خاننشین خوقند و بخشهایی از امارت بخارا توسط روسیه، این سه خاننشین، بهویژه بخارا و خوقند، بر سر منافع و قلمرو، در حال جنگ و درگیری شدید بودند. این درگیریهای متناوب معمولا با کشتار و غارت و آشوب و هرج و مرج همراه بود (وامبری، ۱۳۷۳: ۴۸۷) در کنار این وضعیت، اوضاع داخلی خانات هم تفاوت چندانی با روابط خارجیشان نداشت. تقریبا در دوران اکثر امرای آخر آل منغیت که در بخارا حکمرانی میکردند، اوضاع بلاد آشفته و درگیری بین جناحهای قدرت جاری بود (امیرسید عالمخان، ۱۳۷۰: ۱۵-۱۲ مقدمه). در خیوه نیز جنگ قدرت بسیار گسترده بود؛ بهطوریکه در اواسط این قرن یعنی در فاصله سالهای ۱۸۵۵ تا ۱۸۶۵ سه نفر بر تخت سلطنت خیوه نشستند که دوران آنها به درگیریهای شدید با ترکمنها و ویرانی سرزمینهای امارات خیوه و بروز مشکلات عدیده برای مردم سپری شد (وامبری، ۱۳۷۴: ۴۵۴-۴۵۲).
ساخت اجتماعی و اقتصادی این سرزمینها نیز شرایطی نابسامان داشت. زمین با سه نوع مالکیت دولتی، خصوصی و روحانی (وقف)، غالبا توسط اجارهکاران تهیدستی کشت میشد که تنها مجاز بودند از نیم تا یک پنجم محصول را برای خود بردارند. آبیاری زمینها نیز که از مسائل اساسی این مناطق بود، زیر نظر عمال دولت صورت میگرفت. اکثر روستاییان فاقد زمین بودند و فعالیت اقتصادی کاملا محلی بود، بردهداری در سراسر این سرزمینها رایج بود و سازمان خاننشینی اداره امور را برعهده داشت (ریوکین، ۱۳۶۶: ۲۱). صدرالدین عینی در یادداشتهای خود این اتفاقها را چنین تصویر کرده است: تا سالهای ۱۸۶۸ یعنی جنگ بین امیر بخارا و روسیه و صلح بین این دو مملکت، املاککاران ولایت بخارا از حاصل کشت ۴۰ درصد میدادند. بعد از صلح، امیر مظفر بهطرز غیررسمی این مقدار را افزایش داد، ماموران نیز پوست دهقانان را کندند (عینی، ۱۳۶۲: ۱۴۹).
صدر ضیاء از ادیبان و اندیشمندان برجسته قرن نوزدهم بخارا نیز تصویر روشنی را از آنچه ذکر شد، بیان میدارد. وی در وصف شرایط سیاسی زمان حکومت یکی از امرای آلمنغیت، آخرین خاندان حکومتگر بخارا قبل از اشغال تزاری، مینویسد: امیر مظفرخان به فکرهای فاسد و اندیشههای باطل به غرض دنیوی از مواخذات اخروی چشم پوشیده، امر قضا را برخلاف اهلش سپرد. او وزارت را به یک غلام گمنام نادان سپرد، سر عسکری (فرماندهی ارتش) را نیز همینطور، اینها فقط درصدد این بودند که اموالشان از دستشان نرود. جناب اعلاحضرت از طرف دیگر فارغبال، به گردآوری اسباب مناهی و ملاهی (اعمال حرام) اشتغال نمودند. جناب لشکرباشی، سرگرم عسکرفروشی و ماهانهدزدی، یوزباشی و دهباشی هم همینطور (صدر ضیاء، ۱۳۷۷: ۱۶۵-۱۶۳). در کنار این آشفتگی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، وضعیت فرهنگی و مذهبی این بلاد نیز سیر قهقرایی طی میکرد. شهرهایی که روزگاری مرکز نشر معارف اسلامی و فرهنگپروری در سراسر جهان اسلام بهشمار میآمدند، اکنون در سطحینگری و بیمحتوایی مذهبی و فرهنگی غرق شده بودند و از روحیه دینی مردم حداکثر سوءاستفاده صورت میگرفت. قضات و دستیاران مقام قضا، متصدیان تشکیلات اداری و امام عشایر کوچرو با اهالی تماس بسیار داشتند. با این حساب روشن بود که هر گونه اقدامی در جهت خلع قدرت یا تحدید نفوذ آنها، حتی زمانی که چنین اقدامی موجه میبود، خطرات بسیاری در بر داشت (اشپولر، ۱۳۷۶: ۲۷-۲۶).
نمونهای از این وضعیت را در مثالهای زیر میتوان جستوجو کرد. در موردی که بهدنبال پارهای اقدامات، نگرانی از انضمام بخارا به خاک روسیه افزایش یافته بود، فردی که آرزوی قاضی شدن داشت، میگفت: «دولت روس فرصت میداد که من دو سه سال قاضی شده زندگی آیندهام را تامین میکردم، بعد از آن [اگر] بخارا را به روسیه همراه میکرد، میلش (حقش) بود، اکنون من تا آخر عمر برهنه و گرسنه خواهم ماند. افسوس!» (عینی، ۱۳۶۲: ۳/ ۵۰۶). در چنین جامعهای وضعیت امور شرعی مردم نیز به این طریق بود که هر شهری یک نفر رئیس داشت که شلاق چندرشته ای در دست میگرفت و خیابانها و میدانهای عمومی را سرکشی میکرد و از عابران راجع به دستورهای اسلامی سوالات میکرد و حتی اگر با پیرمرد ریش خاکستریای هم مصادف میشد که از قواعد مذهبی اصلا اطلاعی نداشت، برای مدت هشت تا پانزده روز او را به مدرسه میفرستاد. گاهی هم موقع فرارسیدن نماز، مردم را با ضرب شلاق به مساجد میفرستاد (وامبری، ۱۳۷۴: ۲۵۰؛ عینی، ۱۳۶۲: ۳۳۴؛ اسکرین، ۱۳۸۹: ۱۷۹) با توجه به مجموعه شرایط مذکور، جای شگفتی نخواهد بود اگر بدانیم که نظام آموزشی آن منطقه، تقریبا از قرون وسطی دستنخورده باقی مانده بود. در مکتبها کودکان در شش تا پانزده سالگی قرائت آثار دینی فارسی و عربی، بهویژه قرآن را فرامیگرفتند بیآنکه چندان به درک آن موفق گردند. معمولا امام مسجد محل وظیفه تعلیم شاگردان را برعهده میگرفت و از والدین کودکان مقرری دریافت میداشت. فراتر از مکتب، مدارسی بودند که غالبا از محل موقوفات اداره میشدند و محلی برای تعالیم دینی در سطوح عالیتر بهشمار میرفتند. طلاب هشت سال را در این مدارس میگذراندند و البته کم نبودند کسانی که حتی پانزده تا بیست سال هم در این مدارس اقامت میکردند (اشپولر، ۱۳۷۶: ۲۹). عینی مینویسد: هر فرزند مسلمان که به سن چهار سال و چهار ماهگی رسیده باید به مکتب برود. اگر نصیبش باشد پس از ۵ تا ۱۰ سال صاحب خط و سواد میشود وگرنه نیت نماز و یک دو سوره از قرآن مجید را از بر میکند.
بعد از آن به کاری مشغول میگردد یا سفیلانه (بایستی) روزگار میگذراند (عینی، ۱۳۸۱: ۱۹). هم او در جای دیگری از وضع آموزشی آن دوره چنین مینالد: در حواشیخوانی چنان غلو شد که متون اصلی کاملا فراموش شد. آخر، تمام خواندن شرحهای معروف ترک شده، در ظرف ۱۸ یا ۲۰ سال تحصیل، عمر طلبه به خطبه و بحث و حمد کتابهای مذکور صرف میشد. اکنون کار به جایی رسیده که خود کتابهای مذکور هم نابود شده، به نام مجموعه قدری از خطبه و حاشیههای شرحها را طبع نمودهاند، طلبه نیز به خرسندی تمام به همین مجموعهها قناعت کرده در ۱۸ یا ۲۰ سال درس را ختم میکنند (همان: ۳۲). شاید در گوشه و کنار طلبهای هم یافت میشد که میخواست با شعر و تاریخ سر وکار داشته باشد. در آن صورت مجبور بود مخفیانه عمل کند، زیرا هر گونه اشتغال به این گونه موضوعهای سبک، پستی تلقی میشد (وامبری، ۱۳۷۴: ۴۵۸-۴۵۷). نمونه این سقوط اخلاقی و معنوی را در ماجرای اوقاف بخارا میتوان مشاهده کرد. در زمان امیر شاهمراد، وی برای تعمیر حجرههای مدارس وقفی بخارا فرمانی صادر کرد که هر طلبهای که یکی از حجرههای مدرسه را با خرج خود آباد کند، آن حجره از آن اوست و هر گاه که بخواهد، میتواند با گرفتن مبلغی که برای تعمیر صرف کرده، آن حجره را به طلبه دیگری واگذار کند. به این ترتیب چند سال حجرهها از طلبهای به طلبه دیگر دست به دست میشد، اما پس از مدتی با آباد شدن زمینهای وقفی، تجارت رواج گرفت و حجرههای وقفی کالای تجاری شد. بهتدریج برای صاحب حجره شدن، شرایط طلبگی ملغی شد و چه بسا افراد ثروتمندی که چند حجره را میخریدند و به خرید و فروش حجرهها میپرداختند و درآمد زیادی بهدست میآوردند (عینی، ۱۳۶۲: ۱۶۲-۲/ ۱۶۱؛ فطرت، ۱۳۹۰: ۴۲-۴۱).
روسها در راه خانات فرارود
در این شرایط فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی اوایل تا اواسط قرن نوزدهم در فرارود، امپراتوری استعماری روسیه در حال تثبیت سلطه خود بر استپهای قزاق بود؛ کاری که تا حدود سالهای ۱۸۴۰ به پایان رسید. اکنون روسها به تلاشهای خود در برقراری روابط دیپلماتیک و تجاری با دولتهای خوقند، بخارا و خیوه در جنوب استپ قزاق ادامه میدادند. در اواسط قرن نوزدهم این امپراتوری بدون هیچ رقیبی مبسوطترین و مرتبترین روابط را با فرارود داشت. پنج تا شش هزار شتر همه ساله برای حمل کالا مورد استفاده قرار میگرفتند؛ بهطوریکه ارزش واردات از این مناطق بین سه تا چهار میلیون روبل برآورد شد. این رقم نسبت به دو دهه قبل از آن دهها برابر شده بود. در کنار آن، صادرات روسیه به این مناطق نیز بسیار گسترده بود. نگاهی به بازارهای بخارا، خیوه و قرشی در این دوران، اهمیت این شعبه از تجارت روس را نشان میدهد. بدون کوچکترین اغراق میتوان تصدیق کرد که هیچ خانه و حتی هیچ چادری در فرارود یافت نمیشد که مقداری اسباب ساخت روسیه در آن وجود نداشته باشد (وامبری، ۱۳۷۴: ۵۲۰-۵۱۸).
این سرمایهگذاری و ارتباطات وسیع بیشک به غیر از زمینهچینی برای تسلط کامل بر این منطقه نبود، وامیری با تیزهوشی این امر را پیشبینی کرده و می نویسد: «تاشکند که محل عبور کالا بین بخارا و خوقند و تاتارستان چین است، یکی از مهمترین شهرهای آسیای میانه بهشمار میآید. روسیه آن را موردنظر خود قرار داده با تأنی پیش میرود بهطوری که دورترین سرحد آن (قاله رحیم) بیش از چند پله با آن فاصله ندارد. همین که این محل را که از نظر نظامی نیز بسیار مهم تلقی میشود به تصرف درآورد دیگر اشغال خانات بخارا و خوقند هم برایش به آسانی میسر خواهد بود.» (همان: ۴۷۸-۴۷۷). روسیه در میانه قرن نوزدهم به این جمعبندی رسیده بود که به غیر از اشغال قطعی خاک خانات، راهحل دیگری وجود ندارد. پیشرفتهای روسیه اگرچه در اثر موانع طبیعی این منطقه با کندی همراه بود، اما بیتردید در راستای تشکیل کشور وسیع تاتار بود که تزار ایوان واسیلویچ (۱۵۰۵-۱۴۶۲م) آرزوی آن را در سر داشت و تصمیم گرفته بود به ایالات روسی خود ملحق کند. لذا میتوان نقشه تصرف بدون سر و صدای آن را از زمان پطر کبیر به بعد در ذهن همه سلاطین روسیه تعقیب کرد (همان: ۵۳۲-۵۳۱). سادهلوحی خواهد بود اگر تصور کنیم که این سیاستها از نظر اهالی این خانات و امرای آن پوشیده بود. شاید آن آشفتگی گسترده، مردم مسلمان این منطقه را که مانند سایر نقاط از کفار متنفر بودند به ستوه آورده بود، اما آنان هیچ گاه از تمجید روح انضباط و عدالتخواهی روسی خودداری نمیکردند.
اشغال نظامی فرارود
فتح واقعی خانات پس از ۱۸۴۷، یعنی پس از سرکوب شورش کنساری، توسط خان قزاقی که در فاصله سالهای ۱۸۳۷-۱۸۴۷ راه نیروهای روسی را بر سیردریا بسته بود، آغاز شد (اشپولر، ۱۳۷۶: ۹۱-۹۰). در نیمه اول قرن نوزدهم قدرت خانهای قزاق به وسیله روسها در هم شکست و از بین رفت. قرقیزها هم که هرگز در میان خود خانهای بزرگ و مقتدر نداشتند، مدتی بعد به اطاعت روسها درآمدند (بارتولد، ۱۳۷۶: ۲۷۳) شکست روسیه در جنگ کریمه در سال ۱۸۵۵ (ماله، ۱۳۱۳: ۷۱۷) روسها را بر آن داشت که برای احیای غرور ملی و نظم و تضمین منافع تجاری خود به خانات حمله کنند. البته روسها ابتدا از درگیری مستقیم با بخارا و خیوه پرهیز میکردند و از این رو، به یک رشته عملیات نظامی محدود در مرزهای خانات پرداختند (ریوکین، ۱۳۶۶: ۲۲-۲۱). سه ولایت عمده فرارود به علت تعارضات درونی و شورش ایلات کوچرو تضعیف شده بودند. علاوهبر این، عقبماندگی اقتصادی و فقدان هر گونه قوای نظامی جدید، امکان مقاومت جدی در برابر قدرت سازمانیافته روس را منتفی میساخت. روسها پس از اطمینان یافتن از شکست کامل شیخ شامل در داغستان و آرامش نسبی قفقاز، تصرف خانات را در دستورکار خود قرار دادند (اشپولر، ۱۳۷۶: ۹۱-۹۰).
اگرچه نخستین اقدامات نظامی روسیه برخی قدرتهای اروپایی، بهویژه بریتانیا را که نگران مستملکات خود در هند بود به اعتراض واداشت، اما وزیر امور خارجه روسیه در نوامبر ۱۸۶۴ با ارسال نامهای مشحون از نکات زیرکانه به تمام قدرتهای اروپایی، درصدد رفع این نگرانی برآمد و نوشت تنها انگیزه روسیه دستیابی به مرزهای مطمئنی است که در برابر تهاجمات و یورشهای مرزی قابلدفاع باشد، از این رو امپراتوری روسیه ملزم است تا آنجا که به حدود و ثغور کشورهایی باثبات برسد، به پیشروی خود ادامه دهد و آنگاه از پیشروی باز خواهد ایستاد و برای دفاع از مرزهایش، رشته استحکاماتی ایجاد خواهد کرد و به ایلات و عشایر تاراجگر خواهد آموخت که دادوستد، از ایلغار (غارت) بهتر است و مواهب «تمدن غرب» را به آنها ارزانی خواهد داشت (اشپولر، ۱۳۷۶: ۱۰۳-۱۰۲). بهنظر میرسد واکنشهای بریتانیا نیز بیشتر دیپلماتیک بود و از آنچه روسیه انجام میداد، ناراضی نبود. وامبری در سیاحتنامه خود مینویسد: «از موقع مراجعتم به انگلیس شنیدم که رقابت بریتانیای کبیر و روسیه را درخصوص آسیای میانه، یک توهم پوچ و باطل تصور میکنند و اظهار میداشتند: ایلات ترکستان هنوز دارای زندگانی وحشی و اخلاق خشن و غیرمتمدن میباشند. بنابراین ما باید ممنون باشیم که روسیه این وظیفه پرخرج و شایان تقدیر یعنی متمدن کردن این مناطق دوردست را به عهده گرفته است و کوچکترین دلیلی وجود ندارد که انگلستان نسبت به چنین سیاست ترقیخواهانهای حسد بورزد یا چشم طمع داشته باشد.» (وامبری، ۱۳۷۴: ۵۳۳).
امپراتوری روسیه در سال ۱۸۵۳ جنگ اشغالگرانه خود را علیه خانات با حمله به سرزمینهای خاننشین خوقند آغاز کرد. در همان سال، قلعه مرزی آقمسجد را تسخیر کرد (کننساریف، ۱۳۸۰: ۴۸). چرنیایف، فرمانده ارشد نظامی روس در منطقه، در ۱۸۶۵ در اقدامی ظاهرا بدون هماهنگی با سنپطرزبورگ و کاملا غافلگیرانه تاشکند و دره فرغانه را بدون جنگ تمامعیار اشغال کرد (وفایی و دیگران، ۱۳۸۴: ۵۲). این اقدام ناگهانی، امیر بخارا را بهشدت بیمناک و خشمگین کرد و تصمیم به واکنش در مقابل روسیه گرفت. او از روسها خواست از تاشکند خارج شوند و دستور داد تا هیات روسی مقیم بخارا را توقیف کنند (Bregel، ۲۰۰۳:۴۶) دولت روسیه ابتدا چرنیایف را توبیخ کرد و او را به جرم اینکه فراتر از اختیارات خود عمل کرده است به سنپطرزبورگ فراخواند، اما نهتنها به وعده تخلیه تاشکند عمل نکرد، بلکه با تاسیس استان تازه ترکستان به مرکزیت تاشکند، بر انضمام این منطقه به روسیه تاکید کرد. به این ترتیب در ماه می ۱۸۶۶ رابطه بخارا با روسیه قطع شد. به دستور امیر گروههای مسلح بخارایی راههای ارتباطی روسها را تا تاشکند هدف حملات پیدرپی خود قرار دادند (همان). اکنون دیگر جنگ با بخارا اجتنابناپذیر شده بود. در همان سال لشکر روسیه به قلمرو بخارا حمله نمود و شهرهای جیزخ و اوراتپه را اشغال کرد. در بهار ۱۸۶۸ که ژنرال کاوفمان فرماندهی ارتش روسیه در منطقه را به عهده گرفته بود، در حالی که از تجمع نیروهای بخارا در سمرقند و انگیزههای خصمانه آن مطلع شده بود، اوضاع داخلی شهر سمرقند و درگیری مردم با حاکم آن و عدمتوجه امیر بخارا به اعتراضات، راه را برای تهاجم به سمرقند هموار کرد. گویا برخی اهالی سمرقند؛ خط و خبر به سر عسکر روس فرستاده و او را به فتح سمرقند و خواهش خود مژده داده بودند (همان: ۱۷ مقدمه).
منبع: فصلنامه مطالعات تاریخ ایران اسلامی، سال اول، شماره چهارم، زمستان 1391.