شاهعباس و رابطه با عثمانی
شاهعباس در یکی از نامههای خود، از خبر لشکرکشی سلطان مرادخان سوم به اروپا و جنگ با کافران عیسوی مذهب اظهار خرسندی و شعف کرده و نوشته بود: «... امید... که عنقریب نوید فتح و ظفر به گوش هوش منتظران زاویه دعاگویی رسد و جمیع اهل این دیار، از صغار و کبار به این مژده مسرت افزای روحافزای مسرور و خوشحال گردند.»
شاهعباس علاوه بر اقدامات حاد نظامی، لحظهای از فعالیتهای سیاسی غفلت نمیورزید و در سراسر دوران سلطنت، چه آن روزگاری که اضطرارا به اصرار، جویای رضایت ترکان عثمانی در عقد قرار داد بود، چه آنگاه که بر عثمانیان پیروز شده بود و میخواست آنان را به قبول سرنوشت و پذیرفتن شرایط صلح وادار نماید، به مذاکرات سیاستمدارانه و مکاتبات سیاسی توجه فراوان نشان میداد و به این نکته عنایت تمام داشت که اگر در میدان جنگ شمشیر دو رویه کار را یک رویه میکند، برای ایجاد شرایط مساعد سیاسی و استفاده از فتوحات نظامی تنها باید از اهل قلم و نکتهسنجی ایشان سود جست و برای رسیدن به مقصد لازم است که نیروی شمشیر برنده را با ظرافت قلم درهم آمیخت.
شوستر والسر در کتاب «ایران صفوی از دیدگاه سفرنامههای اروپاییان» در مورد سیاست خارجی شاهعباس اول مینویسد: «وی در سیاست خارجی این فکر قدیمی را تجدید کرد که با شاهزادگان مسیحی اروپایی توافقنامههایی منعقد کند تا عثمانیان را به زانو درآورد. به تدریج تعداد معتنابهی از سفرای خود را به تمام دربارهای اروپایی گسیل داشت. موفقیت در حوزه سیاسی بسیار دلسردکننده بود، تنها تجارت با وعده و قول رونق یافت.» شاهعباس به ظاهر میخواست سلطان عثمانی را در جنگهای او با عیسویان اروپا یاری دهد، همین که قوای خود را برای مخالفت با امپراتوری عثمانی مهیا دید، با فرمانروایان عیسوی اروپا، ضدسلطان عثمانی از در دوستی و اتحاد درآمد و پس از بازگرفتن آذربایجان و قفقاز، به بینالنهرین تاخت و بغداد و نجف و بسیاری دیگر از شهرهای آن سرزمین را نیز به تصرف درآورد.