عشق و نفرت به صنعت
یان جک، تحلیلگر «گاردین» در مقالهای به این کتاب پرداخته است که متن آن را با ترجمه مسیح حاتمی میخوانید:
تفاسیر مختلفی در باب زوال کارخانهها بهدلیل برگزیت (جدایی بریتانیا از اتحادیه اروپا در پی همهپرسی سال ۲۰۱۶) و ظهور دونالد ترامپ ارائه شده است. همسو با دو مساله یادشده، انقطاع جغرافیایی سایتهای صنعتی و کارخانهها از شکوفایی اقتصاد ملی و جدایی کارخانههای سابق از جریان اصلی زندگی بریتانیایی و آمریکایی رخ داده است. کورهها خاموش شدند و دودکشهای کارخانهها فروافتادند. شهرکها و شهرهای صنعتی روز به روز ویرانتر شدند. درحالیکه قابلیت آنها بسیار فراتر از تجارتی بود که در اختیار داشتند. مردم نیز فقیرتر شدند و احساس کردند که دولتها دیگر به فکر آنها نیستند.
ایده آینده و امید به آن نیز از دست رفت. مشاغل یادشده بهعنوان «کارهای مطلوب» در نظر گرفته میشد: حقوق مناسب (در صورت مهارت کارگران)، امنیت شغلی، با ساعات کاری منظم، غذاخوریهای یارانهای و تعطیلات همراه با حقوق. یک تحلیلگر اقتصادی نوشت: کارخانههای غول پیکر به ایجاد چیزی کمک کردند که بسیاری از آمریکاییها از آن بهعنوان عصر طلایی شکوفایی مشترک یاد میکنند؛ در روزگاری که کودکان حال و روز بهتری از والدین خود داشتند و والدین فکر میکردند کودکانشان اوضاعی بهتر از خودشان خواهند داشت.»
اینکه کارخانهها میتوانستند مکانهایی برای خوشبینی باشند، با تصورات ما از قرن دیکنزی نوزدهم و کارخانههای شیطانی ویلیام بلیک ناهمخوان است. از دیدگاه انگل، کار در کارخانه «چیزی کمتر از سختترین شکنجهها نبود... در خدمت به ماشینی که هرگز متوقف نمیشود.» مارکس در کتاب سرمایه نوشت که در صنایع دستی «کارگر از یک ابزار استفاده میکند، حال آنکه کارخانه از کارگر [به مثابه یک ابزار] بهره میبرد.» با این حال از زمانی که برادران لومب (Lombe brothers)، کارخانه ابریشم خود را در سال۱۷۲۱ در دربی شایر افتتاح کردند، دیدگاهی روشنتر نسبت به مفهوم کارخانه بهدست آمد. کارخانه دربی شاید نخستین نمونه موفق به شمار میرفت، با آن ظاهر چارگوش و زندان مانند که الگویی برای هزاران پیرو خود شد؛ ساختمانهایی که در تعریف فریمن از کارخانه حاوی «نیروی کار عظیمی بود که با استفاده از ماشینآلات برقی درگیر تولید هماهنگ بودند.» دانیل دفو این کارخانه را یک شگفتی مدرن برمیشمرد و در بازدید خود از آنجا با توجه به انبوهی از حقایق واکنش نشان داد: ماشینآلات ۲۶۵۸۵چرخ داشتند و میتوانستند هر ۲۴ساعت ۳۱۸۵۰۴۹۶۰ یارد نخ ابریشم تولید کنند. دانیل دفو در گزارش خود سنتی از گزارش اعداد پرهیبتی را آغاز کرد که تا کنون نیز در چین ادامه دارد؛ کشوری که پیادهروی از یک طرف یک کارخانه به سوی دیگر آن یکساعت طول میکشد و در همین کشور در سال۲۰۱۶ در اوج تولید، ۳۵۰هزار کارگر استخدام شدند تا در یک مجموعه کارخانهها در گوانگژو آیفون تولید کنند.
بهدنبال گزارش دفو، صفی طولانی از گردشگران کارخانهای مشتمل بر جیمز باسول، آلکسیس دوتوکویل، رابرت ساوتی و آنتونی ترولوپ را داریم که این آخری متوجه شد بازدیدگرانی همچو او میآیند تا «کمال فاتحانه مکانیکی شدن بریتانیا را ببینند» و نه آن کودکان درمانده و خستهای را که در آن نزدیکی دارند کار میکنند. اما حقیقت ماجرا این بود که کارخانهها نوعی دوگانهگرایی را در اذهان عمومی ایجاد میکردند - رابطهای توام با عشق و نفرت- بهویژه پس از آنکه برای تامین نیروی خود از چرخهای آبی به موتورهای بخار روی آوردند و دود برخاسته از زغال سنگ شروع به سیاه کردن چهره شهرکهای صنعتی آماسیده کرد. همانطور که فریمن میگوید نقد مارکس درباره کلیت سرمایهداری ریشههای خاصی در کارخانههای نساجی در حال رشد شمال انگلستان داشت؛ جایی که استثمار کارگران خشم او را برمیانگیخت.
با این حال نویسندگان دیگر، کارخانههای بسامان را عامل پیشرفت اجتماعی میدانستند. اما این کارگران کارخانهها بودند که موجب نگرانی سیاستمداران میشدند - پارلمان بریتانیا از ۱۸۰۲ تا ۱۸۳۱ پنج قانون مرتبط با کارخانهها را از تصویب گذراند - حال آنکه شرایط سختتر کارگران بخش کشاورزی، خدمتکاران خانگی و معدنچیان زغال سنگ غالبا نادیده انگاشته میشد. کارخانهها، مکانهای سهلتری برای کنترل و پیشرفت بودند-آنها اشتغال را در یک بنا متمرکز میکردند جایی که کارگران باید تابع معیارهای تقریبا نظامیگرانه نظم و انضباط میشدند و از همین رو فریمن مینویسد این کارگران تبدیل به وسیلهای شدند «نه تنها برای بهرهوری بیشتر و وفور مواد بلکه همچنین برای این دیدگاه که نسخهای انسانیتر از سیستم اقتصادی که به زودی سرمایهداری نامیده میشد امکانپذیر است.» فریمن گزارشی خوب از نحوه تبدل جهان مادی در عبارتش با عنوان «کارخانه ساخته» ارائه داده است. این گزارش ما را به سیری از دربی شایر قرن۱۸ تا چین قرن۲۱ دعوت میکند و تاثیرات اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی کارخانهها و فرآیند رشد فنی آنها را دربرمیگیرد.
در گزارش او تقریبا هر صفحه دربرگیرنده یک واقعیت به یادماندنی یا یک فکر جالب است و رویکرد فریمن به کارخانهها بهعنوان یک پدیده جهانی، آنها را از کلیشههای روایت صرفا ملی رها میکند که درباره بریتانیا نسلهای دانشآموزان را با نوآوریهای بسیار معدودی کمی پس از ظهور جرثقیلهای دوار و ماشینهای بافندگی برقی آشنا میسازد.
البته تولید صنعتی بریتانیا همچنان پس از آن اختراعات به رشد خود ادامه داد؛ اما محور اصلی تاریخ کارخانهها به جاهای دیگری منتقل شد - فراتر از اروپا به ایالات متحده و سپس شوروی، قبل از ظهور اخیر آن در چین، که با کاربرد فزاینده روباتها ممکن است آخرین اجتماع شکلگرفته با کارخانهها بهعنوان یک محل استخدامکننده بزرگ نیروی انسانی باشد.
زنان بهویژه پس از توسعه کارخانهها در نیوانگلند (مناطق واقع در شمال شرقی آمریکا) در این داستان جایگاه برجستهای دارند؛ جایی که کارخانههای نخ ریسی در سواحل رودخانهها و غالبا دور از سکونتگاههای بزرگ تاسیس شدند. این کارخانهها به دور از اغوای محیط شهری بودند و تا پس از جنگ جهانی اول با نیروی آب کار میکردند -یعنی زمانی که ذخایر زغال سنگ رو به اتمام رفتند- این کارخانهها شهرت بهتری نسبت به سلفهای بریتانیایی دودی خود داشتند. این کارخانهها واقع در نیوانگلند همچون کارخانههای پارچهبافی بریتانیا برای کار کردن ماشینآلات خود وابسته به نیروی کار زنان بودند تا جایی که در برخی از کارخانهها نیوانگلند تا ۸۵درصد نیروی کار را زنان تشکیل میدادند. برخلاف دختران کارخانههای لانکاشایر، این زنان بیشتر دختران باسواد کشاورزانی بودند که در دوران رکود تجارت، به جای ماندن در سکونتگاههای کارخانهها به خانههای خود بازمیگشتند و همانطور که فریمن مینویسد از آن نارضایتی و کسالتی که برای طبقه کارگر بریتانیا ایجاد شد، اجتناب شد. مالکان پدرسالار کارخانهها تمام تلاش خود را برای ایجاد فضایی اخلاقی و رو به بهبود انجام دادند؛ حتی کارخانههای لوول در ماساچوست یک مجله شعر و داستان برای کارگران خود منتشر میکرد. اما آنچه بیشترین تغییر را برای زنان شاغل در کارخانهها ایجاد کرد پول بود؛ امری که برای زنان و دخترانی که دور از خانه بودند فرصت خودیابی به وجود آورد؛ کارخانهها، امکان فرار از خانوادهها، زندگی روستایی و کسالت و انزوا را فراهم کردند و فرصتی برای تجربه دنیایی جدید و جهان شمولتر از زندگی مستقل، کالاهای مصرفی و اجتماعی شدن شدید پدید آوردند. فریمن به نقل قولی از یک زن اشاره دارد که به یاد میآورد چگونه اولین دستمزد یک کارگر میتواند موجب تحولی بزرگ شود: دستمزدها میتوانند این دختران را از دخترانی «افسرده، متواضع و پر ادا و اطوار به زنانی که مستقیما به صورت شما نگاه میکنند و در میان دستگاههای بافندگی آواز میخوانند، بدل کند.» تاثیرات کارخانهها در آغاز، ملایم و بطئی بود. با عبور از قرن نوزدهم، توسعه کارخانهها چهره وحشیانهتر خود را نمایان ساخت؛ یعنی زمانی که غولهایی چون اندرو کارنگی و هنری کلی فریک از بهبود شرایط جهنمی کارخانههای فولاد خود طفره رفتند و اعتصابها را بیرحمانه در هم شکستند.
فریمن میگوید که ایدئولوژی جریان غالب وقتی که دستاوردهای انقلاب صنعتی را با آزادیهای فردی و بازار آزاد مرتبط میکند، دچار اشتباه میشود. کارخانهها در شرایط معکوس عملکرد بهتری داشتند و مانند صنایع نساجی بریتانیا و صنایع آهن و فولاد آمریکا در فضایی محروم از آزادی بیان، تجمعات آزاد و حاکمیت قانون رشد کردند.
در تایید استدلال فریمن میتوان به نقش فعلی چین بهعنوان مرکز کارخانههای جهان نگریست.
تیلوریسم، فوردیسم، فاشیسم: فریمن نشان میدهد که چگونه رابطه توام با عشق و نفرت ما درخصوص کارخانهها از نو در دهههای۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ نمایان شد؛ جهنم خط تولید «عصر جدید» چاپلین از یکسو و نقاشیهای دیواری قهرمانانه دیگو ریورا در دیترویت از سویی دیگر. همدلی، بینش و روایتهای ارزنده این اثر را به کتابی شگفت انگیز بدل کرده است.
منبع: گاردین