ستایش میلسپو!
نامهای را که در ۲۲ مه ۱۹۴۳ بهوزیر خارجه در دهلی نوشتم، نقل میکنم:
«میلسپو خیلی دوستانه و صریح رفتار کرد. او از من خواست که مراقب ماموران مالی محلی او باشم و اعمال آنها را بهوسیله نامه مشخصی بهاطلاع او برسانم. او عمدا با همه آنچه من در سال گذشته گفته و نوشته بودم، موافقت کرد. من گفته و نوشته بودم که در دوران رضاشاه در سراسر ایران یک شبکه فساد و چپاول اقتصادی بهوسیله بعضی از مقامات رسمی وزارتخانههای دارایی، کشور، اقتصاد کشاورزی و همکاران آنها یعنی مالکین، محتکرین و مدیران امور نان و خبازی سازمان یافته است. من هم مانند میلسپو، بعد از ۱۳ سال غیبت به ایران برگشتم و مانند او از فساد طبقات بالا و فقر طبقات پایین که ناشی از تسلط کامل تمایلات پولپرستانه در عرض این مدت بوده است، متاثر و متنفر شدم. او نگران بود که مبادا تلاشهای میسیونش خیلی دیر شروع شده باشد و از تعویق در دادن اختیارات و کارمندان به او خیلی ناراضی بود، اما مطمئن بود که اگر بر بحرانی که در تابستان منتظر آن بودند غلبه شود، خواهد توانست این بار هم مثل نخستین ماموریتش اعتماد و همکاری بهترین عناصر کشور را جلب کند و با کمک آنها اصلاح اساسی در وضع اقتصادی ایران ایجاد کند.
اما باید دید که آیا اولا آنطورکه بعضی از افراد مقیم تهران تصور میکنند، ایران در شرف ورشکستگی و انقلاب است و ثانیا آیا محتکرین موفق خواهند شد محصول امسال را هم احتکار کنند (و اگر بکنند، معجزه است، چون محصول گندم دیم امسال خیلی خوب است) ثالثا آیا سوءاستفادهکنندگان از مواد غذایی، وسایل حملونقل و سایر موسسههای تجارتی دولتی آخر سر نشان خواهند داد که حتی از میلسپو نرمخو، متواضع و سختگیر نیرومندترند، اگرچه موفقیت میلسپو سبب کسب حیثیت و اعتبار برای آمریکاییها بهحساب ما خواهد شد و این مرد یک موردی خواهد بود که به ما بگویند شما از عهده کار برنیامدید اما من صمیمانه امیدوارم که میلسپو کار خود را پیش ببرد. زیرا برای من که ۲۷ سال دوست ایران بودهام، هیچ چیز لذتبخشتر از این نیست که ببینم باند سوءاستفادهکنندگان شکست میخورند و دهقانان زجر کشیده، با آرامش و بدون انقلاب بهنوایی میرسند.»
اما به ناچار چنین چیزی نمیباید رخ میداد. شجاعت، انرژی و فداکاری میلسپو برای اجرای وظیفهاش دایر بر نجات ایران از هرج و مرج اقتصادی، نتوانست بر اتحاد غیرمقدس باند دزدان (که هدفشان حفظ وضع موجود و ثروتمندتر شدن خودشان بود) و چپهای ضدآمریکایی غلبه کند. داستان غمانگیز مبارزه هیات میلسپو، موفقیتهای مترقی و سقوط نهایی او با احساس همدردی اما واقعبینانه بهوسیله پروفسور «لیخوفسکی» در کتابش بهنام «روسیه و غرب در ایران» بازگو شده است. کتاب خود دکتر میلسپو طبیعتا کمتر عینیت دارد، اما من میتوانم از روی تجربیات خود در استان نهم، اکثر آنچه را او در کتابش گفته است، تایید کنم.وضع در خراسان نمونه تمام ایران بود (البته بهجز وجود ارتش سرخ) در ژانویه سال ۱۹۴۲ تورم پولی هزینه زندگی را سه برابر و نیم بالاتر از دوران قبل از جنگ برد. در ماه دسامبر این میزان تقریبا به ۸ برابر رسید و علائم موجود نشان میداد که کنترل هزینه زندگی دیگر ممکن نیست.
ناظران سطحی فقط اشغال ایران را عامل این وضع میدانستند و دکتر میلسپو قبول دارد که وجود جنگ نقش مهمی در ایجاد این وضع داشته است. اما هیچ کدام اینها تنها عامل و حتی عامل عمده نبوده است. هرج و مرج سازمانی که بهدنبال اشغال ایران پیش آمد، تولید کشور را تقلیل داد و کمبود کشتی در سرویسهای کشتیرانی جهانی واردات را کم کرد. این عوامل سبب کاهش کالاهای مصرفی شد؛ درحالیکه مقادیر زیادی پول ایرانی که بهوسیله ارتشهای متفقین در ایران خرج میشد (و دولت ایران در مقابل آنها دلار یا لیره میگرفت) قدرت خرید را زیاد کرده بود و به این ترتیب تقاضا زیاد و عرضه کم شده بود.
دکتر میلسپو میگوید همه این عوامل آب به آسیاب محتکرین و سفتهبازان میریخت که فعالیت خود را در دوران رضاشاه شروع کرده بودند. احتکار، سفتهبازی و سوءاستفاده بدون شک علت قسمت قابلملاحظهای از این افزایش قیمتها و هزینه زندگی بوده است. شایعاتی بود که گاهی کالاها ده دوازده دست میگردد، بدون اینکه به خریدار و مصرفکننده عرضه شود، از این ماجرا سودهای کلان افسانهآمیز، ثروتهای ناگهانی و غیرقابلمحاسبه و دستبهدست شدن سریع مستغلات حاصل میشد. (صفحه ۵۹ و ۶۰ کتاب آمریکاییها در ایران) من اقلا میتوانم یکی از این شایعات را که دکتر میلسپو به آنها اشاره میکند، تایید کنم.در ۱۹۴۲ قیمت عمدهفروشی قند و شکر در مشرق ایران به ۶ برابر قیمت واقعی آن در کویته رسید و کارگران جادهسازی به تلخی شکایت میکردند که نمیتوانند چایهای خود را شیرین کنند. من که مشتاق کمک به آنها بودم، ترتیبی دادم که اجازه اختصاصی برای ورود ۱۵۰۰ تن قند از دهلی بگیرم. از طرف یک موسسه مشهور هندی در مشهد این اجازه را گرفتم.
قند و شکر مزبور بهموقع به نوکندی رسید و کیسههای قند و شکر در روی شنهای اداره گمرک به انتظار اجازه ورود از طرف ایران ماندگار شد. اما دولت ایران (مقصودم روسای دارایی زاهدان و همدستان آنها در تهران است) هندیها را ماهها سرگردان نگه داشتند تا بالاخره موسسه هندی مزبور از ناچاری و ناامیدی منافع خود را در قند و شکر مزبور به یک ایرانی فروخت. اما خریدار شکرها را وارد نکرد، بلکه اسناد وارداتی آن را با نفع کلان به یکی دیگر و او هم به نفر سوم فروخت. اسناد قند و شکر مزبور ۹ بار دستبهدست شد تا آنکه قیمت آن به حد قیمت شکر در بازار سیاه رسید.در این موقع مقامات گمرک با ملاحظات خاصی اجازه ورود این شکر را دادند. در تمام این مدت کیسههای شکر در نوکندی، در هوای آزاد، مدت ۱۵ ماه مانده بود.جنگ یقینا علت فوری و بلاواسطه این تورم پولی فاجعهآمیز بود، اما علت عمیقتر و طویلالاثرتر آن انحطاط اخلاقی طبقات حاکم و محکوم ایران بود که میراث ۱۵ سال حکومت انفرادی بهشمار میرفت. ایران افراد باشخصیت و انرژی بهمیزان کافی نداشت که دستگاه اداری (بوروکراسی) بسیار رشدیافته آن را تحتکنترل خویش بگیرند.
تورم مدتها پیش از اشغال ایران حتی پیش از آغاز جنگ جهانی آغاز شده بود. تصور شخصی من که در مذاکره با ایرانیان متفکر و ناظران خارجی تایید شده است این است که اگر ایران اشغال نمیشد و شاه سابق استعفا نمیداد، تورم پولی دیر یا زود از کنترل خارج میشد و سقوطی پیش میآمد. کسی چه میداند که نتایج این سقوط در سالهای پرآشوب بعد از جنگ چه تاثیری برای ایران داشت؟ در ایالات شرقی مورد استفادهکنندگان در همه ادارات کالاهای انحصاری دولتی بودند، اما مهمترین آنها در اداره غله سنگر گرفته بودند. طبق سیستم جمعآوری غله که بهوسیله رضاشاه ایجاد شده بود، روسای دارایی مامور خرید غله از مالکین، به قیمتی که قبل از هر دوره برداشت محصول از طرف دولت تعیین میشد بودند و تمام غله مازاد که پس از رفع احتیاجات اهالی روستایی باقی میماند، خریداری میشد.اما در نتیجه تورم روزافزون، قیمت تعیینشده بهوسیله دولت همیشه کمتر از میزان واقعی بود، علت دیگر این بود که دولت میخواست نان جیرهبندی را به قیمت ارزان بفروشد و به همین جهت قیمت غله را کم تعیین میکرد.
در سال ۱۹۴۲ در مشهد قیمت رسمی خرید گندم بین یکسوم تا دوسوم قیمت گندم در بازار آزاد تعیین شده بود. به این ترتیب جای فراوانی برای چانهزدن بین خریدار و فروشنده غله باقی میماند. مالک میدید که اگر همه غله مازاد را بخواهد به قیمت دولتی بفروشد، خیلی ضرر میکند. او این ضرر را با رئیس دارایی بهصورت منفعت نصف میکرد! به این معنی که قسمتی از غله را به قیمت دولتی و بقیه را به بهای بازار آزاد میفروخت و درآمد حاصل را با مامور دولت نصف میکرد.بعد موضوع حمل گندم و آسیاب کردن و پختن نان و توزیع آن پیش میآمد. به نان جیرهبندی که اکثر مردم شهرنشین به آن وابسته بودند، قاعدتا باید اهمیت درجه اول داده میشد، اما این گندم در دست غله جمعکن، مامور حملونقل، آسیابان و خباز آنقدر «افت» میکرد که نسبت آرد گندم در نان جیرهبندی به میزان زیادی پایین میآمد.
مخلوط کردن آرد گندم و جو رسما مجاز شناخته شده بود، اما هرگز آنقدر آرد گندم که لازم بود وارد ترکیب نان نمیشد؛ بلکه ارزن و حتی دانه خشخاش (که محصول فرعی اداره انحصار تریاک بود) آزادانه با آرد نان مخلوط میشد. من قبلا اشارهای به این منظره رقتانگیز کردم، این منظره در نخستین و دومین زمستان اقامت ما در مشهد شایع بود. صف مردم بیخبر که جلوی دکانهای نانوایی برای گرفتن پانصد گرم از این محصول غیرماکول در سرما میلرزیدند و در انتظار میماندند؛ درحالیکه در خیابان دیگر نانواییها نانهای خوب و شیرینیفروشها شیرینی عالی به اشخاص پولدار میفروختند.مقامات محلی توجهی به این مناظر نمیکردند؛ زیرا مسلم بود که ارتش سرخ در سرکوبی هرگونه بینظمی به آنها کمک خواهد کرد. تظاهرات حزب توده ضد «اربابان» بعدا شروع شد. اما در تهران که روسها دم چشم نبودند شورش نان هفده آذر فقط ناشی از کمی و بدی تغذیه قسمت اعظم جمعیت شهر بود.برای اینکه نمونهای از میزان سوءاستفاده در امرغله در خراسان بهدست بدهم، میتوانم ارقامی را که بهوسیله استاندار علیمنصور از اداره اقتصاد خراسان (که شعبهای از اداره دارایی و مدیر و گرداننده کالاهای انحصاری بود) بهدست آوردهام، ذکر کنم.
در یک سال ایرانی (سال خورشیدی) که در ۲۱ ماه مارس ۱۹۴۲ پایان پذیرفته، در مشهد که جمعیتش در حدود ۱۶۰ هزار نفر بود ۱۴۷۰۰ تن غلات غذایی مصرف شده است، ۱۰۰۰ تن گندم از هندوستان و ۲۵۰ تن جو از روسیه وارد شده و اداره اقتصاد این ارقام را تهیه کرده است. از این مقدار فقط ۵۰۵۰ تن با نرخ دولتی حساب شده و این همان است که صرف نان جیرهبندی شده است. ۸۴۰۰ تن دیگر بهوسیله ماموران اداره اقتصاد به قیمتهایی از ۵/ ۱ تا ۳ برابر نرخ دولتی خریداری شده است. وقتی در پایان سال ۱۹۴۲ وزارت تازه تشکیلشده خواربار نرخ رسمی خرید غله را به دوبرابر و نیم افزایش داد، سروصدای مقامات رسمی مشهد درآمد. یکی از آنها با آه و ناله به من شکایت میکرد که این اقدام غلط تورم را تشدید میکند، اما یک سال بعد هنگامیکه من ارقام و حقایقی را که در مبارزه میلسپو ضد محتکرین مورداستفاده قرار گرفت جمعآوری میکردم، پی بردم که غصه حقیقی او بهعلت افزایش تورم نبوده است. آنچه به آن اعتراض داشت کم شدن تفاوت بین نرخ دولتی و نرخ آزاد گندم بود. هرچه این تفاوت بیشتر میشد، برای او همکارانش سودآورتر میشد.
اما کمشدن سود باند عناصر فاسد دیری نپایید. تصمیم افزایش نرخ گندم بهوسیله مستشار وزارت خواربار گرفته شده بود که من در بازدید ماه نوامبر خود از تهران با او ملاقات و گفتوگو کردم. هدف او جمعآوری مقدار بیشتری غله مازاد بود که بهمصرف تغذیه تهران برسد زیرا در محلات فقیرنشین تهران تقریبا قحط و غلا درگرفته بود، اما ایالاتی که بهطور عمده غله مازاد داشتند در شمال کشور و تحت اشغال شوروی بودند و مسائل محلی آنها محتاج مطالعه مخصوص بود.یکی از این استانها، خراسان بود که استاندار آن مدیری با اراده و مجرب بود که میدانست با مهمانان وحشتناک خود چگونه رفتار کند و بهطور کلی صمیمانه با طرح جمعآوری گندم سفارت انگلیس همکاری میکرد. بنابراین از مستشار خواربار دعوت شد که به مشهد بیاید و مسائل بسیار مشکلی را که استاندار با آنها دستبهگریبان بود با او؛ و در صورتیکه صلاح دانست با من مورد بحث و مشورت قرار دهد. اگر این جریان در سال ۱۹۴۴ بود، احتمالا روسها به او اجازه نمیدادند که وارد خراسان شود، اما در سال ۱۹۴۳ «ماه عسل» روابط انگلیس و شوروی در اوج خود بود و من عقیده دارم بهشرط آنکه او بیخبر بهخراسان میآمد و با احتیاط تحقیقات خود را انجام میداد، روسها به او اجازه میدادند هر جا دلش میخواهد برود.
من این را به او گفتم و همه ما در مشهد امیدوار بودیم که وی به آنجا بیاید، اما هرگز نیامد و بهجای خود یکی از ماموران را فرستاد که همهکس جز خود مستشار میدانستند عضو باند تهران است. این مامور آمده بود که اداره دارایی را تحویل بگیرد. این آقا سخت میکوشید با استاندار و من برخورد نکند و به راه معمولی خود طبق شیوه عادی خود ادامه دهد و از کوپنهای قند و پارچه استفاده کند. این کوپنها را با قیمت گزاف در بازار سیاه میخریدند و مالکین سرسخت حاضر بودند با سود فراوان به فروشنده، آنها را با غله معامله کنند.برای اینکه مستشار خواربار را ساکت کند، سه چهار هزار تنی گندم به تهران فرستاد، اما این کار دوام نیاورد. بهزودی با افراد باند محلی کنار آمد و اوضاع به حال عادی برگشت!چنین بود ایرانی که دکتر میلسپو با امید فراوان و تصمیم قاطع برای اصلاح آن در بهار ۱۹۴۳ به تهران آمد و مانند دنکیشوت به آسیاب بادی حمله کرد که تسخیرناپذیرتر از آن بود که میاندیشید.
(در صفحه اول کتاب دکتر میلسپو به نام «آمریکاییها در ایران»، کاریکاتور جالبی از روزنامه «ایران» چاپ تهران نقل شده است که او را به شکل دنکیشوت نیزه در دست نشان میدهد که بر اسب خود روسنیانت که قدمی بهجلو برمیدارد، هی میزند و او را به سوی بانک ملی ایران پیش میراند. سید ضیاءالدین طباطبایی در این کاریکاتور بهشکل «سانچوپانزا» (مهتر دنکیشوت) نشان داده شده است که سوار الاغی است و اسب دنکیشوت را با زنجیر به جلو میکشد.)تلاش بیحاصل میلسپو برای درهم کوبیدن آقای ابوالحسن ابتهاج، مدیرکل وقت بانک ملی ایران آخرین تلاش بود که شکست خورد و پشت هیات دکتر میلسپو را شکست.اما نیرو و کلکباند سوءاستفادهچیها، تنها عاملی نبود که سبب شکست دکتر میلسپو شد. او و افرادش بعد از شلوغکاریهای اولیه و ناکامیها، پس از یک سال ظاهرا در جاده پیروزی گام برمیداشتند تا پاییز سال ۱۹۴۴ فرا رسید و موج نبرد ضد ایشان برگشت. این واقعه همزمان با بحران خطرناکی بود که در پی وخامت روابط ایران و شوروی اوج گرفت.
منبع: جنگ جهانی در ایران، خاطرات سرکلارمونت اسکرین، کنسول انگلیس
ترجمه غلامحسین صالحیار