ظهور و افول نئولیبرالیسم
بااینحال، نئولیبرالیسم چهل سال اصلیترین دکترین اقتصادی دولت آمریکا بوده است. آیا نئولیبرالیسم همان چیزی است که ما را گرفتار این اوضاع آشفته کرده است؟
آنچه نئولیبرالیسم را «نئو» و جدید میکند درواقع ناشی از بازگشتی است که به گذشته دارد. کمی گیجکننده است؛ چون اصطلاح «لیبرال» را در دهه۱۹۳۰ سیاستمدارانی مثل فرانکلین دی.روزولت استفاده کردند و این واژه تبدیل شد به نمادی برای بستههای سیاسیای چون برنامه نیو دیل و بعد از آن، طرح جامعه بزرگ.
لیبرالها کسانی بودند که به ایفای نقش دولت در قانونگذاری در کسبوکارها و تامین کالاهای عمومی مثل آموزش، مسکن، سدسازی و ساخت بزرگراه، مستمری بازنشستهها، مراقبتهای پزشکی، رفاه و مواردی از این دست باور داشتند. آنها همچنین معتقد بودند که چانهزنی جمعی تضمین میکند که کارگران از پسِ تامین هزینه کالاهایی که در اقتصاد تولید میشود، برخواهند آمد.
لیبرالهای اواسط قرن بیستم مخالف سرمایهداری و شرکتهای خصوصی نبودند، بلکه برعکس، معتقد بودند که برنامههای دولتی و اتحادیههای قوی کارگری میتواند اقتصادهای سرمایهداری را بهرهورتر و عادلانهتر سازد. قصدشان این بود که سرمایهداری را از دست ناکامیها و افراطهایش نجات دهند. امروز ما این افراد را ترقیخواه مینامیم (البته راستها به آنها میگویند کمونیست).
اصطلاح نئولیبرالیسم را در بافت آمریکایی، میتوان واکنشی علیه لیبرالیسم اواسط قرن بیستم دانست. نئولیبرالها معتقدند که دولت باید نقش کمتری در مدیریت اقتصاد و تامین نیازهای عمومی ایفا کند و نیز با موانع مبادله آزاد کالا و نیروی کار مخالفند. لیبرالیسم آنها، گاهی حتی آگاهانه، رجعتی است به «لیبرالیسم کلاسیکی» که ایشان به آدام اسمیت و جان استوارتمیل نسبتش میدهند که عبارت است از سرمایهداری بدون دخالت دولت بههمراه آزادیهای فردی که میتوان نامش را گذاشت لیبرالیسمِ گذشتهنگر. برچسب «نئولیبرال» را میتوان به گونههای مختلفی از سیاستمداران چسباند، از آزادیخواهان گرفته -که معتقدند اساسا برنامهها باید بر اساس ضدیت با دولت تدوین شود- تا نئودموکراتهایی مثل بیل کلینتون که با اهداف سیاسیِ برنامههایی مثل نیو دیل و جامعه بزرگ موافقند؛ اما معتقدند راههای بهتری برای رسیدن به این اهداف وجود دارد. اما بیشترِ انواع نئولیبرالیسم تقلیل پیدا میکند به مفهوم «بازار». اینکه برنامهریزان و سیاستگذاران را از سر راه بازارها بردارید و اجازه دهید بازار خودش راهش را پیدا کند.
ادبیات پژوهشی درباره نئولیبرالیسم یا بر تبارشناسی متفکران اندیشه نئولیبرال متمرکز است (که کموبیش از اروپا و دهه ۱۹۳۰ آغاز میشود) یا بر تاریخچه سیاسیِ سیاستگذاریهای نئولیبرال (که از دهه۱۹۷۰ آغاز میشود). نائومی اُرِسکِس و اریکام.کانوِی در کتاب «افسانه بزرگ: تجارت آمریکایی چطور به ما آموخت که از دولت متنفر باشیم و به بازار آزاد عشق بورزیم» (انتشارات بلومزبری) بُعد سومی را به این داستان اضافه کردهاند. در روایت آنها نئولیبرالیسم که البته آنها اصطلاح «بنیادگرایی بازار» منتسب به جورج سوروس را به آن ترجیح میدهند، نشاندهنده پیروزی چند دهه لابیگری بهنفع کسبوکار است. آنها همچنین در کتابشان داستان فکری و داستان سیاسی نئولیبرالیسم را هم روایت میکنند. پس درواقع میتوان گفت این کتاب مشتمل بر سه تاریخچه است که روی سر هم سوار شدهاند که همین مساله باعث شده است با کتاب حجیمی طرف باشیم. دانستن داستان مربوط به لابیگری خالی از لطف نیست. اکثر رایدهندگان نسبت به هر پیشنهادی که ممکن باشد به سلب آزادی فردی آنان منجر شود، سخت حساس هستند و این دقیقا همان چیزی است که پروپاگاندای لابیگرانِ طرفدار کسبوکار در صدسال اخیر مردم را از آن ترسانده است. این پروپاگاندا اشکال مختلفی داشته است؛ از کتابهای درسی دانشگاه که بودجهاش بهوسیله گروههای تجاری تامین میشد گرفته تا سرگرمیهای محبوبی مثل مجموعه کتابهای «خانه کوچک در چمنزار» نوشته لورا اینگلز وایلدر که در مدح خودکفایی دادِ سخن میراند (این مجموعه کتابها بهعنوان خودزندگینامه نویسنده تبلیغ میشد؛ اما اُرِسکِس و کانوِی میگویند وایلدر، به کمک دخترش، واقعیتهای داستان زندگیشان را کاملا نادرست در کتابهایشان منعکس کردهاند).
به گفته اُرِسکِس و کانوِی پیام پرتکرار و بیپایان این لابیگریها این بوده است که آزادی اقتصادی و آزادی سیاسی را نمیتوان از هم جدا کرد. هرگونه محدودیت بر اولی تهدیدی خواهد بود برای دومی. منظورشان از «افسانه بزرگ» در عنوان کتاب هم همین است و با ارائه جزئیات نسبتا زیاد، نشانمان میدهند که چطور آدمهای زیادی وقت و پول بسیاری را صرف این کردهاند که این طرز فکر را در ذهن جامعه آمریکا جا بیندازند. هرچند این کتاب شاهکار پژوهشیِ برجستهای است، اما نویسندگانش اصرار دارند که این اثر صرفا یک «مداخله دانشگاهی» در موضوع نیست و آنها هدفی سیاسی را هم در نظر داشتهاند. به باور آنها یکی از نقشهای دولت اصلاح شکستهای بازار بوده و دولتی که از آن اعتبارزدایی شده، چطور قرار است آنچه را که شاید بتوان بزرگترین شکست بازار نامید، یعنی تغییرات آبوهوایی را اصلاح کند؟ نویسندگان کتاب میگویند که میتوانیم از مخمصهای که در موضوع همهگیری کووید با آن دست به گریبان بودیم، ایده بگیریم. از قرار معلوم، در ماجرای همهگیری میلیونها آمریکایی آنچه را مقامات دولتی درباره کووید میگفتند، باور نداشتند یا تمهیدات بهداشت عمومی دولت، مثل واکسیناسیون و اجباریشدن استفاده از ماسک را بهمنزله نقض آزادیهای فردی خود تلقی میکردند (حتی کار به کمی هیستری ضدواکسن هم کشیده بود) تا جایی که حتی قهرمانان ورزشی با درآمدهای خیلی بالا که محدودشدن آزادیها درباره آنها بهندرت اتفاق میافتد هم جزو بدترین الگوهای جامعه در این زمینه بودند.
اُرِسکِس و کانوِی، با مقایسه واکنش آمریکاییها به این موضوع نسبت به سایر کشورها ادعا میکنند که ۴۰درصد از مرگومیر ناشی از کووید در این کشور قابل پیشگیری میبود، اگر آمریکاییها به علم، دولت و یکدیگر اعتماد میکردند. آنها بر این باورند که سالها علمستیزی (موضوع کتاب قبلیشان با عنوان تُجار تردید) و پیامهای ضددولتی به مردم آمریکا آموخته است که چنین نکنند. حالا که مقامات رسمی سیاستهایی را برای رسیدگی به مشکل تغییرات آبوهوایی ارائه کردهاند به مردم گفته میشود که «آنها میخواهند تلویزیونهایتان را از شما بگیرند» و خیلیها هم این حرف را باور میکنند.
گرهزدن آزادی اقتصادی به آزادی سیاسی یا آزادی شرکتها به آزادی فردی چیزی نبود که این لابیگرها اختراعش کرده باشند، بلکه ایده محوریِ کتابهای مقدس بنیادگراییِ بازار همین بوده است. کتابهایی مثل راه بردگی اثر فردریش هایِک و کتاب سرمایهداری و آزادی اثر میلتون فریدمن.
هایِک و فریدمن اقتصاددانانی دانشگاهی بودند و هردوشان، بهترتیب در سالهای۱۹۷۴ و ۱۹۷۶، برنده جایزه نوبل شدند؛ اما کتابهای معروفشان دانشگاهی نبود، بلکه جدلی بود و بیشتر ادعا بود تا تحلیلِ مستند. این دو کتاب هنوز هم چاپ میشوند. به همین سادگی. طبق گفته اورسکس و کانوی، مقرراتزدایی درواقع از دولت جیمی کارتر، رئیسجمهور قبل از ریگان، آغاز شده بود. کارتر، گاه با حمایت لیبرال دوآتشهای به نام ادواردام.کندی، از صنایع هوایی، راهآهن و حملونقل جادهای مقرراتزدایی کرد. پس از انتخاب کلینتون در سال۱۹۹۲ روند مقرراتزدایی ادامه یافت. او جمله معروفی دارد که میگوید: «دوران دولت بزرگ به سر آمده است. اتکایبهنفس و کار تیمی دو فضیلت متضاد هم نیستند و ما باید هر دو را در خود داشته باشیم.» در بریتانیا هم دولت تونی بلر رویکرد مشابهی را در پیش گرفت. بلر و کلینتون با کمک یکدیگر رویکردی نئولیبرال را در تجارت بینالملل ترویج کردند که آغازی بود بر چیزی که امروز آن را بهعنوان جهانیشدن میشناسیم.
در کتاب افسانه بزرگ ما با نقطه کور عجیبی مواجهیم. نویسندگان این کتاب از هیچ تلاشی برای بیاعتبارکردن دیدگاه بنیادگرایانه به «جادوی بازار» فروگذار نکردهاند (بگذریم از اینکه بیاعتبارکردن بنیادگرایی کار دشواری نیست و بسیاری از انتقادهای مطرحشده برایمان آشناست). اما آنچه بهطورخاص ذهن آنها را به خود مشغول کرده، معادلهای است که پروپاگاندای طرفدار کسبوکار بین بازار آزاد و آزادیهای سیاسی برقرار میکند، یعنی «این ادعا که آمریکا بر ۳ اصل اساسی و وابستهبههم بنا شده است: دموکراسی نمایندگی، آزادی سیاسی و بازار آزاد.» اورسکس و کانوی این ادعا را «ادعای ساختگی» میدانند. اما آیا واقعا اینطور است؟
همانطور که آنها میگویند در قانون اساسی هیچ اشارهای به بازار آزاد نشده است. اما اشارههایی به مالکیت شده است و تقریبا تمام چالشهای مربوط به دخالت دولت در اقتصاد بر مفهوم حق مالکیت استوار شده است. تدوینکنندگان قانون اساسی خیلی روی این موضوع حساس بودند. آنها نهتنها مفهوم مالکیت خصوصی را با مفهوم حقوق سیاسی سازگار کردند، بلکه خودِ مالکیت را در زمره حقوق سیاسی قرار دادند. همچنین برعکس آن، یعنی حقوق سیاسی افراد را جزو مالکیت شخصی آنها دانستند. جیمز مدیسون مینویسد: «همانطور که گفته میشود هر فرد نسبت به مایملک خود حقی دارد، به طریق مشابه میتوان گفت که هر فرد مالک حقوق خویش است.» اما ماحصل نئولیبرالیسم چه بوده است؟ ستون بستانکاری عملکرد نئولیبرالیسم از این قرار است: در سال۱۹۸۰ حدود ۴۳درصد از مردم دنیا در فقر شدید زندگی میکردند (طبق تعریف بانک جهانی) و امروز این عدد به حدود ۸درصد رسیده است؛ یعنی جهانیشدن تنها در مدت ۴۰سال توانسته است یک میلیارد انسان را از فقر بیرون بکشد و نیز امروز شما صاحب کالاهای روزمره بسیاری، از قبیل باتری و تیشرت هستید که در کشورهای کمونیستی مثل چین و ویتنام تولید شدهاند و بسیار ارزان هستند. بخشهای جدیدی از جهان، بهویژه شرق و جنوب آسیا، امروز به بازیگران اقتصادی تبدیل شدهاند و دانش فناورانه نیز دیگر در انحصار قدرتهای جهان اول نیست.
اما در ستون بدهیهای عملکرد نئولیبرالیسم میتوان به این موارد اشاره کرد: مقرراتزدایی که قرار بود محرک رقابت باشد، نتوانسته است سرعت روند انحصارگرایی را کاهش دهد. با وجود قانون مخابرات، ۹۹درصد از خدمات اینترنت بیسیم بهوسیله سه شرکت ورایزن، تیموبایل و اِیتیاندتی تامین میشود. رسانههای ایالاتمتحده در قبضه شش شرکت کامکست، دیزنی، وارنر برادرز دیسکاوری، پارامونت گلوبال، فاکس کورپوریشن و سونی است. انتشار کتاب در ایالاتمتحده تحت اختیار ناشران موسوم به پنجِ بزرگ است، یعنی هشِت هارپرکالینز، مکمیلان، پنگوئن رندوم هاوس و سایمون اند شوستر. صنعت موسیقی هم تنها در کنترل سه بازیگر اصلی یعنی شرکتهای یونیورسال، سونی و وارنر میوزیک دیویژنز است. ماهیهای بزرگ، بهلطف سرمایه انبوهشان، به بلعیدن ماهیهای کوچک ادامه میدهند. اگر دادگاه در پاییز گذشته توافق خرید و تصاحب سایمون اند شوستر بهوسیله پنگوئن رندوم هاوس را مصداق نقض قانون ضد انحصار تشخیص نداده بود، الان پنجِ بزرگ تبدیل شده بود به چهارِ بزرگ. از ۱۲شرکت باارزش دنیا ۸شرکت کسبوکارهای حوزه فناوری هستند که همگی یا انحصارگرند یا تقریبا انحصارگر.
همانطور که مارتین وُلف در نقد بسیار آگاهانه و هوشمندانهاش درباره اقتصاد جهانی، یعنی کتاب بحران سرمایهداری مردمسالارانه (انتشارات پنگوئن) تاکید میکند، نابرابری در همهجا وجود دارد. در سطح شرکتها: در سال۱۹۸۰ حقوق مدیران عامل حدودا ۴۲برابر میانگین حقوق کارمندان بود. در سال۲۰۱۶ حقوق مدیران عامل به ۳۴۷برابر کارمندان رسیده بود و در سطح کل جامعه: ۳ میلیون نفری که یک درصد جمعیت ثروتمند آمریکا را تشکیل میدهند رویهمرفته ارزش داراییشان بیشتر از ۲۹۱میلیون نفری است که ۹۰درصد پایین جامعه را تشکیل میدهند.
نظام نئولیبرالیسم زمینه را برای افزایش نابرابری فراهم میکند و این افزایش نابرابری فوریترین تهدید برای جامعه مدنی است. وُلف شک دارد که آیا ایالاتمتحده در پایان دهه حاضر همچنان یک نظام دموکراتیکِ فعال باقی خواهد ماند یا خیر؟ بههرروی، خورشید نئولیبرالسم دیگر غروب کرده است. هر دو حزب آمریکا حالا به چیزی مثل سوداگرایی گرایش پیدا کردهاند و زبانِ بازار جادویش را از دست داده است. «بایدِنومیکس» مستلزم افزایش شدید هزینهکرد دولت است و درعینحال نیازمند کادر جدیدی است که دارند پلتفرمهای حزبی را از نو مینویسند، کادری شامل حمایتگران از کسبوکارهای داخلی، سرمایهداران موافق با دولت، قومملیگراها و شهرستانیهای حوزه فرهنگ و جامعه. امروز جمهوریخواهان مجدانه شرکتهای بزرگ فناوری را به باد انتقاد میگیرند و با شرکتهای «بیدار» ۲۶ سر ناسازگاری دارند و بیشتر از اینکه دلشان به حال کسبوکارها سوخته باشد، دنبال پیروزی در نبردی فرهنگی هستند. سابق بر این مردم برای مرگ نئولیبرالیسم دعا میکردند. متاسفانه به نظر میرسد که دعایشان مستجاب شده است.
این مطلب را لوئیس مِنند نوشته و در تاریخ ۱۷ ژوئیه۲۰۲۳ با عنوان «The Rise and Fall of Neoliberalism» در وبسایت نیویورکر منتشر شده است.
ترجمه: بابک حافظی (وبسایت ترجمان علوم انسانی)