چهارشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۳۴ - ششونیم بعدازظهر- تهران (یعنی اندر خانهمان در تجریش)
گویا درست دو سال پیش در همچه روزهائی بود که دفتر (یعنی اوراق) یادداشتهایم را دزد برد. در خانه موقتی کوچکی که پائین خانه فعلیام در شمیران اجاره کرده بودم و ده پانزده روزی بعد از مراجعت "سیمین" از امریکا بود که این اتفاق افتاد. "سیمین" تازه یک کیف قشنگ کار برایم آورده بود بقول خودش از پوست خوک بود و من تمام یادداشت هایم را مرتب در آن گذاشته بودم و چون زندگی بهم ریخته بود، شبی دزدی آمد و لباس هائی از من و او برد و کفش های مرا و آن کیف را. بیچاره لابد خیال کرده بود در آن کیف قشنگ اسکناس های قشنگی بدستش می رسد، غافل ازینکه یک مقدار کاغذپاره در آن بود که فقط بدرد من می خورد.
به هرصورت، از آن واقعه ببعد، دیگر این یادداشت ها را رها کردم. گرچه بر گذشته ها تأسف نمیخورم (طبق کلام بزرگان!) ولی هر چه فکر می کنم، تأسفآور است که دزد بیاید و بجای نقره و فرش و از اینجور خرتوپرت ها، یادداشت های روزانه آدم را ببرد. یادداشت های مرتبی بود. یادم است از تابستان ۱۳۲۷ با مراجعت از سفر تبریز شروع شده بود و به برگشت "سیمین" از امریکا ختم می شد. در حدود ۴۰۰ صفحه بود. به هرصورت، حیف بود. گور پدرش. نمی شود که عزا گرفت. از نو شروع کنم.
یادم است که در آن یادداشت ها هر چندی یک بار از کارهای ادبی خودم گزارشی می نوشتم. حالا هم چطور است اشاره ای کلی به آنچه قبل از مرداد ۱۳۳۲ کردهام، بکنم و از آن به بعد را هم بنویسم؟ تا قبل از مرداد ۱۳۳۲ که در بیست و هشتمش آن واقعه اتفاق افتاد، این کتاب ها را چاپ زدهام:
۱- جزوه "عزاداری های نامشروع" ترجمه از شیخ یا سید "محسن عاملی" که ریشقرمزهای بازار جمعش کردند و مقدمه تکفیر این حقیر بود.
۲- "دیدوبازدید" که سر سلامت بگور برد و بی سروصدا پخش شد و مدت ها است تمام شده و در فکر تجدید چاپش هستم.
۳- "محمد و آخرالزمان" که ترجمه از "پول کازانوا"ی فرانسوی بود و ایضاً به همان سرنوشت "عزاداری ها" دچار شد و خیلی هم بدتر. تمام نسخه هایش را در چاپخانه گرفتند و سوزاندند و نزدیک بود خود حقیر را هم بسرنوشت "کسروی" دچار کند که بخیر گذشت. و همین قضیه، مقدمه جدائی از پدرومادر شد. گویا در سال ۱۳۲۵ این اتفاق افتاد. نمی توانم فراموش کنم که درین واقعه، "ساعتچی" گرچه سایه ام را تا سال ها بعد از انشعاب با تیر میزد، خیلی کمکم کرد و اگر او نبود، حقیر را فی المجلس سوراخ سوراخ کرده بودند، البته مومنین و فرستادگان همان ریشقرمزها. و از حق هم نباید گذشت که کار خطرناکی کرده بودم، و اصلاً آیا اینجور کارها فایده ای هم دارد؟ حالا، یعنی مدت ها است که درین قضیه تردید می کنم، یعنی در فایده داشتن تحریک احساسات مذهبی مردم. "هدایت" و "دکتر مقدم" ترجمه و چاپ این کتاب را روی دستم گذاشتند و بخصوص "هدایت"]صادق[ خیلی در چاپ کردنش اصرار داشت.
۴- "از رنجی که میبریم" که بوسیله "مجلۀ مردم" پخش شد و پولش یک قلم بجیب نمایندگان محترم حزب دلاور توده فرو رفت.
۵- "سه تار" که ایضاً سر سلامت بگور برد و هنوز صدتائی از آن باقی است.
۶- "قمارباز" ترجمه از "داستایوسکی" که بسیار احمقانه ترجمه شده و "معرفت" پدرسوخته هم چاپ دومش را درآورد و ما هم هر چه جِز زدیم، فایده نکرد و دعوامان با او هنوز که هنوز است، از پارسال تا بحال، در دادگستری است. مرده شور این "وثوقی" را ببرد (که قرار است امروز بیاید اینجا، شب با هم شام می خوریم) که عُرضه نداشت کارش را بنفع ما بگذراند.
۷- "بیگانه" ترجمه از "آلبر کامو" که "خبرهزاده" آن بلا را بسرش آورد و ر... کرد و ما هم مجبور شدیم اسممان را رویش بگذاریم و باعث دعوا با "مصطفوی" شد و داستان طولانی است.
۸- "سوء تفاهم" باز هم ترجمه از "آلبر کامو" که در پانصد نسخه و خودمانی چاپ شد (راستی، کتاب های دیگر همه در هزار نسخه بوده است، جز "از رنجی که می بریم" در ۱۵۰۰ و "قمارباز" در دو چاپش که خدا عالِم است "معرفت"]حسین[ پدرسوخته چقدر چاپ کرده هر بار)
۹- "زن زیادی" که "اسماعیل زاده" خرج چاپش را داد و گرچه پولش را درآورد، ولی بار سنگینی برایش بود.
۱۰- "دست های آلوده" ترجمه از "سارتر" که ۱۵۰۰ تومان خرجش شد و "محسن ندیم" داد و افسوس که همه اش از بین رفت. "توکلیان" گردن کلفت (ناشر محترم) بعد از چاپ مدعی شد که همه اش در غارتی که طرفداران "بقائی" از دکانش کردهاند، سوخته، ولی دروغ. و خنده دارتر این است که مقداری هم از "زن زیادی" (در حدود ۴۰۰ نسخه) که برای توزیع باو داده بودم، به همین سرنوشت دچار شد. راستی، اخیراً هم جوانکی باسم ساختگی "گلگون" از آبادان آمد و در حدود ۲۰۰ جلد، یعنی ۱۷۵ جلد باقیمانده "سوء تفاهم" را برداشت برد و یک سفته داد قلابی و رفت!
سرنوشت چرندیات حقیر، درست سرنوشت شهیدان صحرای کربلا است: یکی مُرد و یکی مردار شد. یادم است "دستهای آلوده" را به "سیمین" تقدیم کردم.
این است کارنامه تا موقع برگشت "سیمین" از امریکا، یا تا موقعی که بخانه جدید شمیران نقل مکان کردیم. باقیش بماند برای یک روز دیگر.
روزنامه اطلاعات- ۲۲ شهریور ۱۴۰۲