سرزمین «ایران» در منابع تاریخی
از آنجا که کهنترین منابع عربی، سرزمین ایران را ایرانشهر خواندهاند و از اجزای آن یعنی شهرها و ایالات آن سخن راندهاند، پیدا است که این ترکیب و تعبیر از منابع قدیمتر ایرانی،که به وسیله کسانی چون ابن المقفع به عربی ترجمه شده بوده، به این منابع و نیز تداول مورخان و جغرافیدانان و ادیبان راه یافته است.
جاحظ (د۲۵۵ق)، ادیب و نویسنده نامدار نیمه اول قرن دوم هجری از «اقالیم ایرانشهر» سخن رانده و آن را مطابق سرزمین بابل دانسته است (المحاسن، ص ۳۱۳). چند قرن بعد هم راغب اصفهانی (د ۵۰۲ق) اقالیم ایرانشهر را «ارض بابل» دانسته است (تاریخ اصبهان،۲/ ۵۹۳). این تعبیر البته دقیق نیست و بابل یا سواد عراق فقط قسمتی از قلمرو ایران بوده است؛ چنانکه مورخان و جغرافیا نویسان متعدد در همان دوران، عراق را «دل ایرانشهر» خوانده اند؛ زیرا در نزدیکترین دوره تاریخی به اسلام، تختگاه ساسانیان بوده است. خلط در این اطلاق را مقدسی (د ۳۵۵ق) هم مرتکب شده است؛ گرچه هر دو به صراحت از ایرانشهر یاد کردهاند. مقدسی آورده است که بهترین و معتدلترین نقطه زمین، «ایرانشهر» است که معروف به اقلیم بابل است و سرزمینی است از شرق به غرب، میان رود بلخ (یعنی جیحون) تا رود فرات؛ و از شمال تا جنوب میان دریای آبسکون تا دریای پارس و یمن (البدء و التاریخ، ۴/ ۹۷-۹۸).
اینکه عراق همواره از ایالات ایران و در دورهای مرکز حکومت خسروان بوده است، در همه آثار قدیم عربی آمده است و چندان رواج داشته است که حتی متکلم برجستهای چون قاضی عبدالجبار معتزلی (د۴۱۵ق) هم در کتاب «تثبیت دلایل النبوه» عراق را از ولایات ایران دانسته است: (ص ۱۶۹)؛ و پیدا است که مرادش از «مملکه الفرس» سرزمین ایرانیان است. ابن خرداذبه (د ح۲۸۰ق) نویسنده یکی از مهمترین و کهنترین آثار جغرافیایی موسوم به «مسالک و ممالک»، پس از شرحی درباره شیوه سنجیدن جهات چهارگانه سرزمینها و قلمروها نسبت به نزدیکترین مرکز سیاسی و شهری، تصریح کرده است که در این تاریخ مرکز جهان اسلام، عراق است و ایرانیان که از قدیم در آن ساکن بودهاند، آن را «دل ایرانشهر» میخواندهاند. عربها نیز همین نام ایران را معرب کرده و آن سرزمین را عراق خواندهاند (المسالک، ص ۲۳۴). ابن خرداذبه، دینوری (د۲۸۲ق)، طبری (د ۳۳۰ق)، مسعودی (د ۳۴۶ق) از نویسندگانی هستند که قسمتی از روایات کهنِ اسطورهوش درباره نام ایران را نقل کردهاند؛ روایاتی که از آنها فواید بسیار درباره نام و قلمرو قدیم ایران به دست میآید.
براساس این روایات، سام پس از نوح رشته کارها را به دست گرفت. او زمستانها را در جوخی و تابستانها را در بازبدی که نوح در آنجا از کشتی پیاده شد، یا به روایتی در موصل بر کرانه دجله سپری میکرد. راه میان این دو نقطه را، که محل رفت و آمد او بود، به همین سبب «سام راه»(کذا) خواندهاند و همان ناحیهای است که «ایران» نام گرفته است. سام سپس سرزمین عراق را برای سکونت اختیار کرد و آن را «ایرانشهر» نام نهاد. پس از او پسرش شالخ و آنگاه برادرزاده این یکی به نام جم، پسر ویرنجهان پسر ارفخشذ (که در بعضی روایتها همان سام است) به فرمانروایی نشست(دینوری، اخبار الطوال، صص ۱-۲؛ یاقوت، معجم البلدان، ۳/ ۱۷۴).مسعودی ایرانیان را به یک روایت فرزندان یافث پسر نوح و به روایت دیگر از فرزندان فریدون خوانده است (اخبار الزمان،ص ۱۰۰) که بنا به گزارش نقل شده توسط ابن خرداذبه بسیط زمین را میان سه پسرش تقسیم کرد: سرزمینی را که سپس ایرانشهر نام گرفت، به ایران یا ایرج داد و خسروان ایران همه از نسل اویند (مسالک، ص ۱۵). مسعودی همین روایت را در جای دیگر آورده است، به آن مضمون که فریدون سرزمینهای غربی را به سلم؛قلمرو شرقی را به طوج (یا تور) و سرزمینهای اصلی و میانی که خود در آنجا مقام داشت- یعنی ایران/ عراق-را به ایران یا ایرج داد (التنبیه، ص ۳۴). ابن فقیه جغرافیدان (د۳۶۵ق) نیز شبیه به این روایت را آورده است (البلدان، ص ۳۳۳). ابو نعیم اصفهانی (د۴۳۰ق) در وصف اصفهان آورده است که قباد ساسانی برای اقامت در بهترین نقطه به جستوجو برخاست و مهندسان را فرمود به همه شهرها روند و خاک و آب آن نقاط را بیازمایند و در اخلاق مردم تفحص کنند؛ و آنها پس از مدتی مطالعه، اصفهان را که بهترین نقطه«ایرانشهر» بود، برای سکونت قباد پیشنهاد کردند (۱/ ۵۷).
ابو نعیم در چند جای دیگر هم از ترکیب «ایرانشهر» معادل سرزمین ایران استفاده کرده است (مثلا: ۱/ ۳۴). در همان دوره، دانشمند پرآوازه و دقیق النظری چون ابوریحان بیرونی در چند جا از کتاب آثار الباقیه به مناسبت از «ایرانشهر»، «فرس»، «فارس» به معنی ایرانیان و ایران یاد کرده است (ایرانشهر: صص ۱۲۰، ۲۶۸، ۲۷۴،۲۸۳، ۲۸۴؛ ممالک فرس: ص ۱۱۴؛ علماء الفرس، ص ۱۱۵؛ ملوک الفرس: ۱۱۶؛ لقب الشاهانشاهیه للفرس: ص ۱۱۵). او در وصف تیرماه و تیرگان (یعنی تیر روز از تیرماه) آورده است که درباره وضع تیرگان که به جشن نیلوفر هم موسوم بوده است گفتهاند که چون افراسیاب بر ایرانشهر مستولی شد و منوچهر را در طبرستان به محاصره گرفت، توافق شد که قلمرو ایرانشهر به پرتاب تیر معین شود و ماجرای آرش کمانگیر پیش آمد و آن روز را تیرگان خواندند (صص ۲۷۰-۲۷۱). یاقوت به نقل از ابوریحان ایران را نام پسر ارفخشذ پسر سام دانسته است و به نقل از یزید بن عمر الفارسی گفته است که ایرانیان، سواد (عراق) را به قلب و بقیه ولایات ایران را به پیکر آن سرزمین تشبیه کردهاند و عراق را دل ایرانشهر خواندهاند. هریک از ولایات بزرگ و اصلی ایران هم نام یکی از ۱۰ پسر ایران، نواده سام بن نوح را، که بر آن ولایات حکومت میکردهاند، گرفته است: خراسان، سجستان، کرمان، مکران، اصفهان، گیلان، سندان، گرگان، آذربایجان و ارمنستان (معجم البلدان، ۱/ ۲۸۹).
کاربرد ترکیب «ایرانشهر» برای دلالت بر سرزمین ایران و امپراتوری ایرانیان، در بعضی منابع بیش از «بلاد فارس» و «مملکه الفرس» است (کلمه ایران البته در منابع کهن فارسی بعد از اسلام، چون تاریخ بلعمی (۱/ ۳۵۴) و تواریخ فارسی پس از آن به کار رفته است؛ ولی بنای بررسی حاضر بر متون عربی بوده است)؛ اما آنجا که مراد نویسنده مخصوصا حکومت و فرمانروایی ایرانیان هم بوده است، از ترکیب «مملکه الفرس» استفاده کرده است و این تعبیر و ترکیبی است که عربها از پیش از اسلام با آن آشنا بودهاند.جز آن اطلاقات دیگر چون «فرس» معادل ایرانیان و «فارس» معادل ایران و هم ایالت فارس نیز در منابع مهم و معتبر چون آثار بلاذری (د۲۷۹ق)، نویسنده مهمترین گزارش درباره فتوح عربی-اسلامی، طبری (د۳۳۰ق) صاحب یکی از معتبرترین تواریخ ایران و اسلام، حمزه اصفهانی و ثعالبی و ابن حوقل و ابو نعیم اصفهانی و بسیاری دیگر به وفور به کار رفته است.
- بخشی از یک مقاله به قلم دکتر سیدصادق سجادی