ایزابلا برد بیشاپ و سفرهایش (۲)

دور ایران در چندماه!

کدخبر: ۲۳۷۶
ایزابلا برد بیشاپ، یکی از زنان منحصر به فرد عصر ویکتوریایی بود که به صورت کاملا مستقل به ایران و کشورهای همسایه عثمانی سفر کرد. وی که پیش از این به آمریکا، استرالیا، ژاپن و مالایا سفر کرده بود، به عنوان سیاحی درخور تحسین و با کوله باری از تجربه پا به ایران نهاد. سفرهای او به ایران در ۱۸۹۰م/۱۲۶۹ ش احتمالا از دشوارترین و چالش برانگیزترین ادوار زندگی وی محسوب می شود.
دور ایران در چندماه!
نویسنده: جنیفر اسکارس
مترجم: حسین احمدزاده نودیجه

او با دقت هرچه تمام تر به مشاهده، ثبت و سرانجام به انتشار تمام آنچه به چشم خود دیده بود - قلمرو قاجاریه، روسای ایل بختیاری و کرد و خانواده‌هایشان و زندگی روزمره و عادات و رسوم آنها- پرداخت. در ادامه شرح سفر بیشاپ به ایران وشروع آن را می‌خوانید:

ایزابلا و ماژور ساویر* سختی‌های زیادی را تحمل کردند و از شرایط طاقت‌فرسای زاگرس جان سالم به در بردند با برف و بوران به مقابله برخاسته، شبی را در شرایطی بسیار سخت در یکی از کاروانسراهای محلی تا صبح سرکردند. مکتوبات ایزابلا برد، حاکی از آن است که او در کل هیچ‌گاه حتی در سخت‌ترین شرایط، دست از مشاهده، توصیف و تشریح پیرامونش و آداب و رسوم محلی برنداشت. همین امر اثر وی را تبدیل به یکی از ارزنده‌ترین منابع مکتوب فرهنگی ایران نمود. به طور مثال، وی به جشن نامگذاری کودکی، در یک روستای بسیار فقیر اشاره می‌کند:

«اگرچه پدر بسیار تنگ‌دست بود، سور مفصلی در آن روز داد و ملایان ده را دعوت نمود. پس از آنکه میهمانان همگی تشریف آوردند، از ایشان با شیرینی، پذیرایی به عمل آمد؛ سپس نوزاد ناز و مامانی را در حالی که قنداق‌پیچ شده بود، به داخل اتاق آوردند و توسط یکی از ملایان به کف زمین خوابانده شد. پنج اسم روی پنج تکه کاغذ نوشته بودند که لابه‌لای صفحات قرآن یا زیر لبه فرش قرار دادند؛ سپس جزء اول قرآن خوانده شد.یکی از این تکه کاغذ‌ها را به صورت رندم بیرون کشیدند و یکی از ملایان، نوباوه را از زمین راست کرده، در گوش وی نام جدیدش را که انتخاب شده بود، زمزمه کرد؛ سپس کاغذ را داخل قنداق وی گذاشت.»

این گروه پس از آنکه در ۶ فوریه وارد تهران شد، با استقبال گرم و صمیمانه اعضای سفارت بریتانیا مواجه گردید. ایزابلا در اینجا برای یادداشت‌برداری، از مجال بیشتری برخوردار بود، چرا که تهران، در حد فاصلی که قاجارها در قرن هجدهم در آن سکنی گزیده بودند تا زمانی که تبدیل به پایتخت بزرگ ایران شده بود، تغییرات بسیاری را به خود دیده بود. ناصرالدین شاه نقشه‌ای رویایی برای این شهر ریخته بود، شامل بسط هرچه بیشتر شهر، ساخت خیابان‌های عریض و طویل و یک دیوار جدید بین سال‌های ۱۸۹۲- ۱۸۷۶م/ ۱۲۹۳- ۱۳۱۰ق/ ۱۲۷۱ - ۱۲۵۵ ش. وی به شدت تحت تاثیر نقشه شهرهایی قرار داشت که در جریان سه سفر خود به اروپا در سال‌های ۱۸۷۳، ۱۸۷۸ و ۱۸۸۹م/ ۱۲۹۰، ۱۲۹۵ و ۱۳۰۷ ق/ ۱۲۵۲، ۱۲۵۷ و ۱۲۶۸ش دیده بود، ولی با وجود این او هنوز به سنت‌ها پایبند بود:

«دوازده دروازه مستحکم گنبدی شکل امکان ورود به شهر را میسر می‌سازد. این دروازه‌ها با کاشی‌های رنگارنگ براق و تا اندازه‌ای با طرح‌ها و الگوبرداری پر زرق و برق تزئین شده‌اند که ترسیم‌گر اجنه، شیرها و نبرد قهرمان اسطوره‌ای است.»

«از بالای دیوار (دروازه‌ها) نوک درختان، مناره‌های کاشی‌کاری شده، گنبدهای دو مسجد و میله‌های آهنی (کار گذاشته شده روی) تئاتر بدون سقف داخل باغ شاه و سایه‌بان موقتی که زیر آن یک بار در سال با حضور شاه و چندین هزار تماشاچی تعزیه برگزار می‌شود، به چشم می‌خورد.»

ایزابلا همچنین به منظور بازدید از جواهرات سلطنتی از کاخ گلستان نیز دیدن نموده و همراه سر هانری دروموند وولف به دربار قاجاریه رهنمون شد که به این دو بنای نوساز و باغ‌ها نیز اشاره کرده است:

«قصر شاه بسیار دلرباست و از باغات سایه‌افکن آن فواره‌ها و حوضچه‌های آن که با کاشی‌های آبی کم‌رنگ تزئین شده و همواره آب زلالی در آن جریان دارد، به خوبی مراقبت می‌شود که همین امر آن را زیبنده اقامت خاندان سلطنتی می‌سازد. از بیرون باغ یعنی از آن سوی دیوار بلند، ویژگی اصلی قصر، عمارتی است رفیع که به طرز ماهرانه و باشکوهی نقاشی شده است، همراه دیوارهایی که به سمت درونی گرایش داشته و دور برج بلند سر به فلک کشیده است. این بنای خیره‌کننده همان اندرونی یا حرم شاه و محل سکونت شخصی‌اش است.» ایزابلا همچنین ناصرالدین شاه را ملاقات نمود که به نظر می‌رسد ناصرالدین شاه تحت تاثیر وی قرار گرفته و شاید هم تا اندازه‌ای از او احساس خطر کرده است:

«حسنعلی خان در پاسخ به سوال (شاه) اندکی از سفرهای من به وی گفت و بیان داشت که با اجازه اعلیحضرت، من (ایزابلا برد) خواهان بازدید از حوزه بختیاری هستم. شاه عینک بزرگ خود را بالا زده، با نگاهی که بسیار غریب می‌نمود، چشم به من دوخت و با همان نگاهی که برای یک شخص جوان‌تر نگران‌کننده به نظر می‌رسید گفت که آیا من (ایزابلا برد) قصد دارم به تنهایی در ممالک وی سفر کنم، آیا مقدمات سفر را فراهم ساخته‌ام: آیا من در پکن بوده‌ام و برنئو و سلبس را دیده‌ام و چند چیز دیگر گفت، سپس بدون آنکه حتی (از روی احترام) سری تکان دهد، دفعتا چرخید و همراه امین‌السلطان راهی باغ شد.»

یک اقامت سه هفته‌ای در تهران برای ایزابلا کفایت می‌کرد چرا که خواهان بود به اصفهان برای ملاقات ماژور ساویر برود تا مرحله بعدی از سفر پرمخاطره خویش را آغاز نمایند. یک ماهی طول کشید تا وی به اصفهان رسید چرا که در سر راه خود از قم و کاشان هم دیدن کرد، اما چندان نتوانست از آثار تاریخی و پایتخت باشکوه و سابق ایران (اصفهان) لذت کافی را ببرد، چرا که ایزابلا تنها به بخش ارمنی‌نشین شهر؛ یعنی جلفا که اروپاییان در آنجا زندگی می‌کردند، محدود شد، حتی نتوانست از بازار شهر برای تامین مایحتاج خود برای عزیمت به‌سوی بختیاری‌ها خرید نماید.

درنهایت هم به رسم معمول، یعنی خرید از تجار و دست‌فروشان دوره‌گرد که به محل زندگی وی در انجمن مبلغین کلیسا می‌آمدند، رضایت داد. وی بسیار از البسه گل‌دار و مرغوب آنجا تعریف و تمجید کرده است:

«طرح‌ها و رنگ‌ها بسیار زیبا هستند. لحاف‌ها، سفره‌ها و چادرها ازجمله چیزهای بسیار نفیس هستند. به‌راستی که من وسوسه شدم و درواقع برای ارضای خودم، چند تایی از این سفره‌های زیبا را که عمدتا هم، سطح آن با روناس قهوه‌ای و نیلی‌رنگ که روی زمینه‌ای سفید کار شده بود، برای زنان بختیاری به عنوان تحفه خریداری کردم.» «چیزهای وسوسه‌کننده زیادی اینجا وجود دارد. من واقعا به چیزهای زیادی برای آراستن خودم و نیز پیشکش کردن به بختیاری‌ها نیاز دارم. دوره‌گردها هر روز آمده، بقچه‌های خودشان را روی ایوانی می‌گسترانند. اروپاییان و زنان طبقات بالا در ایران از لذت خرید در بازار محروم هستند؛ از همین رو، این دوره‌گردان دست‌فروش جزو ملزومات هستند.»

زمانی که در تهران و اصفهان صرف شد، در مقایسه با سختی‌هایی که ایزابلا و ماژور ساویر از ۳۰ آوریل و به‌مدت سه ماه به سبب گشت و گذار در لرستان و بررسی جزء‌به‌جزء سرزمین‌های مرتفع رودخانه کارون علیا تحمل نمودند، بسیار لذت‌بخش بود. آنها از منتهی‌الیه غربی اصفهان، به آهستگی و از روی اضطرار به راه افتادند، چراکه ماژور ساویر می‌خواست کاملا این ناحیه را مورد بازکاوی قرار دهد. در اینجا ایزابلا برد به عنوان یک پرستار و داروساز، کمک شایانی به روستاییان و افراد ایلیاتی کرد و به‌عنوان دستیار نقشه‌بردار، ساعات طولانی را صرف ثبت ارتفاعات و اندازه‌گیری طول جغرافیایی نمود که اگرچه بعضا گلایه می‌کرد، ولی لذت می‌برد. او از هر زمانی برای مشاهده آداب و رسوم محلی استفاده می‌کرد و از همین رو توصیف جامعی از خود درباره ظاهر مفتون‌کننده همسران ایلخان بختیاری، در مرکز شهر اردل، به‌جا گذاشته است:

«این سه زن جوان، بختیاری هستند و ظاهر زیبایشان برای من خیره‌کننده است؛ دماغ‌هایی کشیده، دهانی عریض، لب‌هایی ظریف و چانه‌ای کشیده دارند. هر یک از آنها سه ستاره روی چانه، یکی در میان پیشانی و چندین ستاره روی دستانشان خال‌کوبی کرده‌اند. نه‌تنها ابروهایشان را وسمه کشیده‌اند، بلکه تا میان بینی‌شان آن را امتداد بخشیده‌اند. ناخن‌ها و مابین دست‌هایشان را به حنا آراسته‌اند.»

با رسیدن به بروجرد در ۹ آگوست، ماژور ساویر از ایزابلا جدا شده، ایزابلا به تنهایی به سفر خویش ادامه داد. آنها [ماژور ساویر و همراهانش] از تیم پشتیبانی خوبی برخوردار بودند، ولی ایزابلا صرف نظر از افراد بومی که به کار گماشته بود، از اینکه مجددا تنها می‌شد، شادمان بود. او به‌آرامی راه همدان را در پیش گرفت، زمانی که در ۲۶ آگوست به آنجا رسید، دیگر نا نداشت؛ به تبی شدید عارض گشت و برای بهبودی‌اش به سه هفته استراحت نیاز پیدا کرد. در‌عین‌حال از میهمان‌نوازی و آسایش‌خاطری که میسیونر آمریکایی برای وی در ظرف این مدت فراهم کرده بود، کمال قدردانی و تشکر را به جا آورد.

او در پس این واقعه، آماده بود که آخرین مرحله از سفر خود را محقق سازد. با وجود فرا رسیدن زمستان و وسوسه در پیش گرفتن راه نسبتا سهل و آسان همدان - بغداد، می‌خواست سفرش را از طریق نواحی پرت و دورافتاده در پیش گیرد و از این رو پس از نگاهی به نقشه، دریافت که بهترین مسیر برای وی شمال غربی و ازطریق کردستان و مرزهای عثمانی است که به سمت وان و طرابوزان می‌رفت و او می‌توانست در آنجا ازطریق کشتی، راهی استانبول شود.

او نمی‌توانست از این فرصت چشم‌پوشی کند. پس از تجربیاتی که محصل سفر وی در میان لرها و بختیاری‌ها بود، حال نوبت به آن رسیده بود که به سفر در میان قبایل کرد بپردازد. ایزابلا روزانه هجده ساعت را یکسره در مسیرهایی به دور از آبادی با اسب به تاخت می‌رفت تا از کردان که مقدم وی را گرامی می‌داشتند و از او پذیرایی می‌کردند، بازدید به‌عمل آورد. وی مثل همیشه ضمن رعایت سبک شخصی‌اش، به توصیف زنان می‌پردازد.

«روسری‌های آنها بسیار هم زیبنده است، پیشانی‌بند سیاهی است که سکه‌های نقره‌ای رنگی به زنجیره‌های نقره‌فام آن آویزان است. روسری قرمز ‌رنگی به پشت سرشان محکم گره خورده و گیسوانشان با سنجاق‌های نقره‌ای رنگ بافته شده است.»

پس از اقامت یک هفته‌ای در شهر حاصلخیز ارومیه، وی باید مجددا برای رسیدن به شهر نسبتا آرام و کم‌خطر وان دست به سفر در منطقه‌ای سخت و دشوار می‌زد تا از آنجا آخرین مرحله از سفر خود را پس از سیر و سیاحتی چشمگیر، به سوی وطنش، در پیش گیرد.

پاورقی:

مقاله «Isabella Bird Bishop (۱۸۳۱-۱۹۰۴) and Her Travels in Persia and Kurdistan in ۱۸۹۰» که با عنوان «ایزابلا برد بیشاپ (۱۹۰۴-۱۸۳۱) و سفرهای وی به ایران و کردستان در سال ۱۸۹۰» ترجمه شده، در واقع نسخه مبسوط پژوهشی است که توسط خانم جنیفر اسکارس در هفتمین کنفرانس انجمن بین‌المللی مطالعات قاجارشناسی، پاریس، ۲۰۰۷ که در باب «دیپلمات‌ها و سیاحان عصر قاجار» بود، ارائه گردیده است.

*ماژور هربرت ساویر از نظامیان ارتش هند بود که برای بررسی جغرافیای نظامی ایران در نواحی غربی، همراه با ایزابلا بیشاپ راهی ایران شد.

۱- موزه‌دار سابق امور فرهنگی خاورمیانه، موزه ملی اسکاتلند و سخنران افتخاری دانشکده هنر، دانشگاه داندی.

۲- دانشجوی دکترای تاریخ ایران بعد از اسلام، دانشگاه شهید بهشتی.