یادداشت‌های روزانه جلال آل‌احمد- ۲۳

کدخبر: ۱۳۲۹

بکوشش: محمدحسین دانایی

 

سه‌شنبه ۱۶ مرداد ۱۳۳۵-۳ بعدازظهر

بعدازظهر، آب‌انداختن بود و خواب رفت. کتاب هم نشد بخوانم، "سفر به آخر شب"[1] را، مال L.F.Celine "فردینان سلین"[2].

راستی، دعوا هم تمام ­شد، مثل همۀ چیزهای دیگر. اینهم خودش یک روتین دیگر زندگی شده. بی‌پولی و بی‌بچگی و خستگی از زندگی و از همدیگر و یک­نواختی همۀ اینها- همۀ روزها و سال‌ها و تفریح‌ها و خانه‌نشستن‌ها- گاهی به کله‌مان می‌زند و آب خوش را به گلوی‌مان تلخ ­می‌کند، که چه آب خوشی! به هرصورت، اصلاح ­شد، اما بدرد سرش نمی‌ارزید. "سیمین" دو- سه روز حالش بهم­ خورد، قلبش می‌گرفت و معده‌اش هم ناراحت بود و حالا بهتر شده. دو- سه روز تب داشت و دواودرمان و آب هندوانه‌گرفتن و مسهل‌خوراندن و غیره.

اما این جناب Celine. نمی‌دانم من تا کِی باید این تأسف را بخورم که حیف! کاش این یا آن کتاب را زودتر ازین­ها دیده­ بودم، یا خوانده­ بودم. ساده است. دو- سه قرن از دنیا عقبیم و همین گویا بهترین دلیل است برای اینکه بنده کتابی را که در حوالی سال ۱۹۳۰ چاپ­ شده، حالا در ۱۹۵۶ بخوانم. باز خدا پدر مرا بیامرزد که بازای دویست ­سال مملکت، فقط بیست- سی ­سال عقبم، و تازه مگر همۀ کارهای فرنگی را می­ شود دید؟ صدتا عمر عادی هم کفایت ­نمی­ کند. بهرصورت، کتاب جالبی است. از بهترین کتاب­ه ائی است که در عمرم خوانده­ ام. یارو نیمچه آنارشیست است، اما چنان humain [3] است که وصف نمی ­شود کرد. دنیائی را که دیده، وصف کرده و افکار و نظریات خود را آمیخته با تجربیاتی که ازین جهان کرده، آورده. داستان نیست، داستان­ها است، داستان­هائی پر از تفکرات بسیار تازه و بسیار جالب. درست ­است که بعنوان همکاری با فاشیست­ ها (هَو زده­ بودند در فرانسه) گویا از فرانسه تبعیدش­ کرده­اند و کتاب ­هایش تا این اواخر ممنوع بود، ولی گور پدر این حرف­ها. بهترین مسخره­ ای است از فرهنگ، از جنگ و افتخارات نظامی، از میهن، از استعمار، از علم و بخصوص طب، از "ناپلئون"[4]، از امریکا و بانک ­هایش که شبیه کلیسا است و از شیکاگو و "فرد" (Ford) که آدم را سرِ یک­ هفته عوض می­کند. لحنی دارد Cynique  و در عین حال humain. تمام آدم ­ها شیطانند. شیطنت ­می­ کنند، اما در زیر این شیطنت، هر کدام آینۀ پاکی هستند که زندگی بلجنشان­ کشیده. چیز عجیبی درست کرده. واقعاً مرا گرفت. حیف که خیلی عوامانه نوشته و فهمیدنش سخت است، ولی واقعاً بدقت خواندمش. جالب­تر از همه، دوخت­ودوزی است که از صفر و بی­نهایت می­کند. ازین سر دنیا کُ... و کَ... رقاصه­ های انگلیسی را که روزی پنج ­بار و هر بار نیمساعت باید برقصند و قِر بدهند، با کُ... کشتی ­هائی تشبیه ­می­کند که روی دریا دوچار امواجند، یا مثلاً "ناپلئون"[بناپارت] را با سینما مقایسه­ می­ کند. "ناپلئون"[بناپارت] که آمد و زنجیر رخوت را از دست­وپای اروپا برداشت و ماجراجوئی و ماجراطلبی را رونق­ داد، حالا بصورت سینما درآمده­است که مثل یک جِ... می­شود او را برای یکی- دو ساعت خرید و دوساعته یک ماجرا داشت و بعد هم راحت دو باره دنبال روتین زندگی را گرفت. گویا قرار نیست کتاب را برای خودم خلاصه­ کنم، ولی راستش، پس از خواندن این کتاب (هنوز صدصفحه‌ای مانده، پانصد صفحه است) به کله‌ام زده ­است که بهمان اول‌شخص و در نهایت صمیمیت، تجربیاتم را بنویسم. البته این هم فکری است، ولی تا پخته ­شود، طول ­دارد. فعلاً که مشغول خواندن این کتاب و اصلاح ترجمه "بیگانه" هستم. تا بعد چه پیش ­آید.

راستی، قبل ازینکه دعوا و حرف‌وسخن بشود، این مردک "جباری" آمد اینجا، وردست "پهلبد"[مهرداد]. دو- سه­ سال پیش رفتیم و حماقتی­ کردیم و یک شماره مجله برایشان چاپ زدیم، "نقش­ونگار". و بعد حرفمان­ شد و وِل­ کردیم و خودشان در غیاب ما هر چه کردند، نتوانستند حتی دو صفحه مطلب به اسم مجله چاپ ­کنند. حالا باز آمده­ بود که بیائید و مجله را اداره­ کنید. هزار پدرسوختگی و خرج اتینا می­کنند[5]و می­خواهند بنده و عهدوعیالم برویم کثافت‌کاری‌های آنها را رفع‌ورجوع­ کنیم و سرخاب‌وسفیداب بروی مبارک عنترشان بمالیم. و ماهی شِندِرغاز مثلاً اضافه­ بگیریم. گویا برای هر سال در حدود شست (60) هزار تومان بودجه از وزارت دارائی برای مجله گرفته ­اند. این مطلب را بعداً خود "جباری" برای من گفت. سال اول یک شماره درآوردند که ما درآوردیم و عجله­ داشتند تا شب عید درآید و ما نفهمیدیم چرا عجله ­دارند. البته بعد اِنکَشَفَ که عجله برای این بوده ­است که باقیِ بودجۀ مجله سوخت ­نشود. یک شماره را به رُخ وزارت دارائی کشیده­ بودند (که در حدود هشت‌هزار تومان خرجش شد و آنهم با چه اِسراف و تبذیری!) و بقیۀ پول را خوردند. این مال سال 33. سال 34 هم باعتبار همان یک شماره، 60 هزار تومان دیگر گرفته­ اند و خدا عالِم است چه کرده­اند و حالا گویا وزارت دارائی، یا چه می­ دانم کدام مقام صلاحیتدار مالی، پا بیخ خِرِشان گذاشته که: پس کو مجله؟ و حالا آمده ­اند دنبال ما که بیائید و مجله درست­ کنید. من بشوخی گفتم: نصف این پول را بدهید ما برویم اروپا برای بهترکردن مجله مطالعه ­کنیم و با بقیه­اش، چهار شماره مجله تحویل می ­دهیم. البته او هم بشوخی تلقی کرد. احمق! نفهمید که راست­ می­گویم. بعد هم می­ گویم که: بجای این خرج­ ها، بروید مدرسه بسازید و خرج کاشی و قالی و کوفت و زهرمار بکنید. مجله می­ خواهید چکار؟ بهرصورت، ردش کردیم، ولی اینهم باز از آنجاها است که با "سیمین" حرفمان­ می­ شود. آن بار هم بخاطر او قبول کردم. مدیر رسمی او است، ولی چون تکنیک کار مجله را نمی­دانست، از من کمک ­گرفت و حالا یاروها می­دانند که از ما دونفری باید دعوت ­کنند و تنهائی فایده ­ندارد. حالا باو می­گویم که قضیه از این قرار است و یک چنین کاری، شباهت کامل بکار "یارشاطر"[احسان] یا "خانلری"[پرویز ناتل] یا هزار پدرسوخته دیگر دارد. سرخاب- سفیداب­مالیدن باینهمه پدرسوختگی و آدم­کشی و تیرباران­کردن و خفه ­کردن مردم، و من حاضر نیستم این کار را بکنم. همۀ این مطالب را بصراحت به "جباری" گفتم. "سیمین" هم بود، اما می­ دانم که باز فردا سرکوفتش را خواهم­ خورد که چرا همچین و چرا همچون. بهرصورت، فعلاً "سیمین" هم متقاعد شده، ولی خدا عالِم است بعد چه پیش ­بیابد. درینکه قبول نمی­کنیم، تردیدی نیست، اما واقعاً اگر 30 هزار تومان بدهند، سه- ­چهار شماره درمی ­آوریم، البته اینهم سنگ بزرگ است. بهرصورت، اینهم یک بار دیگر که "سیمین" می­ بیند چه­ جور راه جلوی پای ما می­ گذارند و ما درمی ­رویم. آن قضیه "بهبهانی"[6] بعد از 28 مرداد و نرفتن و مسخرگی­کردن و بعد چوبش را خوردن و بزندان­افتادن، بعد هم آن دعوت "خواجه‌نوری"[7] بوسیلۀ "فروزانفر"[8] و باز قِرآمدن و دررفتن و اینهم قضیه "جباری" و جناب اشرف "پهلبد"[مهرداد] کُ...! و آنهم شیروخورشید سرخ و اِبای از شرف‌یاب‌شدن خدمت عهدوعیال همین پسرۀ قرتی! و بعد غزل خداحافظی را خواندن و سرِ همان قضیه با "حکمت"[رضا-سردارفاخر] و دارودسته و با کورِ دکترا و رساله قطع­ رابطه­ کردن! این چهار بار و "سیمین" همۀ اینها زود یادش می­ رود. می ­بیند که چطور از خوردن­ نان ف... و ج... در می­روم، ولی باز سرکوفت بی­پولی و شِندِرغاز حقوقش را باید بخورم. می ­دانم، اینهم خودش یک سرنوشتی است.

مأخذ: روزنامه اطلاعات- ۲۶ مهر ۱۴۰۲

 


[1]) سفر به آخر شب، رمانی از فردیناند سلین که توسط فرهاد غبرایی تحت عنوان "سفر به انتهای شب" به فارسی برگردانده­ شده­ است.

[2]) سلین- لویی فردیناند (1961- 1894 میلادی) نویسندۀ فرانسوی

[3]) Humain، انسانی

[4]) بناپارت- ناپلئون ( 1821- 1769 میلادی)، پادشاه معروف فرانسه

[5]) واژه "اتینا" شکل تحریف ­شدۀ فعل "اعطینا"ی عربی است که در قالب این عبارت، به یک ضرب ­المثل فارسی تبدیل ­شده و در مواردی بکار می­رود که کسی پولی را که باید صرف مخارج لازم شود، در موارد بیهوده و غیرضروری مصرف ­می ­نماید.

[6]) بهبهانی- جعفر ( 1366- 1293 شمسی)، فعال سیاسی که بعد از ماجرای 28 مرداد 1332 و بازگشت شاه از اروپا و نشستن بر سریر قدرت، به نمایندگى مجلس شوراى ملى رسید.

[7]) خواجه­ نوری- ابراهیم ( 1370- 1279 شمسی)، نویسنده، روزنامه ­نگار و فعال سیاسی

[8]) فروزانفر- بدیع ­الزمان  ( 1349- 1276 شمسی)، استاد زبان و ادبیات فارسی

 

تولید محتوای بخش «وب گردی» توسط این مجموعه صورت نگرفته و انتشار این مطلب به معنی تایید محتوای آن نیست.