بکوشش: محمدحسین دانایی
یکشنبه ۳۰ دیماه ۱۳۳۵- ۴ بعدازظهر
قم که نتوانستم بروم، سرد بود و "سیمین" میخواست امتحان دانشیاری بدهد و خودم هم ترسیدم در راه سرمائی بخورم و دیگر هیچ. گذاشتم برای بعد و کار "تاتی" هم ناچار باز عقب افتاد و خدا کند که بطاق فراموشی سپرده نشود. اما این نمایشنامه را دست گرفتم. اگر این هم مثل "نسل جدید" نشود که چهل- پنجاهصفحهای نوشتم و وِلش کردم، ک...گشادی.
"سیمین" مدتها است دانشیارشدنش گرفته و هر چه میگویمش: دختر جان آن زنهائی این کارهها میشوند که شوهرهاشان مثل "بیرجندی"[1] و "خانلری"[پرویز ناتل] آنکاره باشند و اسمورسمی داشته باشند، باورش نمیشود. بالاخره رفت و اسم نوشت و در جلسۀ امتحان هم شرکت کرد، اما ممتحنین نیامده بودند. قبلاً به "فروزانفر" [بدیعالزمان] و "معین"[2]تلفن کردیم، از "فروزانفر"[بدیعالزمان] که چیزی نفهمیدم، چون خود "سیمین" تلفن کرد و همهاش به تعارف برگزار شد، اما به "معین"[محمد] خودم تلفن کردم و راستاحسینی قضیه را گفتم. او هم نامردی نکرد و گفت که چون یک نفر از طرف مجلسین کاندید است، او و "صفا"[3] و "خطیبی"[4] در امتحان شرکت نخواهند کرد و بعد از طریق این پسرۀ احمق "شاهحسینی"[5] فهمیدیم که آن یک نفر، این مردک کور مکتبدار است، یعنی "خزائلی"[6]. بهرصورت، امتحان نشد، تا بعد چه بشود. فعلاً علیامخدره نشسته و دارد می خواند. اگر قضیه این مردکه کور نباشد که سخت کوری خودش را استشهار می کند، حتماً "سیمین" خواهد برد، تازه اگر ما گُ... بودیم و وزیرووکیلی میشناختیم و ازین حماقتها.
روزها از مدرسه که برمی گردم، باید از 5/11 صبر کنم تا دو بعدازظهر که "سیمین" بیاید و ناهار بخوریم. درین مدت، مگر بزور بتوانم چیزی بخوانم که یک نمایشنامه از "ژان پلینیه" Plisnier))[7] نمی دانم بلژیکی یا سویسی، خواندم باسم [8]Hospitalité که ادای "دست های آلوده" "سارتر"[ژان پل] را درآورده است.
و راستی این نمایشتبازی همینجور ادامه دارد. فعلاً که میآیند و میروند، گرچه دستودلشان درست بکار نمیرود و با اَهوپیفی که ما کردیم، دارند زیرآب خودشان را میزنند. برای این "هشترودی"[محسن] احمق هم بالاخره مجلس گرفته شد و قرار است چهارشنبه عصر در [منزل] "نوربخش"[9] باشد که لابد خواهیم رفت.
"جباری" هم اولین هزار تومان را داده است که صاف دادیم دست "منوچهر"[دانشور]برادر "سیمین". و حالا تازه قرض ها رسیده است به چهارهزار و ششصد تومان. امیدوارم تا آخر امسال تمامش کنم.
دلم می خواست ظهر که از کار میآمدم، می توانستم بنشینم سر این نمایشتنامۀ خودم که مسئلۀ زمین است و خرده- خرده پیش می رفتم. از فردا این کار را خواهم کرد. گرچه شکم خیلی گرسنه است، ولی بهتر از بیکار بانتظار نشستن است. اقلاً گشنگی یاد آدم میرود. اگر هم دیدم نمی شود، ولش می کنم یک وقت دیگر. بهرصورت، الآن باز سه تا کار نیمه تمام دستم است: "تاتی"، "نسل جدید" و این نمایشنامه، گذشته از مجموعه داستانی که سال ها است قرار بوده بعد از "زن زیادی" بدهم و دیگر اباطیل.
گویا باز پریشبها هم در رادیول[10] لندن مطالبی در بارۀ اباطیل بنده گفته اند و قسمتی هم از "کندوها" را خوانده اند. کی این کار را کرده و به چه مقصود، خدا عالِم است. "اسماعیلزاده"[عیسی] میگفت.
دوشنبه اول بهمن 1335- یکساعت بعدازظهر
امسال برف کولاک می کند. تا بحال که هشت بار برف پارو کردیم و باز یکساعت [است] برف سنگینی شروع شده. خدا پدر این کفش تخت کِرِپ را بیامرزد که پای ما را از شرّ سرماخوردن و سرمازدن خلاص کرد. گرچه لیز می خورد، ولی بهرصورت، بهتر است از کفش تخت چرمی سوراخ شده ام که کنارش گذاشته ام.
امروز هر چه کردم بنشینم و سرِ نمایشنامه کار کنم، نشد. شکم گرسنه را نمی شود باین کارها واداشت. باید سرِ خودم را گرم کنم. این ناهارها که باید دیر خورده شود، عزائی است. خدا کند کار چاپخانه بانک روبراه شود و روزها از مدرسه بروم شهر دنبال چاپخانه و بعد با "سیمین" برگردم، وگرنه اینطوری یکی- دو ساعت وقتم کاملاً هدر میرود.
جمعه گذشته با "پورمند"[عبدالعلی] مدیرمان و چندتا از بچه های مدرسه رفتیم کوه. هر چه گفتم بالا ع... را نمی شود در کوه خورد، نپذیرفتند. هفت نفر آدم بودیم و سه بطر ع... گرفته بودند و تا توانستند بخورد من و "پورمند"[عبدالعلی] دادند. سرما هم زور می آورد و می طلبید. ناچار ما را کلافه کردند و بالا آوردیم. "پورمند"[عبدالعلی] که خُمره شده است و کاریش نمی کند، ولی حال ما را خراب کرد. با "درخشش" [محمد] و دارودسته اش که دیگر نخواهم رفت و اقلاً باین زودیها، چون باز دور برداشته است. با اینها هم دیگر نمی روم. همین یک بار کافی بود. باید سعی کنم با اهلوعیال برنامه ای برای جمعه ها بتراشم و دونفری با هم باشیم. خانه هم نمی شود ماند، چون رفتوآمد کلافه مان می کند. زمستان هم که برود، دیگر بدتر خواهد شد.
فکر کرده بودم این هفته بروم قم، ولی باز برف و سرما چنان است که نمی شود ناراحتی سفر به قم را به این تن و بدن هموار کرد. ناچار یک هفتۀ دیگر هم صبر می کنم. شاید تا هفتۀ دیگر آب های آسمان از آسیاب افتاد.
امروز هم قرار گذاشته ام بروم پهلوی این "معزّی" دکتر دندانساز همکارم که سیاهی های دندانم را پاک کند. دندانهایم را سیگار سیاهِ سیاه کرده و از مسواک هم دیگر کاری ساخته نیست.
این "سرکیسیان" [شاهین] هم حسابی سرخر شدهاست و ما را خر گیر آورده. عدهای را دوروبر خودش جمع کرده و خرشان کرده که نمایشت بدهد و آنها هم یک کارهائی میکنند. از روی دوتا از قصه های "هدایت"[صادق] "آمیرزا یدالله" و "مردهخورها" نمایشنامه درست کرده بودند که دادهاند خوانده ام و برایشان راستوریستش کرده ام. بعد هم صدام کردند و در حضور [م] رپتسیون کردند که باز اصلاحاتی کردیم که بدردشان خورد. خلاصه از گردهمان کار می کشند و تازه یکی از همین کرهخرها را دیروز بعدازظهر آورده که "سیمین" در مجله "نقشونگار" کار برایش دسنوپا کند.
دیشب "محدث"[میر جلالالدین] تلفن می کرد که در تحویلوتحول نسخ خطی کتابخانه ملی که مسئولش بوده و حالا دارد منتقل می شود و می رود به دانشکده شنگولومنگول[11]، یک نسخۀ خطی راجع به طالقان دیده و چطور است برایم بیاورد که ببینم و نسخه بردارم. اینهم یک کار دیگر. هِی گفتم ازین کثافتکاری ها خلاص می شوم، ولی اینجوری دوباره و سه باره یخه مان را دیگران می گیرند. قرار است چهارشنبه عصر بروم سراغش و آن نسخه را بگیرم. خدا کند بدردخور باشد و نه از آن نوشته های عَنعَناتی و احمقانه که بدردخور نیست.
مأخذ: روزنامه اطلاعات- 10 آبان 1402
[1]) بیرجندی- احمد ( 1377- 1301 شمسی)، نویسنده، مترجم و استاد دانشگاه
[2]) معین- محمد (1350- 1297 شمسی)، استاد زبان فارسی و پدیدآورندۀ فرهنگ معین
[3]) صفا- ذبیحالله ( 1378- 1290 شمسی)، پژوهشگر، مترجم و استاد ادبیات فارسی
[4]) خطیبی نوری- حسین (1380- 1295 شمسی)، ادیب و استاد زبان و ادبیات فارسی که مدتی هم مدیرعامل جمعیت شیر و خورشید سرخ ایران شد.
[5]) شاه حسینی- ناصرالدین ( 1395- 1303 شمسی)، استاد ادبیات فارسی
[6]) خزائلی- محمد ( 1353- 1292 شمسی)، مدرس و محقق
[7]) پلی نیه- ژان، منظور Charles Plisnier ( 1952- 1896 میلادی)، نویسندۀ بلژیکی است.
[8]) Hospitalité، مهماننوازی، نمایشنامهای از پلینیه
[9]) نوربخش- جواد ( 1387- 1305 شمسی)، روانپزشک، استاد دانشگاه و پیر سلسلۀ نعمت اللهی
[10] رادیول، تعبیری طنزآمیز برای رادیو
[11]) شنگول و منگول، منظور دانشکده معقول و منقول است.
تولید محتوای بخش «وب گردی» توسط این مجموعه صورت نگرفته و انتشار این مطلب به معنی تایید محتوای آن نیست.