نان شده گران، یک من یک قران!
احتکار
عامل احتکار، بیگمان، نقش بسیار موثر و تعیینکنندهای در شدت بخشیدن به قحطی سال ۱۲۸۸ ق و ادامه آن ایفا کرد. در تایید این مدعا، ارائه نقل قولهایی از پژوهشگران خارجی و نیز جهانگردان و ناظرانی که در آن سالها در ایران اقامت داشته یا از آن بازدید کردهاند بیمناسبت نیست: پروفسور شوکو اوکازاکی (Shoko Okazaki)، محقق گرانقدر ژاپنی، در پژوهش خود، درباره قحطی بزرگ سال ۱۲۸۸ ق، با توسل به مثالهای متعدد، تحلیل عالمانهای از تاثیر احتکار در تشدید و تداوم قحطی مزبور ارائه کرده است که در اینجا بعضی از شواهد مورد استناد وی نقل میشود:
... بعد از دو سال خشکسالی، در زمستان ۱۲۸۸ ق/ ۱۸۷۱ م، باران و برف فراوانی آمد که حاصل خوبی را برای سال بعد نوید میداد. این بود که یک ماه پیش از فصل درو، غله بسیار در بازار عرضه شد.
اولیور سنت جان، سیاح انگلیسی، که در آن ماه از شهر قم میگذشت، قطارهای بیشمار شتر را دید که گندم و جو محصول سال پیش را از منطقهای حاصلخیز در نزدیک همدان به تهران میبردند.
او همچنین میگوید که صاحبان غله در همه جا موجودی خود را عرضه کرده بودند. از همه این شواهد برمیآید که در دوره قحطی هم، در مناطق غله خیز کشور، ذخیره غله کافی وجود داشت و بالارفتن غیرعادی قیمت گندم و کمبودهای ناشی از آن، که به مرگ ومیر مردم از گرسنگی و آدمخواری کشید، فقط نتیجه قحطی نبود و این قحط و غلا (تا حدود زیادی) بهطور مصنوعی و با احتکار و اسباب چینی به وجود آمد (اوکازاکی، ۱۳۶۵: ۴۰)
سیاح یادشده، ضمن یادداشتهای سفر خود، شرح تکاندهندهای از طرز فکر غیرانسانی و رفتار ظالمانه بعضی از مالکان بزرگ و محتکران میدهد:
... در سال دوم قحطی (مقارن ۱۸۷۰- ۱۸۷۱م)...، به واسطه رضایتبخش بودن میزان برداشت محصول در جنوب و غرب کشور، خواربار و مواد غذایی فراوان بود؛ اما ملاکان بزرگ، که فروشنده عمده غله هم هستند، از روی سودجویی، یا شاید به گفته خودشان از ترس آمدن قحطی در سال سوم، بیاعتنا به رنج و گرسنگی مردم دور و برشان، غله را به امید گران شدن در انبارها نگه داشتند (گلداسمیت، ۱۸۷۶: ۹۶، به نقل از همان: ۳۹).
حاکمیت استبداد و فقدان اعتماد و همدلی بین مردم و حاکمان
از خصایص مسلم نظامهای استبدادی بیتفاوتی و عدم احساس مسوولیت از جانب زمامداران درخصوص مشکلات و مصائبی است که برای جامعه پدید میآید. توجیه این بیتفاوتی دشوار نیست. حاکمان مستبد، چون برگزیده مردم نیستند، بالطبع، خود را مدیون و جوابگوی آنها نمیدانند و چون ادامه حکمرانی خود را موکول و منوط به تحصیل موافقت و جلب رضایت خاطر مردم نمیبینند، درباره پیامدهای نارضایتی آنها هم دغدغه خاطری ندارند.
افزون بر این، جو تملق و مداهنهای که معمولا بر محیط پیرامون مستبدان حاکم است مانع از آن میشود که آنان حتی اگر احیانا مایل به توجه به مشکلات مردم و رفع آنها هم باشند بتوانند از کم وکیف مصائب پدیدآمده اطلاع کافی و واقعی کسب کنند. روایت زیر شاهد مثال گویایی است از این واقعیت تلخ و دردناک.
در ۱۲۸۷ ق - نخستین سال قحطی معروف - ناصرالدین شاه در کرمانشاه به سر میبرد. وی ضمن گفتوگویی تلگرافی، از کارگزاران دولت در تهران درباره اوضاع و احوال عمومی و بالاخص قحطی و وبا - استفسار کرد و آنان بدون کمترین احساس مسوولیتی، بیشرمانه، چنین دروغهایی را به او تحویل دادند:
... احوالها خیلی خوب است. تازه[ای] که قابل عرض همایون باشد هیچ نیست... از هر جهت، امنیت و آسودگی حاصل است! تهران کمال نظم و وفور را دارد! جنس به قاعده به انبارها میرسد! به هیچ قسم از تهران نگرانی نداشته باشید!
سوال: ناخوشی (وبای) سختی است یا خیر؟
جواب: خیر! جزئی است!
سوال: حالت اصفهان و فارس چطور است؟
جواب: حالت اصفهان و فارس خیلی خوب است! (اسناد ایران، ۸ رجب ۱۲۸۷ ق به نقل از ناطق، ۱۳۵۹: ۲۹).
و نکته شایان اعتبار اینکه این جملههای حاکی از «خاطر مبارک آسوده باشد» در شرایطی اظهار میشد که سراسر کشور و پایتخت در لهیب عظیمترین قحطی چند قرن اخیر، که با همهگیری وبا هم توأم شده بود، میسوخت و مردم همانند برگهای درختان در واپسین روزهای پاییز به زمین میریختند.
در اوایل قحطی عظیم سال ۱۲۸۸ ق، ناصرالدین شاه، به جای اینکه به چارهاندیشی برای قحطی و رفع مصائب بیشمار مردم بپردازد، عازم عتبات شده و مدتی در آنجا اقامت گزیده بود. تصنیف زیر، که در آن موقع ورد زبانها شده بود، وصف حال گویایی است از نارضایتی و آزردگی شدید مردم مصیبت زده تهران از این مسافرت بیموقع و عدم احساس مسوولیت شاه:
شاه کج کلا (کلاه) رفته کربلا گشته بیبلا
نان شده گران یک من یک قران یک من یک قران
ما شدیم اسیر از دست وزیر از دست وزیر
بیکفایتی، سوءسیاست و فساد عمال حکومت
تردیدی نیست که، اگر مقامات دیوانی و کارگزاران دولتی از آمادگی و کارآیی کافی و نیز احساس مسوولیت لازم برای پیشگیری قحطی و مقابله با آن برخوردار بودند، قحطی و کمیابی اصلا پدید نمیآمد یا بسیاری از عواقب آن قابل اجتناب بود. در این خصوص، اولیور سنت جان، که در سال ۱۲۸۹ ق / ۱۸۷۲ م از کرمان دیدار کرده، ضمن سفرنامه خود، مورد جالب و آموزندهای را متذکر شده است:
بنا به نوشته او، مرتضی قلیخان وکیلالملک، والی کرمان، با سرافرازی برای او حکایت کرد که چگونه توانست با اتخاذ تدابیر قاطع و به موقع، مردم این سامان را از مهلکه قحطی هولناک سال ۱۲۸۸ ق برهاند. وی به محض بروز نشانههای کمیابی، دستور صور ت برداری از ذخایر غله را در این ولایت صادر کرد، صدور غیرمجاز آن را به شدت ممنوع کرد، برای غله قیمت ثابتی تعیین نمود، فروش آن را در همه بازارها تحت ضابطه درآورد و بالاخره، برای مساعدت به مستمندان و قشرهای کم درآمد، مرکز امدادی ایجاد کرد. بنا به ادعای نام برده، بر اثر این اقدامات موثر، در ایالت کرمان حتی یک نفر هم از گرسنگی تلف نشد (اوکازاکی، ۴۰:۱۳۶۵).
از قضا، حاکمان بعدی کرمان هم، کموبیش، در مقابله با قحطی موفق بودند ؛ از جمله فیروزمیرزا در قحطی سال ۱۲۹۷ ق / ۱۸۸۰ م، با تعیین بهای گندم به قیمت خرواری دو تومان در تثبیت نرخ غلات و مهار قحطی سخت کوشش کرد (وزیری کرمانی، ۱۳۴۰: ۶۲۸،۶۳۷).
متاسفانه موارد یادشده از جمله استثنائات بودهاند و در دیگر موارد عمال حکومت یا توانایی و کفایت و احساس مسوولیت لازم را برای مقابله با قحطی نداشتند یا آنچنان به ثروتاندوزی و فساد مالی آلوده شده بودند که به جای کوشش در پیشگیری و رفع قحطی گاهی عملا و عمدا به ایجاد یا تشدید آن کمک میکردند که از جمله موارد بارز آن میتوان از حاکم اصفهان در زمان قحطی ۱۲۸۸ ق یاد کرد. وی، به خلاف حاکم کرمان، نه تنها اقدامی برای مقابله با قحطی یا تخفیف عوارض آن به عمل نیاورد، بلکه وقوع قحطی را برای پر کردن کیسه آز خود غنیمت شمرد؛ ضمنا برای گم کردن ردپا به ماموران حکومتی دستور داد تا به تفتیش منازل و انبارها بپردازند و هریک از تجار و غیر آنها را که غله انبار کرده باشند تعقیب کنند؛ ولی به گفته اولیور سنت جان «... این دستور فقط مایه ثروتمند شدن کسانی گردید که مامور اجرای آن شده بودند، [زیرا] صاحبان انبارهای مخفی غله این ماموران را با رشوه ساکت نگاه میداشتند» (گلدسمیت، ۱۸۷۶: ۹۶-۹۷ به نقل از اوکازاکی، ۴۱).
گزارش کنسولگری بریتانیا، مورخ مه ۱۸۷۱ م/ ۱۲۸۸ ق، یعنی در بحبوحه قحطی در اصفهان نیز حاوی واقعیتی دردناک و تاسف بار است:
... در چهارمحال و فریدن، که چندان فاصلهای با اصفهان ندارند، غله فراوان بود؛ اما حاکم آنجا از ورود آن به شهر جلوگیری کرد تا غلههای خود را همچنان به نرخ گزاف بفروشد (اسناد وزارت خارجه انگلیس، ۱۸۷۱ م، به نقل از اوکازاکی، ۱۳۶۵: ۳۹).جای تاسف است که در این میان، بیتقوایی و آزمندی برخی افراد نیز مزید بر علت شده و به تشدید هرچه بیشتر قحطی منجر گردیده بود. در این خصوص، نویسنده کتاب خاطرات و خطرات به ذکر مورد تکاندهندهای پرداخته است:
... در سنه ۱۲۸۸ هجری قمری، قحطیای شد که یاران فراموش کردند عشق... و شنیدم... مرحوم... گندم را خروار خروار فروخت تا خروار ۶۴ تومان، که مال صغیر است! (هدایت، ۱۳۴۴: ۳- ۴).
و این در حالی است که، بنا به نوشته مولف رجال ایران، بهای گندم در سال ۱۲۸۷ ق در حدود خرواری بیست و پنج تا سی ریال بوده است! (بامداد، ۱۳۴۷: ۲/ ۳۵۰).
اولیور سنت جان هم نمونه بسیار تاسفانگیزی را از همدستی و همکاری افراد سودجو با رئیس گمرک اصفهان، به منظور چند برابر کردن قیمت گندم در عرض ۲۴ ساعت، ارائه کرده که ماجرای آن بهاین شرح است:
در سال ۱۸۷۲ م (مقارن ۱۲۸۸ ق) در اصفهان خبر رسید که مقدار زیادی غله از شیراز در راه است. این خبر موجب شد که دکانها را باز کنند و قیمتها به سرعت پایین آمد، اما رحیمخان، رئیس گمرک با همدستی افرادبا نفوذ، این وضع را غنیمت شمردند و نقشهای ریختند. درنتیجه رحیم خان، با استفاده از مقام و اختیار خود، مانع ورود کاروان غله شیراز به شهر شد و آنها بازار را در اختیار و انحصار خود داشتند، قیمت نان را یک شبه [تا] چهار صد درصد (یعنی تا ۵ برابر) بالا بردند (گلداسمیت، ۱۸۷۶: ۹۷ به نقل اوکازاکی، ۱۳۶۵: ۳۹- ۴۰).
نتیجهگیری
بررسی تحلیلی قحطیهای متعدد و متناوبی که از دیرباز در پهنه ایران زمین روی داده بهویژه قحطی عظیم ۱۲۸۸ ق به روشنی گویای این واقعیت است که، در کنار علل طبیعی و جغرافیایی، عوامل تاریخی و اجتماعی هم نقش و سهم شایان توجه و گاه تعیینکنندهای در ایجاد یا تشدید قحطیها (و در مواردی نادر در تعدیل و تخفیف آنها) ایفا کردهاند.
در این میان، سهم و تاثیر نظام حکومتی در ایران و روابط و مناسبات حاکمان با تودههای مردم شایان توجه و تامل بیشتری است؛ تا آنجا که به جرأت میتوان گفت، اگر استبدادگرایی، ناکارآمدی و فسادپذیری حکومتها در ایران نبود، بسیاری از قحطیهای ایران اصلا روی نمیداد یا لااقل پیامدهایی به مراتب خفیفتر و کمهزینهتر داشت. از این رو، بیمناسبت نیست که با تأسی به دکتر هما ناطق، که در پژوهش عالمانة خود در زمینة تاریخچه وبا در ایران بین «مصیبت وبا» و «بلای حکومت»های فاسد و غیر مردمی در ایران، پیوندی نزدیک یافته است، میان وقوع قحطی و نظام حکومتی در ایران نیز همسبتگی و ارتباطی جستوجو شود.سخن را با این جمعبندی و نتیجهگیری محققانه پروفسور شوکو اوکازاکی به پایان میبریم که به راستی حق مطلب را ادا کرده است. نظر وی، در خصوص قحطی سال ۱۲۸۸ ق اظهار شده، ولی بحق درباره اکثریت قحطیهای ایران صادق است: عامل اصلی قحطی سال ۱۲۸۸ ق بروز دو خشکسالی پی در پی بود، اما این بلا به هیچ وجه کاملا نتیجه خشم طبیعت نبود... بخش بزرگی از مسوولیت این رویداد ناگوار را میتوان، واقعبینانه، متوجه مقامات بالا، ملاکان و سوداگران غله که دستاندرکار احتکار و سوءاستفاده از اوضاع به نفع خود بودند، شناخت. همچنین، حکومت مرکزی و حکام ولایات و نواحی که تدبیر و اقدام موثری برای اصلاح وضع در کار نیاوردند، در این بلیه سزاوار نکوهشاند. به سخن دیگر، حرص و بیکفایتی دولتمردان به همان اندازه مسبب گرسنگی و رنج مردم بود که خشکسالی و بخل طبیعت (اوکازاکی، ۱۳۶۵: ۴۱).