جایگاه شکر در جهان مدرن
کتاب شیرینی و قدرت که در سال۱۹۸۵ منتشر شد، انگیزه تاریخهای جهانی قدیم و جدید را نشان داد، علت برآمدنِ بردهداری و صنعتیشدن پیرامون اقیانوس اطلس را توضیح داد و دلیل سلطه بیش از پانصدساله نخبگان و اشراف را بیان کرد و همه اینها را به راحت الحلقومی تبدیل کرد.
شیرینی و قدرت به شیوههایی که تاکنون از عهده هیچ کتاب دیگری برنیامده است، روشن ساخت که ما چگونه زندگی میکنیم و نظامهای بازار جهانی چگونه ذائقه ما را شکل میدهند یا بالعکس.این کتاب تبدیل به الگویی قدرتمند برای تاریخنویسی شد؛ آنهم نه از رهگذر توجه به مردان بزرگ و رویدادهای عظیم، بلکه با توجه به کالاهای مبادلهپذیر و فراگیری و انتقالپذیری ذائقه. بدون کتاب کمحجم مینتز، مشکل میتوانستیم فعالیت بسیاری از نویسندگان دیگری را تصور کنیم که از فرمول عجیبوغریبِ مینتز برای آشکارکردن سایه سنگین گذشته روی دنیای کنونی گرتهبرداری کردند: این نویسندهها جهان را در مشتی ماسه، شکر یا نمک خلاصه میکردند. یکی از حقههای تاریخ این است که چیزهای خارقالعاده میتوانند در طول زمان تبدیل به چیزهایی معمولی شوند. مینتز به ما نشان داد که چگونه این چیزها را دوباره خارقالعاده ببینیم.
تاریخ شِکری که مینتز نگاشته است، دو رشته دانشگاهی، یعنی انسانشناسی و تاریخ را نیز که مدتها برای همسازی با هم نزاع داشتند، با یکدیگر پیوند داد.
مینتز نزد کسانی چون فرانتس بوئاس و روت بندیکت همچون انسانشناسی آموزشدیده بود و اتکای او به گذشته بیشتر بازتاب دغدغههای ذهن تاریخگرای بوئاس بود تا ذهن منطقهگرا و فرهنگیِ بندیکت. مینتز در ابتدا از خوانندگان آثار مارکس بود. رویکرد او به انسانشناسی در مواردی این گفته معروف مارکس درباره تاریخ را طنینانداز میکند: «انسانها خودشان را میسازند؛ اما نه آنگونه که خود میخواهند.» مینتز این عبارت را درون فرمولی جا داد تا بتواند بفهمد که انسانها چگونه فرهنگ خودشان را میسازند. همچنانکه مارکس درباره تاریخ گفت، وی نیز درباره فرهنگ میگوید که انسانها فرهنگشان را «تحت شرایطی میسازند که از پیش موجودند و از گذشته به آنها داده و منتقل شده است».
مینتز همراه با بهترین دوست و همکارش که فارغالتحصیل دانشگاه کلمبیا بود، یعنی اریک وولف، نهتنها به گذشته، بلکه به «گذشته احتمالی» توجه کرد و بدینسان عادتِ انسانشناسی به توصیف همزمانی یا بهاصطلاح «اکنون قومنگارانه» را در هم شکست. در این سبک، یعنی توصیف همزمانی انسانشناسان درباره انسانهای «بدوی»ای که موضوع کارشان بودند، چنان مینوشتند که گویی این انسانها هرگز تغییر نکردهاند.
انسانشناسان این مردمان بدوی را همچون کسانی که نه تاریخ دارند و نه آینده در دام «فرهنگ»، یعنی سنتهای محلی یا عادات بیگانه نامتعارف، گرفتار میساختند و حتی با آنهایی که تحت سلطه رژیمهای استعماری میزیستند نیز همین معامله را میکردند. مینتز و وولف اتهامِ بیزمانبودگی به این مردمان را باطل کردند. در تاریخهای سنجیده و دقیقی که مینتز و وولف نوشتند، فرهنگ هم تبدیل به محصولِ تاریخ و هم تبدیل به سازنده تاریخ آینده میشود.
مینتز با قراردادن سوژههای کاملا غیرتاریخی، مانند بردگان و بومیان مناطق استعماری در بافتی تاریخی، نهتنها گذشته را به درون زندگی آورد، بلکه نشان داد که چگونه مردم عادی میتوانند محرک تغییر تاریخی باشند. چشمپوشی از تاثیرگذاری این تغییرِ نگاه دشوار است. امروزه تمام پژوهشهای تاریخی همانند آثار مینتز مرز میان تاریخ و انسانشناسی را با هم خلط میکنند. هر اثر تاریخی جدیدی که تاثیرگذاریاش ناشی از توجه جدی به احساسات و بافتهای زندگی روزمره مردمان فراموششده است، وامدار سیدنی مینتز است که مورخان را واداشت تا با شم انسانشناختی دست به قلم ببرند. این مولفان حتی بیش از انسانشناسان، وارثان همیشگی مینتز به شمار میآیند که تاریخ را تبدیل به لایههایی از توالیهای فرهنگی پیشبینیناپذیر کرد.
از دیگر دستاوردهای مهم اثر مینتز این است که آنچه در کانون کتاب شیرینی و قدرت قرار میگیرد، فهمی از تاریخ سرمایهداری در پیرامون اقیانوس اطلس است که از تبیین صرف میراث پایدار بردهداری فراتر میرود. مینتز جزو نخستین مورخانی بود (و به یاد داشته باشیم که او در اصل انسانشناس بود) که درباره بردهداری در حوزه اقیانوس اطلس، بهمثابه نظامی یکپارچه قلم زد. علت تمایز این نظام، تاثیری بود که کالاها و مستعمرههایش روی زندگی مردمان اجیرشده برای بردگی و نیز شکوفایی جوامعِ زراعی آنها میگذاشت. مینتز با سروتهکردن تاریخ متعارف به این «واقعیت» سالها پذیرفتهشده خاتمه داد که سرمایهداری در «درون» مرزهای اروپا سربرآورد.
برعکس آنچه گفته میشد، از نظر مینتز، سرمایهداری در جهانی نو آغاز شد، در درون مستعمرهنشینهایی که سرمایه مورد نیاز برای تغییر رویه اقتصادی اروپا را فراهم کردند.
او در سال۲۰۱۳ در ایمیلی به سردبیرِ بوستون ریویو، دب چیسمن، مساله را اینگونه وصف میکند: دیدگاه من که اکنون تبدیل شده است به بخشی از آنچه «دانش رایج» نامیده میشود، این بود که تمدن غربی درواقع، نخست در مستعمرهها «سربرآورد» و همه آن مستعمرهها، در وهله اول، مستعمرههای شکر بودند.
این امکان برای مارکس وجود نداشت که دراینباره بحث کند؛ چراکه ازنظر او، سرمایهداری بدون پرولتاریا نمیتوانست وجود داشته باشد و خب پرولتاریا در اروپا سر برآورد. واضحتر از آن بود که خود را در مقام بنیانگذار اصلیِ این خطمشیِ فکری قلمداد کند. مینتز همواره در این زمینه شأن بنیانگذاری را برای یکی دیگر از شاگردان بوئاس قائل میشد؛ یعنی ملویل هرسکوویتس.
کتاب او به نامِ «اسطوره گذشته کاکاسیاهها» معطوف به آن بود که تاریخ سیاهپوستان جهان مدرن را به گونهای بنویسد که بتوان ریشههای آن را به جوامع آفریقایی رساند؛ یعنی همان جوامعی که این سیاهپوستان با خشونت از آن جدا شده بودند. رهاوردِ مینتز برای کسانی که بر چنین پیوندهایی تاکید میورزند، زبان فوقالعاده روشنگری است که بهگونهای درخشان در نوشتههایش بهکار میگرفت؛ بهویژه در نقد خردکنندهای که در مجله بوستون ریویو بر بیاعتنایی رسانههای بزرگ در جریان زلزله هاییتی در ۲۰۱۰ نوشت. این مقاله او ارزش دوباره خواندن را دارد.
اگر از این مقاله، طنینِ آن چیزی به گوش میرسد که شما از طریق پل فارمر۱۰ درباره هاییتی میدانید، باید بدانید که فارمر خود را شاگرد افتخاری مینتز میداند.
مینتز ضمن آنکه پژوهشگری مهم است و کسی است که نحوه نوشتن و خواندنِ ما درباره تاریخ را شکل بخشیده است، همچنین آموزگاری بود که من هرگز مانندش را ندیدهام. در نخستین دیدارم با او، فهمیدم که عنوان افتخارآمیز دانشگاهیاش را کنار میگذارد تا با نام کوچک دوستداشتنیاش شناخته شود.
همه دانشجویان دوره کارشناسیاش او را تنها با نام کوچکش سید (Sid) صدا میکردند. همین بهخوبی کمک میکند تا مردی را بشناسیم که تاریخ جهان را از صدر تا ذیل مطالعه و قربانیان تاریخ را تبدیل به قهرمانان آن کرده بود.
سید الگویی برای ما ساخت که دقیقا همانی بود که میخواستیم پژوهشهایمان مبتنی بر آن باشد: کاوش درون داستانهایی که هیچکس دیگری زحمت بازگویی آن را به خود نمیداد و نوعی اشتیاق برای فهم اهمیتی که این داستانها واقعا از آن برخوردارند. این اهمیت نهفقط ناشی از موضوع آنها است، بلکه ناشی از درک ما از شیوههایی است که همه ما طی آنها قدرت را به فراموشی میسپاریم.
یکی از دستاوردهای بزرگ «شیرینی و قدرت» جزئیات متنوع آن است درباره اینکه چگونه شکر تبدیل به غذا، یا در واقع تبدیل به یکی از «غذاهای اصلی» شد که انقلاب صنعتی را تحرک بخشید و کالریهای ارزانقیمتی فراهم کرد که هم بردههای کارگر و هم کارگران آزاد در سراسر خشکیهای پیرامون اقیانوس اطلس، از آن تغذیه میکردند. شکر برای سید گام کوچکی بود برای پرداختن به غذاهای دیگری که آشپزخانهها را پر کرده بودند و نیز ابزاری بود برای پرداختن به محدودیتها و افقهای وسیع جوامعی که او به بررسی آنها پرداخت.
نخستین بار در آشپزخانه یکی از دانشجویان سید در دانشگاه جان هاپکینز با او روبهرو شدم. آنجا آشپز جادوگری دیدم که داشت نوعی سس مکزیکی را از اول کار درست میکرد و درعینحال درباره فرهنگ و تاریخ کارگرانی که انواع گیاهان استفادهشده در این غذا را کاشته بودند، با من صحبت میکرد. به نظر من دو فرزند بالغ سید دو تا از خصلتهای بسیار جذاب و شگفتانگیز او را به ارث بردهاند: یکی عشق او به غذا و دیگری مبارزه او در راه حمایت از درماندگان جامعه. دختر او از فعالان اجتماعی است و پسرش که متخصص اسهالهای واگیر است، درباره شیوع بیماریهای ناشی از غذا پژوهش کرده و این غیر از بسیاری از دیگر کارهای مهمی است که کرده است.
منبع: بوستون ریویو. نویسنده: سارا هیل (Sarah Hill)، استاد مردمشناسی و مطالعات محیط زیست دانشگاه وسترن میشیگان- مترجم: محمد غفوری