یادداشت‌های روزانه جلال آل‌احمد- ۷۹

کدخبر: ۱۸۰۰

بکوشش: محمدحسین دانایی

ناهار خورده‌ونخورده راه ­افتادیم به طرف "پراتر" Prater)) که هنوز نمی‌دانم یعنی چه، ولی تقریباً یک­نوع باغ‌ملی‌مانند بسیار بزرگ است. جنگلی ­مانند "بوادوبولونی" یا "ون­سن" در پاریس که در یک گوشۀ آن انواع وسائل تفریح مردم را جمع ­کرده‌اند. یک چرخ­ فلک بسیار بزرگ درست ­کرده‌اند در حدود ارتفاع نصف برج ایفل و به همان قصد (برای امکان زیارت شهر از بالا) و به تقلید از همان، از آهن و سیم و تسمه که توی اطاقک‌هایش می‌نشینی و می‌روی بالا و نفری پنج شلینگ دادیم و شهر را از بالا تماشا کردیم، از این ماشین‌هائی که روی ریل می‌گردد و بالا و پائین می‌رود و یک­مرتبه سرازیر می‌شود و می‌افتد. نفری سه شلینگ دادیم و خوشمزه‌تر از همه، یک قطار کوچک دارد به اسم Liliput Balon که دور جنگل "پراتر" می‌گردد و با لکوموتیو ذغالی و واگون و صندلی و سوزن­بان و راهنما و تمام حقه‌بازی‌ها. سوارش ­شدیم و یاد بچگی کردیم به نفری سه شلینگ. راستی، آدم را به طرف بچگی سوق ­می‌دهند. انواع اسباب‌بازی‌های دیگر برای هر نوع سن‌وسالی، از تیراندازی گرفته تا ماشین‌سواری و اسب کرایه‌ای و دیگر و دیگر. باد می‌آمد و چنان سوزی داشت که بدتر از سوز شهریار تهران و خسته که شدیم، تپیدیم توی یک قهوه­ خانه و لبی تر کردیم و برگشتیم خانه و خرید برای شام و فردا، و تمام ­شد امروز و حمامی و استراحت تا فردا.

یک چیز جالب توی این ولایت، لباس ملی­شان است که مردوزن می­پوشند، نه همه، ولی در حدود ده درصد. مردها کُت خاکستری با برگردان یخه و سردست سبز و کلاه سبز و دگمه­ها از شاخ، و زن­ها پیراهنی با آستین پُف­دار از یک رنگ و سینه­بندی سفید روی آن و جالب است. و زن­ها در همه کاری شریک­اند. در ترامواها بیشتر زن­ها بلیط می­فروشند. شوفر تاکسی و باری و حتی عمله­ زن هم دیده­ام. و راستی، بعلت وجود این زن­ها در ترامواها، عصبانیت و برخورد و حتی تصادف خیلی کم است. بعضی­هاشان خوشگل و مرتب و اغلب البته پابسال و جاافتاده، ولی کمتر بدریخت و غیرقابل ­تحمل.

پلیس­ های سر چهارراه­ ها توی یک اطاقک شیشه ­ای مسلط به چهارراه می­ نشینند و رفت­ وآمد را اداره می­ کنند. مثل پاریس با برق نیست که احتیاج به پلیس راهنما نباشد و خودکار باشد. زوریخ و رُم هم غیربرقی بود و بدست آژدان ­ها و در رُم راستی آژدان­ ها رقص ­می­ کردند. شام آمد.

 

سه­ شنبه 26  شهریور - 17 سپتامبر- 6 بعدازظهر

امروز کاغذ برادرم و یک نسخه از مجلۀ "نقش­ ونگار" رسید، با رنگی ­های بسیار احمقانه و پشت جلدی بازاری. رنگ­ هایش عجیب بازاری بود.

صبح برای تهیه جا در طیاره رفته­ بودیم که هنوز قطعی نیست چه روزی حرکت ­می­ کنیم، یا سه­ شنبه آینده یا چهارشنبه ­اش و حداکثر پنجشنبه. فقط 200 پوند نگه­ داشته ­ایم و پنج دلار و باقیش را خرد کردیم که از آن یک رأس 560 شلینگی به زنک صاحب­خانه دادیم بابت قسط دوم و الآن فقط 1330 شلینگ داریم برای خرج باقی ایام در وین. خدا  عالِم است که خواهیم ­رساند یا نه. بهرصورت، این است که هست.

باقی ساعات امروز به دیدن موزه هنرهای زیبا گذشت و نقاشی­ ها که در طبقه دوم است. ما بدقت دیدیم. یک رأس نقاش بود باسم G.Arcimboldo [1] (1593-1530 میلادی) و چهارتا فقط تابلو داشت پرتره­ مانند با ترکیب نباتات و حیوانات برّی و بحری و الخ، نمونه ­ای از سمبولیسم­ های "دالی"[سالوادور] از طرفی، یعنی سرمشق آن و شباهتی با شترهائی که مجنون­ ولیلی را سوار آن می­کنند و روی قلم­کارها چاپ ­می ­زنند، داشت- از طرف دیگر. هر چهارتا کارش را روی کارت­ پستال خریدم، یکی 20/1 شلینگ. ازین گذشته، مقدار فراوانی کار از "رافائل" داشت منجمله سه ­تا پرتره از خودش و آن پیرزن معروفش و بعد کارهای فراوانی از  Veronese (88-1528) در یک سالون به­ تنهائی و از Bassano و Tintoretto [2]و [3]Giordano و[4]Velasquez و Tizian و "روبنس" و "وان­گوگ"[ونسان] و چندتا کار هم (سه ­تا) از "کراواجو". یک مجسمه هم از میترا داشت، البته کوچک، و بارولیف و با زیور و زینت صحنه اطراف قربانی با آدم­ های دیگر و شاخ­ وبرگ و نباتات. بسیار جالب بود. حیف که عکسش را نداشت. باید بروم یکی پیدا کنم و بخرم. و آن "جیوردانو"نام را که اسم ­بردم، کاملاً به تقلید از "کراواجو" کار کرده­است. نقاشی مدرن در آنجا ندیدیم و قسمت­ های باستانی شرق هم غیر از مصر بسته ­بود، اگر اینها هم مصر را جزو شرق حساب ­بکنند.

بهرصورت، قسمت ­های عتیق را سرسری و گذرا نگاهی­ کردیم. باید یک روز دیگر رفت. امروز فقط نقاشی ­ها را دیدیم. بعد هم ناهار در یک رستوران بزرگ که برای خودش کمپانی عظیم و بزرگی است در سه- چهار طبقه خوردیم که زیرزمینش فقط بار است. طبقه اول، یعنی هم­سطح خیابان، سلف­سرویس‌مانندی سر پا ایستاده (که ما نشستیم و دستور دادیم و صدی­ده را هم دادیم و در حدود 60 شلینگ پول ناهارمان شد، یک ناهار عالی) و طبقۀ اول برسم فرنگی ­ها، رستوران حسابی است که ما نرفتیم و ندیدیم و همینطور الخ و اسمش هست j.k.، برسم امریکائی­ ها و گویا بدست امریکائی­ ها. و بعد هم برگشتیم خانه و خوابی و استراحتی و حالا شام خورده­ایم و می­ رویم به تماشای یک رأس نمایشت در Raimund تأتر[5]، که خیلی دور است و هوا هم سردِ سرد است و باران هم می ­آید.

این تکه را سخت عجله ­کردم، کج درآمد، اشکالی ندارد. لازم بود که درین سفر یک سیاهه ­مانند برای موزه­ ها نگه­دارم که نشد. برای بعد این کار را خواهم ­کرد، ولی تازه که چه؟ توی همین اوراق اباطیلی نوشته ­ام برای هفت جدّم هم بس است. انقدر نقاشی درین ولایات می ­بینی که اُقت ­می­ نشیند، و همه ­اش از کار کله­ گنده­ های گذشته. والسلام نامه تمام.

 

چهارشنبه 27 شهریور - 18 سپتامبر- ساعت 5/9 صبح

بالاخره دیشب رفتیم این Raimund Théatre وین. واریته­ مانندی یا اُپرت­ مانندی بود پر از آدم و رفت­ وآمد و پر از رقص و مِزقان و داستانی بود که تا آنجا که ما با زبان بین ­المللی فهمیدیم، نصفش در سیرکی می­ گذشت و نصف در بیرون آن و عبارت بود از قُرزدن زنی مردی را که در سیرک کار می­ کرد و اینکه عاقبةُ­الامر مرد حاضر نشد از سیرک دست بکشد و زن را رها کرد و رفت و زن هم برای تکمیل قُرزدن خود آمد و کارگر سیرک شد. البته درین میان شوخی­ ها و متلک­ های عادی یا سیاسی فراوانی بود که مردم را به غَش­غَش[6] می­انداخت و ما چیزی درک نمی­ کردیم. برنامه ­اش از 5/7 شروع ­شد تا 5/10. یک آنتراکت هم داشت. رویهمرفته چیزی بود شبیه "شاتلۀ" پاریس، موزیک فراوان و دو- سه تکه رقص، مثلاً تکه ­ای از رقص عربی شهرزاد که یارو اعلام ­کرد پشت میکروفون، تکه ­هائی از باله، همه را مثل آش شله ­قلم کاری درهم ریخته بود. قسمت جالبش این بود که قبل از شروع نمایشت، پرده بالا رفت و عده­ای از آدم ­هائی که روی صحنه باید بیایند، روی پیش­پرده آمدند و رفتند و مثلاً اسب­ ها را هم آوردند و بردند، و کار خودشان را کردند و به اصطلاح، برای اینکه با جماعت حضار اُخت­ بشوند، زندگی خودشان را همانجا کردند، یا مثلاً پشت صحنه را روی صحنه نشانمان دادند، تا موقع شروع برنامه رسید و همه رفتند و پرده افتاد و از نو برنامه شروع ­شد. و جالب­تر اینکه اسم سیرکی که این وقایع درش می­ گذشت، "استانیسلاوسکی"[7] بود و گویا باین طریق، آن بابا را مسخره­ کرده­ بودند. نمی­ دانم. بهرصورت، بخصوص هنگام شوخی ­ها و مسخرگی­ ها و متلک­ ها، سخت ناراحت بودیم که چرا زبان نمی­ دانیم.

در پاریس، یعنی در "شاتله" الگانس[8] و ظرافت در لباس و رقص و نور و دکور بیشتر بود و اینجا روح و خنده و شادی و متلک و اشتراک مساعی حضار و نمایش­دهندگان بیشتر، مثلاً دو- سه ­بار اتفاق ­افتاد که حضار تماشاچی با بازی­کنندگان جمعاً می­ خندیدند، یا دست ­می­زدند و با ضرب مخصوصی هم، که موزیک البته می­ داد.

مأخذ: روزنامه اطلاعات- 21 دی 1402

 


[1]) آرچیم بولدو- جوزپه (1593- 1527 میلادی)، نقاش ایتالیایی 

[2]) تینتورتو ( 1594- 1518 میلادی)، نقاش ایتالیایی

3) جوردانو- لوکا  (1705- 1634 میلادی)، نقاش ایتالیایی

4) ولاسکوئز- دیه­گو  (1660- 1599 میلادی)، نقاش اسپانیایی

[5]) Raimund Théatre، تآتری در ناحیۀ "ماریا هیلفر" وین

[6]) ] اصل: قَش­قَش[

1) استانیسلاوسکی- کنستانتین (1938- 1863 میلادی)، بازیگر و مدیر تآتر روسی

[8]) Elégance، ظرافت

 

تولید محتوای بخش «وب گردی» توسط این مجموعه صورت نگرفته و انتشار این مطلب به معنی تایید محتوای آن نیست.