یادداشت‌های روزانه جلال آل‌احمد- ۱۱۱

کدخبر: ۲۶۶۶

بکوشش: محمدحسین دانایی

همانروز و همانجا- ۵ بعدازظهر

حالا که کم‌کم دلم دارد تنگ ­می‌شود و احساس تنهائی می‌کنم (بخصوص که دیروز و امروز احساس ­می‌کنم که درین شهر محبوسم، چون ماشین نیست که نیست.) می­‌فهمم که در عین حال لذتی دارد این بی‌علاقگی و خود را بدست حوادث سپردن و می­‌گویم پدرومادری داری که سال‌ها پیش به دوری از خودت عادتشان داده­ای و عهدوعیالی که خانه‌ای دارد و نان‌‌و‌آبی و کاری داری که نه بدل خودت چنگی ­می‌زند و نه کسی چشم به راه کار تو است و کاری را هم که می‌توانی بکنی، در هر جا با یک تکه کاغذ و یک نوک قلم می‌توانی. پس چه عجله‌ای و چه دردسری و چه بیهوده شورزدنی؟! و احساس ­می‌کنم که آسوده‌ام و هر چه پیش ­آید، خوش ­آید. زندگی تهران و تجریش و آن کار احمقانه همیشه به انتظار تو است، هر چه دیرتر بآن برگردی، بهتر، یعنی هر چه دیرتر به ابتذال تن­ دربدهی و هر چه بیشتر لقمه‌ای  از تن این ابتذال بکنی، بهتر و چند روزی که درین دایره مهلت ­داری و ازین اباطیل.

صبح از هشت تا 10 در پس ­کوچه ­های شهر قدمی ­زدیم که در [1]32 د.د.تیزه[2] شده و حالا پر از مگس و خاک و کثافت است و گرما بحدی بود که بی طاقت بخانه برگشتیم و لیوان آبی و خوابیدم تا نیم ساعت بعدازظهر. و ناهار خوردیم و بعدازظهر بجای خواب، کتاب "سِر پرسی سایکس"[3] را خواندم که در کتابخانۀ کوچک خانقاه هست و مطالبی در بارۀ خارک از آن درآوردم. "حمزۀ" صاحب­خانه می ­گفت در زاهدان "کامبوزیا"[4]نامی هست و کلاته­ ای دارد و کتابخانه ­ای خصوصی و می ­شود ازو مطالبی درین باره شنید. فردا اگر پست بازی درنیاورد، می­ رویم زاهدان.

و صدای موتور آب بغل خانقاه که بلند شد و کله ­ام درد گرفت، رفتیم سراغ کار گِل، بیگاری در خانقاه. خیال­ داشته­ اند ضلع شرقی خانقاه را زیرزمین بسازند. صبح عمله­ ها آمدند و در حدود شش- هفت مترمربعی خاک حیاط را کندند و ریختند بالا. و ظهر نقشه­ ها بهم ­خورد و کار جور درنیامد، چون پول هر چیزی و مزد هر چیزی قرار بود از کیسه ­ای برود، از کیسۀ اخوان، یعنی فقرا و درویشان. و پیدا است که کار چه­ جور درمی­ آید. ناچار کار تعطیل ­شد و من دَنگم ­گرفت بیل بردارم و خاک ­ها را سر جایش بریزم و دیگران هم علیٌ و یکساعته خاک ­ها را سر جایش ریختیم و حیاط صاف ­شد. و یکساعتی بیگاری و دست­ هایم تاول ­زد و حالا هم قرار است برویم سراغ جناب سروان پرتقال ­خر.

دیگر اینکه یادم­ رفت بنویسم، جزو کتاب­ های خانقاه­ ماهان یکی هم بود باسم "تاریخ تلگرافی". اسم نویسنده و دیگر مشخصاتش را یادم ­رفت یادداشت ­کنم و حالا در تقویم می­بینم آنرا جزو ازقلم ­افتاده ­ها ضبط­ کرده­ام. این است که ضبط ­کردم، اگر تکرار نشده­ باشد، حوصله تجدیدنظر اصلاً نیست.

دیگر اینکه مطالعه­ ای در بارۀ ابزار کار هر شهر و ولایتی باید چیز جالبی از آب درآید، مثلاً در بارۀ بیل. در تمام طول این راه فقط عمله­ های کنار جاده بیل ­هاشان یکسان بود و ساخت فرنگ، جزو واردات، بیل­ های پهن نوک­ تیز که در تهران هم فراوان است، اما غیر ازین، در تمام کارهای زراعتی دیگر، هر محلی بیل بخصوصی دارند. در اصفهان بیل­ های مستطیل بلند و دُم­پهن، در یزد و اینجاها همچنان بلند و پهن، اما دُم­گرد و هر کجا یک جوری و همه هم ساخت آهنگری ­های محل، و جالب اینکه هیچکدام اسپرک ندارند.

 

دوشنبه 11 فروردین-  4 بعدازظهر-  اندر زاهدان 

دیروز صبح بالاخره با پست بم- زاهدان راه ­افتادیم، یک اتوبوس 23نفره با 45 نفر مسافر از بچه و کوچک ­و بزرگ و یک پسره در آن بود شکل کوچکی ­های "بهروز ملکی" (یک کلمه ناخوانا) که دائماً عَر می­ زد و گاهی نان سنگک می­ خواست و گاهی تشنه ­اش بود و گاهی خوابش می­آمد و دیگر بچه­ ها را در عَروبوق واقعاً اداره­ می­کرد. صدای او که بلند می­ شد، دیگران دست می­ گرفتند و نوحه ­خوانی شروع ­می­ شد.

نُه صبح از بم درآمدیم، 5/10 در "فهرج" برای ناهار ماندیم و دوازده راه ­افتادیم و ناهار و غذاهای بین راه هم که منحصر است به نان و تخم­ مرغ و نمی­ دانم اگر این نیمرو را هم بلد نبودند درست ­کنند، چه می ­کردند و ما چه می ­کردیم؟ دوازده که از "فهرج" راه­ افتادیم، سر ساعت یک "شوره­ گز" بودیم. دو کیلومتر راهی که ریگ روان دارد و برای ماشین با آن عظمت و مسافر و بار قابل­ عبور نبود. مردها پیاده گز کردند تا آخر ریگ و ماشین بضرب "یاعلی مدد" و تخته زیر چرخ­ هاانداختن، درست سه ساعت همین یک تکه راه را آمد و مسافرها پیاده و زیر آفتاب و دم باد پر از شن. یک سوراخی بود مانند آب­انباری­چیزی، برادره تپید آن تو و ازین سه ساعت من هم یکساعتش را در سایۀ آن چاله بسر بردم و در بیکاری و دم­کردگی هوای آن و انتظار رسیدن ماشین. دو- سه­ بار بخودم گفتم که دیگر همچه راهی را نمی­شود آمد. و بقیۀ وقت را به حرف ­زدن با مقنی­ های همسفر و یک نظامی که از گیرافتادن دختری انگریزی در همین وضع حرف می­زد و بعد هم به تیل­ به ­تیل ­بازی­کردن. و عجب چیزی است این بازی! همۀ ناراحتی را فراموشمان کرد، بخصوص که من چهار بار به هدف زدم و از دیگران جمعاً دو نفر دیگر هر کدام یک ­بار.

سرِ بلندی که ایستاده­ بودی، وقتی باد کمتر بود و شن در سطح زمین کمتر می­ آمد، ماشین ما پیدا بود که نزدیک است و دارد می ­رسد، اما باد که تند می­ شد و شن در سطح زمین راه ­می ­افتاد، همه­ چیز را پشت سر خود بصورتی دور و رؤیائی و سراب­مانند درمی ­آورد. اولین ­بار بود که چنین مسئله ­ای را من بچشم می­ دیدم و همین دوری و نزدیکی دید، باعث شد که دو- سه ­بار مردم خیال­ کنند ماشین خراب ­شده و دارد عقب­ عقب می­ رود.

درین "شوره­ گز" و اطراف آن اولاً، بوته­ های گز فراوان بود و بعد هم یک گُلی که از دور مثل یک بوتۀ گُل خشک و سیاه در زمین فرورفته می­  نمود، باسم "درمشوت" (Deramshut) که بعضی­ ها هم "شورک" می­گویند. گُلی مثل گُل میمون بی­ ساقه و برگ و مستقیم از زمین درآمده و سوخته و هر چند صباحی که نم بارانی سرش بخورد، دو- سه­تا گُلی زردرنگ سر آن تازه می ­زند. و ریگ روان و سنگ­ هائی مثل سنگ چخماق سخت و محکم و قهوه ­ای یا کرم یا سفید و خرده­ های آن.

مأخذ: روزنامه اطلاعات- 20 اسفند 1402

 


[1]) منظور سال 1332 شمسی است.

[2]) د.د.تیزه، منظور سم­پاشی­ شده به وسیلۀ دی کلرو دی فنیل تری کلرواتان (د.د.ت) است. این ماده همیشه به عنوان معروفترین عامل شیمیایی برای دفع آفات گیاهی مطرح­ بوده ­است.

[3]) سایکس- سر پرسی (1945- 1867 میلادی)، ژنرال، نویسنده و جغرافی­دان انگلیسی. او در سال ۱۹۱۶ به فرماندهی پلیس جنوب ایران منصوب شد و با یک سپاه ۱۱هزارنفریِ هندی، ایرانی و افسرهای انگلیسی، مأمور سرکوب مبارزان و مقاومت مردم جنوب شد. معروف‌ترین کتاب او "تاریخ ایران" در دو جلد است. 

[4]) کامبوزیا- امیرتوکل (۱۳۵۳- 1283 شمسی)، نویسنده، حقوقدان، محقق و از مخالفان سلطنت پهلوی که در جریان نبرد ۹ مهر ۱۳۰۰ اسیر شد و پس از مدتی به شهر بیرجند و سپس برای همیشه به زاهدان تبعید شد. او تا پایان عمر به مطالعه، تألیف و کشاورزی در باغی که خود در کویر بنا کرده­ بود، مشغول بود. این باغ امروزه به کلات کامبوزیا شهرت دارد. وی همچنین در قلب کلات، کتابخانه‌ای را به منظور ایجاد محیطی مناسب برای تحقیق و پژوهش و کانونی برای گردهماییِ روشنفکران و فعالان سیاسی و نیز به منظور تشکیل جلساتِ بحث­وگفتگو در باب موضوعات مختلف تأسیس کرده­ بود.

 

تولید محتوای بخش «وب گردی» توسط این مجموعه صورت نگرفته و انتشار این مطلب به معنی تایید محتوای آن نیست.