در سایه جنوب
ویلیام فاکنر در ۲۵ سپتامبر ۱۸۹۷، در نیوآلبانی میسیسیپی، متولد شد. فاکنر در جنوب امریکا به دنیا آمد و تقریبا همه عمرش را هم در همانجا، در جنوب، گذراند. درباره سالهای اولیه زندگیاش اطلاعات کامل و جزءبهجزیی وجود ندارد اما تا اینحد معلوم است که فاکنر تحصیلات منظم رسمی نداشت و خیلی زود درس خواندن را رها کرد و ظاهرا خانوادهاش هم چندان مخالفتی با ترک تحصیلش نکردند. او البته مدت اندکی به دانشگاه میسیسیپی رفت اما این به لطف فرصتی بود که به سربازانی داده میشد که از جنگ برگشته بودند.
فاکنر اگرچه تحصیلات منظمی نداشت اما داستانهای بسیاری درباره قهرمانیها و رشادتهای قهرمانان جنوب آمریکا و از جمله اجداد خودش شنیده بود و با خواندن آنها نیازی به خواندن تاریخ جنوب نداشت؛ به قول صالح حسینی، از مترجمان فاکنر، «در سایه جنوب بار میآمد و سقوطش را تجربه میکرد».
فاکنر نوشتن را با سرودن شعر آغاز کرد و اولین و شاید آخرین مجموعه شعرش را در سال ۱۹۲۴ منتشر کرد و پس از آن به داستاننویسی روی آورد و به قله داستاننویسی رسید. او یکبار نوشته بود:
«حالا برای اولینبار درمییابم که از چه نعمت شگفتانگیزی برخوردار بودم: من که یک آدم کاملا بیتحصیلات بودم و حتی دو تا همصحبت باسواد هم نداشتم چه برسد به همصحبت اهل ادبیات، خیلی حیرتانگیز است که در زندگی به موفقیت دست پیدا کردم. نمیدانم این نعمت از کجا آمد. نمیدانم خدا چرا من را انتخاب کرد».
فاکنر پنجاهوچند ساله بود که این جملات را برای یکی از دوستانش نوشته بود اما واقعیت این است که کمی اغراق کرده بود. جی. ام. کوتسی بعدها درباره این نظر فاکنر نوشت: «...او برای تبدیل شدن به نویسندهای که مورد نظرش بود تمام شرایط نظیر سواد و یادگیری از راه کتابخوانی را داشت. در مورد همصحبت هم باید گفت که او از همصحبتی با پیران پرچانه با دستان پینهبسته و خاطرات دور و دراز خیلی بیشتر استفاده میبرد تا همصحبتی با ادیبان رو به زوال».
کوتسی البته وجود موارد حیرتانگیز در روند نویسنده شدن فاکنر را انکار نمیکند و میپرسد چه کسی فکرش را میکرد «پسرکی از یک شهر کوچک بدون داشتن وجه تمایز روشنفکرانه»، نهتنها در آینده نویسندهای مشهور میشود بلکه به نوعی خاصی از نویسنده بدل شد: «رادیکال ترین آفرینشگر خلاق در تاریخ داستاننویسی آمریکا».
فاکنر نویسنده جنوب است اما این جنوب فقط جغرافیایی نیست بلکه جنوب ادبی هم هست. جز این، جنوب فاکنر فقط جنوب آمریکا نیست بلکه مابهزای جهانی دارد. رضا براهنی در ژوئن سال 2005 در مراسم بزرگداشتش در دانشگاه تورنتو به فاکنر اشاره میکند و از او به عنوان نویسندهای یاد میکند که: «بر قلمروی بیادبیات، یعنی جنوب آمریکا ظهور کرد و قارهای خیالی ساخت که نهتنها جنوب ایالات متحده، که بخش معتنابهی از امریکای لاتین را هم دربر گرفت و تحتتأثیر قرار داد.»
براهنی میگوید بدون فاکنر نویسندگان دیگری چون «بورخس، کورتازار، خوان رولفو، مارکز و یوسا قابل تصور نیستند.» براهنی در جای دیگری از همین سخنرانیاش میگوید: «یک جنوب امریکا هست که تاریخی است و یک جنوب دیگر هست، که ادبی است.»
فاکنر چهرهای چندبعدی داشت و علاقهای به شرح زندگی خصوصیاش نداشت. او در مصاحبهای درباره عدم علاقهاش به مصاحبه با مطبوعات و نشریات گفته بود: «بدین سبب از مصاحبه خوشم نمیآید که عکسالعمل من در برابر پرسشهای خصوصی بسیار خشن است. اگر پرسشها درباره آثارم باشد کوشش میکنم به آنها جواب بدهم ولی اگر درباره شخص خودم باش، ممکن است به آنها جواب بدهم، یا ندهم، و تازه اگر بدهم ممکن است مثلا اگر فردای آن روز همان سوال را از من بکنند، جواب دیگری بشوند.»
فاکنر در مصاحبههایی که از او به جا مانده همین کار را کرده و حرفهای مختلف و متضادی زده است. صالح حسینی درباره این ویژگی فاکنر نوشته: «فاکنر همچون دیگر بزرگان قلم شخصیت پیچیده و چندجانبهای دارد. او آدم عجیب و غریبی است. هیچوقت تن نه مصاحبه نمیداد. اگر هم هرازگاهی مجبور به مصاحبه میشد دست به گفتارهای ضد و نقیض در مورد کارهایش میزد. از دنیای ادب روز خود را دور نگه میداشت و در انزوای نسبی کامل روزگار میگذرانید. فاکنر هم به عنوان نسخه بدل انسان شریف و نیکنفس جنوب، مهربان، صمیمی و خونگرم معروف شده، هم به عنوان شخصیتی خونسرد و پر افاده و گندهگو.»
یکبار که فیلمی بر اساس یکی از داستانهای فاکنر ساخته شد او گفت که در مراسم افتتاحیه شرکت نمیکند و تهیهکننده و کارگردان را به هراس انداخت؛ اما برخلاف آنچه گفته بود شب افتتاح در سالن سینما بود. او همچنین پس از آنکه برنده نوبل ادبی شد تصمیم داشت که در مراسم حاضر نشود اما بعد نظرش را عوض کرد و چون میخواست دخترش را در پاریس ببیند از تصمیم خود عدول کرد. در ایام پایانی عمرش نیز دعوت رئیسجمهوری کندی را برای شام که به مناسبت برندگان جایزه نوبل در کاخ سفید تشکیل میشد رد کرد.
با همه این تضادها و تناقضها، صالح حسینی نوشته است: «اگر متکبر، فردگرا، محجوب، تناقضگو یا مهربان و فروتن، یا مجموعهای از تمام اینها، و در یک کلام هر که بود و هرچه بود، فاکنر به افسانهها رغبت داشت و دنیای اساطیر را میستود، دنیایی که وجود ندارد و یحتمل وجود نخواهد داشت، اما دنیایی است که به رغم ناکجا بودنش، همواره قبلهگاه بزرگ انسان بوده است.»
«فاکنر»، در سال ۱۹۶۲ در حالی درگذشت که به عنوان یکی از مهمترین و بزرگترین رماننویسهای جهان شناخته میشد. در ایران آثار او توسط مترجمان مختلفی ترجمه شده که یکی از آنها نجف دریابندری است که یکبار در مصاحبهای درباره فاکنر و همینگوی گفته بود: «فاکنر و همینگوی، دو نویسنده بزرگ اواسط قرن بیستم آمریکا هستند، البته بسیاری معتقدندکه فاکنر نویسنده بزرگتری است اما به نظر من این بسته به سلیقه خواننده است که از کدام نویسنده کتابی بخواند یا نه، فاکنر بعد از اینکه همینگوی پیرمرد و دریا را منتشر کرد، مقالهای نوشت، این کتاب را تحسین کرد و گفت که پیرمرد و دریا از شاهکارهای ادبیات امریکا است. اما به عقیده من اهمیت فاکنر در ادبیات امریکا بیشتر است. فاکنر پیچیدهنویس است و به نظر من ترجمه برخی از کارهای او به فارسی غیر ممکن است.»
منابع:
- مصاحبهای با ویلیام فاکنر، ترجمه صفدر تقیزاده، محمدعلی صفریان، سخن، 1340، شماره 7.
- ویلیام فاکنر، اخگری فروزان در شب یلدای غرب، صالح حسینی، نگین، دی 1354، شماره 128.
- ویلیام فاکنر، جی. ام. کوتسی، ترجمه فرشید عطایی، ادبیات داستانی، تیر 1384، شماره 91.
- برخی آثار فاکنر ترجمه فارسی نمیپذیرد، نجف دریابندری، 1383