دگرگونی خلاف قاعده
او با تاکید بر دیدگاههای امانوئل والرشتاین، از مهمترین نظریهپردازان اقتصاد جهانی از یکسو، و تحلیل موارد ایران، نیکاراگوئه و السالوادور از سوی دیگر، چارچوب نوینی برای تحلیل انقلابهای جهان سوم ارائه میدهد. به نظر او، شروط لازم و کافی برای وقوع انقلابهای اجتماعی در کشورهای جهان سوم عبارتند از:
۱. ساختار اجتماعی که وجه مشخص آن جابهجایی و اختلاف ملازم با توسعه وابسته است.
۲. دولتی شخصیگرا، سرکوبگر و وابسته (انحصارگر) در کنار عدم همکاری نخبگان سیاسی و اقتصادی.
۳. بیان پالایش یافته طبیعی از فرهنگهای سیاسی مخالفت و مقاومت که قادر به بسیج نیروهای اجتماعی گوناگون باشند.
۴. بحران ناشی از یک تلاقی تاریخی که دو وجه دارد: زوال اقتصادی داخلی همراه با گشایش در نظام جهانی.
فوران معتقد است برای ایجاد وضعیت انقلابی، همزمان با زوال اقتصاد داخلی، باید پدیده «گشایش در نظام جهانی» نیز به نوعی پدید آید. به باور او کشورهای جهان سوم در شرایط عادی با فشارهای بیرونی اقتصادی، سیاسی و نظامی از جانب کشورهای مرکز روبهرو هستند. در واقع، گشایش در نظام جهانی، عبارت است از: تضعیف این فشارها و کنترلهای بیرونی و خارجی بر جوامع جهان سوم.
در صورتی که کشورهای مرکز و سرمایهدار از کنترل و حمایت دولتهای سرکوبگر و انحصارگرا، که با فشار جهانی، برای ایجاد توسعه وابسته به وجود آمدهاند، دست بردارند، مخالفان نظام سیاسی موجود فرصت مییابند با توجه به نارضایتیهای ایجاد شده در اثر ایجاد توسعه وابسته و نیز توان خود در سازماندهی و گسترش بسیج سیاسی تودههای مردم بر ضددولت مرکز، ائتلافهای گستردهای برای ساقط کردن نظام سیاسی و صورتبندی یک انقلاب اجتماعی ایجاد کنند.
طرح نظریه جان فوران درخصوص انقلابهای جهان سوم، از جمله تاثیرات مشترک انقلاب ایران و انقلابهای آمریکای لاتین، در حوزه نظریهپردازی انقلاب است.
در نظریه فوران بهطور خاص و در مجموعه تحلیلهای نظریهپردازان نسل چهارم بهطور عام، تاثیر عوامل فرهنگی نیز مورد توجه قرار گرفته است. فوران ضمن توجه به عوامل ساختاری، همانند توسعه وابسته و دولت سرکوبگر، عوامل جانبی و بحرانساز دیگری همچون «فرهنگ» را نیز مطرح میکند. به عبارت دیگر، وی با توجه به فرهنگهای سیاسی نهضتهای مقاومت و مخالفت، عنصر «فرهنگ» را در تحلیل خود از انقلابهای اجتماعی جهان سوم وارد می کند.
انقلاب اسلامی ایران و نیز برخی از انقلابهای آمریکای لاتین موجب شدند شماری از نظریهپردازان انقلاب از ارائه نظریههای عام و جهان شمول در مورد تمام انقلابها دست بردارند و با اعتراف به منحصربهفرد بودن انقلابهای اجتماعی کشورهای جهان سوم و ناکارآمدی نظریات موجود انقلاب برای تبیین انقلابهای جهان سوم، تلاش کنند نظریات جدیدی با توجه به تحولات اجتماعی جهان سوم و بهویژه انقلابهای دهه ۱۹۷۰ میلادی ارائه دهند.
ایران یکی از مهمترین تحولات اجتماعی و مواد تاریخی برای نسل چهارم نظریهپردازان، به منظور صورتبندی تحلیلهایشان از انقلابهای جهان سوم بوده است. ورود عنصر «فرهنگ» در تحلیلهای مجموعه نظریهپردازان نسل چهارم نشاندهنده تاثیر انکارناشدنی انقلاب ایران است، هرچند ـ همان گونه که ذکر شد ـ عنصر «فرهنگ» در تحلیلهای آنها، تحت تاثیر توجه اساسی و بنیادینی که این نظریهپردازان به دیدگاههای نظری مکتب «وابستگی» و نظام اقتصاد جهانی داشتهاند، نقشی فرعی و حاشیهای است و در واقع، بازتاب ایجاد توسعه وابسته در جوامع جهان سوم است.
***
در این جا بخشهایی از گفتوگوی اختصاصی سامان صفرزائی از سایت «تاریخ ایرانی» با پروفسور جان فوران را میخوانید. این پژوهشگر بزرگ در جریان این گفتوگو نظریات خود را به صورت مشخص پیرامون انقلاب ایران، مطرح کرده است.
• پروفسور فوران، در بسیاری از نظریات کلاسیک جامعهشناسی وضعیت بد اقتصادی ایرانیان دلیل نارضایتی از سیستم و شورش علیه آن عنوان میشود. عدهای دیگر ضدیت جامعه با هنجارهای ضداسلامی حکومت - وجه مذهبی - را دلیل این خیزش میدانند. من به دشواری دیدهام در هنگام تحلیل انقلاب ایران تلاش جامعه برای رسیدن به منزلتهای دموکراتیک، حقوق شهروندی، حق آزادی و عدالت دموکراتیک، برخورداری از نماینده دموکراتیک در پارلمان و غیره بهعنوان دلیل اصلی خیزش جامعه مطرح باشد. در حالی که در سال ۱۹۰۶ با چنین ارزشهایی جامعه به دفاع از مشروطه پرداخت یا در سالهای نخست دهه ۱۹۵۰ از دولت دموکراتیک مصدق دفاع کرد، اما چرا وجود انقلاب ایران را بیشتر با دلایل اقتصادی یا مذهبی یا ضداستعماری مورد کنکاش قرار میدهند؟
تا حدودی پاسخ این است که در حقیقت انقلاب شدیدا در گرو عوامل اقتصادی، مذهبی و ضداستعماری بود. از نقطه نظر فکری، مطالعات انقلاب، بهطور عام، معمولا نقش عامل انسانی - و بهطور خاص آنچه من «فرهنگ سیاسی مخالفت و مقاومت» مینامم - را کم اهمیت جلوه دادهاند. در کتاب «مقاومت شکننده»، من بحث کردهام که دستکم پنج فرهنگ مبارزه سیاسی مقاومت در میان بوده است. سه تا از آن اسلامی و دو تا سکولار.
۱- اسلام مبارز آیتالله خمینی
۲- اسلام رادیکال علی شریعتی
۳- بازرگان و جنبش «اسلام لیبرال» وی
۴- مخالفان مارکسیست سازمان فدائیان و حزب توده
۵- ملیگرایی لیبرال دموکرات مصدق
بهطور حتم، دلایل سیاسی و ایدئولوژیک نیز در این موضوع وجود داشته است: مارکسیستها بر مبانی اقتصادی و ضدیت با امپریالیسم تاکید داشتند. فعالان اسلامگرا عمدتا نقش آیتالله خمینی و علمای مبارز را میدیدند.
• در بررسی جنبش اجتماعی ایران در سال ۱۹۷۸ خشونتگرایی معترضان را چگونه ارزیابی میکنید؟ آیا میتوان آن را جنبشی مسالمتآمیز نام گذاشت؟
سوال خوبی است و جواب من «آری» است. انقلاب ایران در سال ۷۹-۱۹۷۸ در درجه اول جنبش غیرخشونتآمیز تظاهرکنندگان غیرمسلح در خیابانهای تهران و دیگر شهرها در مواجهه با ارتش شاه، درآمیخته با اعتصاب غیرخشونتآمیز کارگران صنعت نفت بود. خشونت از جانب حکومت سرازیر بود و نه اپوزیسیون. جریان کوچکی از چریکهای اسلامگرا و مارکسیست نقشهای مهمی در دهه ۷۰ ایفا کردند و نقش کوچکی در سرنگونی نهایی شاه در نهم تا یازدهم فوریه ۱۹۷۹ داشتند.
• یکی از نقدهایی که به نظریات شما پیرامون انقلاب ایران وارد است درباره نظریه گشایش جهانی شما است. شما مدعی هستید اگر قدرتهای جهان رودرروی انقلاب ایران میایستادند، امکان وقوع انقلاب وجود نداشت. اما برخی میگویند دولت کارتر گرچه نقدهایی به سیستم ضدحقوق بشری شاه داشت، اما تا آخرین ماههای انقلاب ایران کنار شاه ایستاد، با این حال جنبش انقلابی ایران موفق به سرنگونی حکومت شد.
من فکر نمیکنم اگر ایالاتمتحده با شدت بیشتری در هشت ماه منتهی به فوریه ۱۹۷۹ از شاه حمایت میکرد، انقلاب به شکست منجر میشد. اما واقعا فکر میکنم حمایت تزلزلناپذیر از جانب ایالاتمتحده نتیجه را تحت تاثیر قرار میداد- خشونت فزونتر از جانب ارتش شاه، شاید یک کودتای نظامی علیه شاه و غیره- زمانبندی و چه بسا ماهیت انقلاب را به گونهای که دانستنش دشوار است تحتالشعاع قرار میداد. در حقیقت دقیقا زمانی که ایالاتمتحده در پاییز ۱۹۷۸ پشت شاه را خالی کرد، جنبش نیرو گرفت. من اعتقاد دارم که این گشایش سیستم جهانی، این کاهش حمایت یک قدرت اصلی جهانی برای رژیم، در میان عوامل متعددی قرار میگیرند که رژیم را سست و مخالفان انقلابی را قدرتمند کرد.
• شما از ائتلاف طبقات اجتماعی علیه حکومت در جنبش انقلابی ایران سخن به میان آوردهاید. ممکن است توضیح مختصری پیرامون طبقات درگیر در جنبش انقلابی ایران در سال ۱۹۷۹ بگویید و اینکه هر کدام از این طبقات تا چه اندازه در ساقط کردن شاه سهیم بودند؟
من استدلال میکنم که انقلاب از ائتلاف گسترده چند طبقهای ساخته شده بود. مرکب از کارگران شهری (اعتصابکنندگان نفت)، طبقه حرفهای سکولار و مذهبی استادان، نویسندگان، هنرمندان و علما، طبقه متوسط شهری که از تورم صدمه دیده بودند و ایران دموکراتیکتری میخواستند و فرودستان شهری تا حدی، بدون اینکه تظاهراتشان به آن گستردگی باشد. همه در سرنگونی شاه با اهمیت بودند و گردهم آمدنشان در موضع اپوزیسیون کلید موفقیت انقلاب بود. پس از آن علما و برشی از نخبگان شهری و روستایی به قدرت رسیدند و کارگران، فرودستان شهری و روستایی و طبقه متوسط تنها تا حد محدودی منتفع شدند. ایران پس از انقلاب بخشی از اقتصاد سرمایهداری جهان باقی ماند، از این رو جای شگفتی نیست که طبقاتی که در بالا گفته شد بیش از همه سود کردند. نمیخواهم بگویم بسیاری از ایرانیان از انقلاب منتفع نشدند، اما بخش زیادی از آنچه میتوانست به دست آید از میان رفت، جنگ با عراق همزمان با تهدید تحکیم قدرت حاکمان و نخبگان، پتانسیل رشد اقتصادی و توزیع اقتصادی را تضعیف کرد.
• جنبش انقلابی ایران دارای یک رهبر فرهمند بود که تقریبا مورد تایید تمامی نیروهای اجتماعی و سیاسی در داخل و خارج از کشور بود. آیا جنبشی که در سال ۱۹۷۸ به پا شد، این امکان را داشت تا بدون برخورداری از چنین رهبری راه ساقط کردن دیکتاتور را ادامه دهد. همانند اتفاقاتی که همین سال گذشته در مصر یا تونس رخ داد؟
غیرممکن است بدانیم جنبش بدون رهبری نمادین و سیاسی آیتالله خمینی و سازماندهی علما که وی در ایران نمایندگی میکرد، به موفقیت میرسید. چیزی که میتوانیم بگوییم این است که بدون مخالفت آیتالله خمینی، یا مثلا اگر شریعتی زنده مانده بود، اوضاع متفاوت میشد. بله، قطعا. نقش کلیدی توسط آیتالله خمینی ایفا شد و خواستههای متعددش که شاه و نفوذ آمریکا هر دو باید بروند برای موفقیت انقلاب واجب بود.
• یکی از موضوعات مورد مناقشه میان شما و برخی دیگر از جامعهشناسان همچون تدا اسکاچپل درخصوص جنبشهای انقلابی به این گزاره خانم اسکاچپل برمیگردد که میگوید «انقلابها ساخته نمیشوند، بلکه میآیند». به نظر میآید شما دست کم در مورد انقلاب ایران مخالفت خود را با این ایده نشان دادهاید. علت چیست؟
اسکاچپل خودش تصدیق کرده که انقلاب ایران تا اندازهای «ساخته» شد، زمانی که اوایل دهه ۸۰ آن را تحلیل کرد. اختلاف من با وی در مورد ایران زیاد نیست، اما من احساس میکنم همه انقلابها در تاریخ بشر توسط کنشهای مردم «ساخته» شدهاند، درست به اندازه نقش عوامل ساختاری بدون فاعلی که وی در تئوری انقلاب خود مورد تاکید قرار میدهد. به دیگر بیان، او مورد ایران را یک «خلاف قاعده» میبیند و من آنچه را پیرامون دلایل انقلاب ایران یاد گرفتم محور قرار دادم تا به تمام انقلابهای جهان سوم نزدیک شوم.
• یکی دیگر از موضوعات مورد اختلاف پیرامون انقلاب ایران، درخصوص نقش طبقه کارگر در پیروزی آن است. در حالی که بسیاری از نظرها بر این استوار است که انقلاب بدون حضور کارگران پیروز نمیشد، اما برخی جامعهشناسان ایرانی همچون احمد اشرف میگویند اولا کارگران پس از مرحله سوم انقلاب - یعنی پس از کشتار ۱۷ شهریور - وارد اعتراضات شدند و از آن مرحله تا پیروزی انقلاب نیز بخش بزرگی از آنها به مبارزه بیتفاوت ماندند. آنهایی که حرکتی هم کردند تنها در چارچوب مبارزات صنفی- اقتصادی درجا زده و به عرصه مبارزه سیاسی قدم نگذاشتند. تحلیل شما از نقش این طبقه در انقلاب ایران چیست؟
سادهلوحانه است اگر انکار کنیم اعتصابات بخش نفت در به زیر کشیدن شاه ضروری بوده است. چیزی که درست است اینکه صنعت نفت تنها درصد اندکی از کارگران ایرانی را شامل میشد. از سوی دیگر، کارگران در بخشهای دیگر در اعتصابها ایفای نقش کردند و در بزرگترین تظاهراتها هزاران کارگر شرکت داشتند.
• به نظر میآید در سالهای منتهی به ۱۹۷۸، هیچ متخصص، استاد دانشگاه، مقام رسمی یا سیاستمدار غربی فروپاشی حکومت شاه را پیشبینی نکرده بود. یا مثلا در خاطرات و مصاحبههای هیچ کدام از مخالفان داخلی شاه و انقلابیهای آینده نشانهای از امکان بروز انقلابی سهمگین علیه محمدرضا شاه پهلوی به چشم نمیخورد. آیتالله خمینی هم از ۲۵ سال پیش از آن یک اپوزیسیون واقعی بود اما تا پیش از آن فرصت نیافته بود تمام جنبش اجتماعی را زیر چتر خود گیرد. چه اتفاقی افتاد که جامعه ناگهان نشان داد که تحمل رژیم شاه دیگر برایش ممکن نیست؟
شمار انقلابهایی که در تاریخ جهان توسط پژوهشگران یا دیگران پیشبینی شدهاند، اندک است. ایران نیز از این قاعده مستثنی نیست. پژوهشگران تنها درباره چرایی وقوع انقلابها پس از پیروزی آنها توضیح میدهند. این مساله برای من حیرتآور نیست، چرا که انقلابها نیازمند گردهم آمدن تعدادی از عوامل مختلف است که به ندرت در همان جامعه و در همان دوره کنار هم قرار میگیرند. سال ۱۹۹۷ در مقالهای در فصلنامه «جهان سوم»، «حدسیاتی» را درباره آینده احتمالی انقلابها در صد ساله پیش رو مطرح ساختم و با موفقیت سرنگونی دولت مکزیک طی انتخابات و سقوط موبوتو دیکتاتور زئیر را شناسایی کردم. من همچنین اینطور استدلال کردم که ایران و کوبا ثبات خواهند داشت که اینگونه هم بود. اما فکر نمیکنم که ما در واقع بتوانیم جنبشهای اجتماعی یا هر رویداد دیگری را که نیازمند کنش مردم باشد پیشبینی کنیم، چنین رویدادهایی از قاعدههایی ثابت پیروی نمیکنند یا حداقل مردم قابلیت ایجاد طیف گستردهتری از برآمدها را نسبت به پیشبینی تئوریهای ما دارا هستند.