یادداشت‌های روزانه جلال آل‌احمد- ۱۸

کدخبر: ۱۲۷۳

بکوشش: محمدحسین دانایی

من سماور صبح و عصر را آتش ­می‌کنم، گُل‌ها را آب ­می‌دهم، تلمبه می‌زنم، گاهی جارو می‌زنم و "سیمین" غذا می‌پزد و ظرف می‌شورد. و جای شکرش باقی است که این دو- سه روز غذای تمیز می‌خوریم. دیروز را هم نَسَق­ کرده ­بودیم و تا ظهر بی‌سرخر گذشته ­بود و من توی حیاط زیر درخت بید کتاب می‌خواندم که ظهر شد و "سیمین" ناهار را حاضر کرده ­بود و صدایم کرد، رفتم تو، هنوز سرِ سفره ننشسته ­بودیم که من شنیدم یکی از دیوار پرید، گُرپ. پرده پنجره را کنار زدم، دیدم ماشین "داریوش"[پرویز] و "گلستان"[ابراهیم] است (هر دوشان فلکس واگن خریده‌اند). خلاصه، از درودیوار مثل ایلغار مغول حمله­ کردند و ما که مات‌ومبهوت مانده ­بودیم. ریختند سر سفرۀ گسترده و هر چه بود، خوردند و بعد هم ما را از روی ناچاری (چیز دیگری در خانه آماده نبود) با خودشان بردند و تا شب آنجا بودیم، خانه "گلستان"[ابراهیم]. غذای گُ... خوردیم و در عوض ش... بود. نمی­ توانم بگویم بد گذشت، ولی اگر در خانه مانده ­بودیم، بهتر می­ گذشت، تنها، بی­ دردسر، قوقو، راحت، گاهی دلتنگ، گاهی بامحبت و به هرصورت، فرصت برای هر کاری بیشتر، حتی ویجین‌کردن دو تکه باغچه کوفتی که داریم.

راستی، تصمیم­ گرفته­ ام کندوی عسل تهیه­ کنم و در خانه نگه­دارم. اگر هم امسال نشود، تا سال دیگر اینکار را می­ کنم.

این کتاب "جنگ‌وصلح" را هم که "انصاری"[1]نامی ترجمه­ کرده، از "گلستان"[ابراهیم] گرفته ­ام. فعلاً "سیمین" دارد می­ خواند تا بمن برسد، "استاندال" را بیک جائی خواهم ­رساند.

اگر بتوانیم این تابستان خانه را اجاره ­بدهیم و به گوشه­ ای از کنار دریا پناه­ ببریم، یکی- دوتا کار حسابی خواهم­ کرد، هم "نسل جدید" را و هم آن نمایشنامه را بیک جایی خواهم­ رساند. اگر اینطور هم نشود، بالاخره این دو کار باید بشود، اما اگر بتوانیم از شر مزاحمت تابستانی ­ها فرار کنیم، بهتر است.

دیگر بس است. بروم ببینم "سیمین" در مطبخ چه می­ کند و آیا احتیاجی به من دارد یا نه.

­شنبه ۱۶ تیر ۱۳۳۵- ۸ صبح

بالاخره از اول خرداد رُمان را شروع ­کردم. تا بحال سه ­فصلی نوشته­ ام. به ­کندی پیش می­ رود، ولی البته بهتر است تا عجله­ کنم. عجله ­ای در کار نیست. کار سنگینی است. سرسری نمی­ شود گرفت. "جنگ­وصلح" "تولستوی"[2] را و "اورلاندو"ی "ویرجینیا وولف"[3] را در این مدت تمام کردم. کار هندی­ ها که سر نگرفت و بهتر، ترجمۀ دیگری هم در دست ­نداریم. این کثافت­کاری­ ها فعلاً تعطیل.

اما قضیۀ "مائده‌ها" که بالاخره در اردیبهشت درآمد، تکلیفش را با خودم روشن ­کنم و بپردازم به طرح ­های مختلفی که برای رُمان در دست ­دارم و در نظر دارم. وقتی درآمد، مجله"سخن" گرفتش به باد فحش. حسابی پوستمان را کندند. در حدود ۱۳ مورد اشتباه گرفته­ بودند و با متن فرانسه نقل­ کرده ­بودند. از این ۱۳ مورد، در حدود هفت یا هشت موردش بجا بود، بقیه دو- سه‌­تایش اختلاف سلیقه بود و دو- سه‌تای بقیه نهایت بی سوادی و بچه­ مدرسگی نویسنده منتقد را می­رساند. پسرکی باسم "سیروس ذکاء"[4] که خدا پدرش را بیامرزد، و که حتماً از شاگردهای "خانلری"[پرویز ناتل] است. خلاصه حساب­خرده ­ها را دارند تصفیه­ می­کنند. یکی- دوتا از این اشتباهات به عهدۀ شخص "داریوش"[پرویز] بود که خودش بیادم ­آورده و آن قضیه Sentir bon بود که به معنی "بوی­ خوب­ دادن" است و ما "حال­ خوب­ داشتن" ترجمه­ کرده­ بودیم، و از این قبیل. اساس کار درین نیست که در یک کتاب ۲۰۰ صفحه نمی­ شود و نبایست اشتباهی یا اشتباهاتی کرد، اساس کار درین است که بنده بشناسم با چه کسانی طرفم.

اولاً، بی­ خود کردم درین کار به "داریوش"[پرویز] و پشتکارش تکیه­ کردم. لازم بود مثلاً با "سیار"[غلامعلی] این کار را می­ کردم. فرانسه ­ای که "داریوش"[پرویز] می ­داند، در حد من و حتی کمتر از خود من است. درین موارد، تنها پشتکار فایده­ ندارد.

ثانیاً، این انتقاد شدید در مجله "سخن" که اول خیلی هم ناراحت ­کرد- هر دومان را- ناشی از جاهای دیگر و حساب­ های دیگر است. چندی پیش، برای کتاب "شکار سایه" "گلستان"[ابراهیم] در جزوۀ انتقادی دکان "انتشارات نیل" که هم­پالکی "سخن" است و اداره­کنندگانش در مجله مستخدمند، فحش­نامه ­ای نوشته ­بودند که "داریوش"[پرویز] جوابی به آن داد خطاب به بنده و به صورت نامه که در "مهرگان" درآمد و در آنجا علی‌حسب‌المعمول از مجله "سخن" گرفته تا روزنامه‌نویس‌ها همه بدم فحش و نیش گرفته­ شده ­بودند. از انین گذشته، حساب ­های قبلی ما با "خانلری"[پرویز ناتل] سر قضیۀ "نیما"[یوشیج]، سر قضیۀ "بوف کور" "هدایت"[صادق] و قضایای دیگر و "ونسان مونتی"[5] و کتابش و "قائمیان"[6] و ارث و میراثش همه درین قضیه داخل بود، چون یارو فقط کتاب را ورق­ زده ­بود که نکات و نقاط ضعف را بیابد و با مته­ به­ خشخاش­گذاردن. مردکۀ حقه‌باز یک عمر "صادق"[هدایت] و دیگران را دوشید و حالا وزرا و رؤسا شده و باورش­ شده که می­ تواند بنده و امثال بنده را بکوبد. مرده‌شور! و تو بدان و چشمت کور که در مملکتی و در شرایطی باید کار کنی که این کریتیک آن است و این هم حساب­ هائی که در یک کار ادبی و نسبت به آن می ­شود!

این از این، اما فعلاً مدتی است دست کم­کم راه­ افتاده، بعد هم یک کلفت نسبة خوب گیرمان آمده. گرچه کمی سروگوشش می­ جنبد، ولی کارش خوب است و خیالمان راحت شده ­است. و این است که بنده فرصت ­می­ کنم به آن رمان برسم. فعلاً که اسمش "نسل جدید" است تا بعد چه بشود. تنها خوبیِ زنک که می ­شود رویش حساب ­کرد، این است که بلد است مزاحم ­ها را دست بسر کند. خودش خیلی است.

جمعه ­ها هم می­ رویم کوه. از اوایل خرداد تا بحال، هر جمعه تقریباً رفته ­ایم. با برادرم، و "سیمین" و گاهی "گلستان"[ابراهیم] و یک دفعه هم "شاهی" عهدوعیالش را آورده بود. و این راه‌رفتن‌های جمعه، هم موجب رفع مزاحمت­ های روز تعطیل است و هم سرِ حالم می­ آورد.

دیگر اینکه در این دو ماه اخیر، یعنی از حقوق اردیبهشت و خرداد، هر کدام هزارتومانی به قرض داده ­ایم. اول به "منوچهر"[دانشور] که می­خواست برود اروپا و رفت و دوم به خواهرم "زهرا"[7] که می ­خواست خانه ­اش را درست­ کند و نمی­ دانم کرد یا نه.

به هرصورت، وضع مالی در این دو ماه خوب نبوده­ است. در ماه گذشته، با ۵۰۰ تومان و در این ماه با ۱۰۰ تومان باقیماندۀ از حقوقمان زندگی ­کرده ­ایم، چون درین ماه، چهارصدتومانی هم به "کمیلی"[باقر] کمک ­کردم که بتواند خانه در نیاوران بگیرد و تابستان را استراحت ­کند. و اگر درین ماه "سیمین" یک دویست‌تومانی درآمد ترجمه نداشت، دیگر کار خراب بود. الان هم که نشسته­ ام و دارم­ می ­نویسم، دارائی­مان در تمام خانه ۳۰ ریال است. خوبیش این است که از خانه کمتر بیرون ­می­ رویم و خرج فقط همان خرج نان و گوشت است، وگرنه بَرج که سر به جهنم می ­زند.

و اما در بارۀ "نسل جدید". فعلاً چهل‌صفحه‌ای نوشته ­ام و البته برای بار دوم. یک­ بار طرح اصلی را به­ سرعت می­نویسم، با ذکر مکالمه­ ها. بعد در یک جزوۀ جداگانه پاکنویس می­کنم و سعی­ می­ کنم سروته مکالمه ­ها را بهم بچسبانم و وصفی از محیط بدهم و قلم‌انداز طرحی از اشخاص بریزم. البته تازه این چه که ب هدست می ­آید، زمینه است برای کار بعدی. فعلاً با تکیه روی "حسن" که شاید بجای خودم قالب ­زده­ام و البته سعی ­کردم دُم خروس بدست ­ندهم، شروع کرده ­ام. با "داریوش"[پرویز] که مشورت­ می­ کردم، می­گفت: اول­شخص بنویسی، بهتر است و البته اگر داستان بلند ننویسی، چه بهتر. این نظر او بود، ولی فعلاً که دارم­ می ­نویسم. و طرح هم بزرگتر از آن است که بشود به اول­شخص نوشت و وسیع­ تر از آن که صمیمیت انفرادی را در سراسر آن بشود حفظ ­کرد. اما دو- سه راه دارد. البته این نمایش ­های "تورنتون وایلدر"[8] و "ویلیامز"[9] امریکائی را که اخیراً در تهران بازی ­کردند (شهر ما، باغ­وحش شیشه­ ای) درین قسمت که تذکر خواهم ­داد، نمی ­شود ندیده­ گرفت.

منبع: روزنامه اطلاعات- ۱۹ مهر ۱۴۰۲

 


[1]) انصاری- کاظم، مهندس و مترجم

[2]) تولستوی- لئو (1910- 1828میلادی)، نویسندۀ معروف روس

 [3]) ویرجینیا وولف- آدلین ( 1941- 1882میلادی)، رمان‌نویس و منتقد انگلیسی

[4]) ذکاء- سیروس  (1400 - 1305 شمسی) مترجم و روزنامه ­نگار

 [5]) مونتی- ونسان ( 2005- 1913 میلادی)، ایران­شناس نامدار فرانسوی

[6]) قائمیان- حسن  ( 1355- 1295 شمسی)، نویسنده و مترجم

[7]) آل‌احمد- زهرا، خواهر جلال

[8]) وایلدر- تورنتون (1975- 1897 میلادی)، داستانسرا و نمایشنامه‌نویس امریکایی

 [9]) ویلیامز- تنسی ( 1983- 1911 میلادی)، نویسندۀ مشهور امریکایی

 

تولید محتوای بخش «وب گردی» توسط این مجموعه صورت نگرفته و انتشار این مطلب به معنی تایید محتوای آن نیست.