یادداشت‌های روزانة جلال آل‌احمد- ۸۲

کدخبر: ۱۸۴۲

بکوشش: محمدحسین دانایی

یک چیز دیگر اینکه شبیه "کارلزکِرچه" یک کلیسای دیگر هم در وسط شهر وین هست، با همانطور گنبد بیضی‌شکل از بیرون سبز مسی و از درون نقاشی‌شده، گنبد کلیسای Peterkirche [1] و دیگر اینکه کلیسای "ژزوئیت"­ها[2] را هم دیدم با سقف ضربی بلند و یکسره دراز، یعنی گنبدی کشیده و سرتاسری و طلاکاری از درون و نقاشی و باز از بیرون مسی و سبز. و جالب­تر اینکه فهمیدم عمارات قدیمی این طرف‌ها که پایه‌هایش سنگی و آهکی بود، طاق‌هایش ضربی با آجر بوده‌ است، یعنی یک عمارت کهنه و خراب‌شده کنار یکی از همان پس‌کوچه‌های مرکز شهر بود که خوب تماشا کردم. مقطع عمارت پیدا بود. هر چهار- پنج طبقه‌اش طاق‌ها ضربی بود، البته غیر از شیروانی که ناچار داربست است و از چوب و خرپامانند خودمان که در آن عمارت نبود، و حالا دیگر راحت کرده‌اند: پِی‌ها و پایه‌ها از بتون آرمه، دهن‌ها و جِرزها با آجرهای توخالی و مجوّف و سقف‌ها با تیرآهن و پوشش آجری و ضربی راسته، مثل ولایت خودمان.

از کنار یک چاپخانه بزرگ هم گذشتم که سه- چهارتا "رُتاتیو"[3] بزرگش خوابیده­ بود و مدتی بانتظار احساس صدای آنها که نبود، هوای آلوده بمرکبی را که از در بیرون ­می ­آمد، بو کشیدم و علیٌ! واقعاً چه شب ­ها و روزهائی را در چاپخانه­ ها گذرانده ­ام! احساس کردم که خیلی دلم ­می­ خواهد یک کارگر سادۀ چنین چاپخانه ­ای باشم، و با اینهمه وحشتی که از ماشینیسم می­ شود داشت، می ­بینم که تا اینقدرش چه جذاب است و بیدارکنندۀ چه خاطراتی است و چه جوانی بی­ ثمری را بیادم ­می ­آورد. بس است، دارم احمقانه­ تر از معمول می­ نویسم.­آمد

 

شنبه 30 شهریور - 21 سپتامبر- 8 صبح

دیروز تمام وقت صبح و عصرمان به دیدار نواحی اطراف دانوب گذشت. صبح رفتیم نزدیک پل [4]Reichsbrücke و از پل گذشتیم و تمام بیابانی آن طرف، یعنی شرقی دانوب را دیدیم و در چمن ­ها استراحت ­کردیم و از پل تازه­سازی که بجای یک پل خراب­شدۀ در جنگ نیمه ­کاره است، گذشتیم و از پل Floridsdorfer [5]برگشتیم و بعد یک­سره آمدیم به "پِراتِر" و مدتی در "پِراتِر" ول ­گشتیم. عجیب پارک بزرگ و زیبائی است و رفتیم سراغ "سنجری"­ها که نبودند و یادداشتی گذاشتیم و بعد یک کلیسای جدید را که همان نزدیک ­ها می­ سازند، دیدار کردیم.

اطراف دانوب مؤسسات صنعتی است و ایستگاه­ های راه ­آهن و باراندازها و تعمیرگاه ­های بزرگ و ناچار در جنگ خرابی فراوان دیده، جای گلوله ­ها بدیوارها. تپه ­هائی و بر سر آنها سبزه و از زیر پیدا است که توده آجر و سنگ و آهک بنائی بوده، و عمارات بسیار مدرن بجای آنها. یکی از آنها همین کلیسا بود در کوچه Hagenmuller در محله سوم– همان نزدیکی ­های "سنجری"­ها- و مدرسه ­ای منضم بآن. رفتیم، درهایش بسته بود. پرروئی ­کردیم و مدیر مدرسه را که چهل ­وچندساله مردی بود، بیرون­ کشیدیم که اندکی فرانسه حرف­ می ­زد و ما را برد تماشا، و با چه علاقه­ ای. تمام برج کلیسا را هم بالا رفتیم و از بامش تمام شهر را تماشا کردیم. طاق کلیسا، شبیه طاق چادر برای یادآوری از موسی و چادرنشینی ­اش بقول خود او. دوتا پنجرۀ رنگی مدرن در غرب داشت و دوتا پنجرۀ دیگر در شرق، همه مدرن و یکی از این دوتای آخری، سمبلی از مراحل مختلف خلقت و مسیحیت و در وسط، شیشه ­هائی که اشکی بروی آن است، یعنی روح­ القدس. مراحل طیف نور را در سراسر پنجره می ­شد دید و سوراخ ­سوراخ بطرز خاصی و دوپوشه. هر سوراخی ازین طرف داخل به سه سوراخ از درون و خارج منتهی­ می­ شد و خلاصه عجیب زیبا بود، جز اینکه عهدوعیال می ­گفت کمی احساس سالون سینما به آدم می­ دهد. البته هنوز ناتمام بود و می­ گفت یکی­- دو سال دیگر تمام ­می­ شود و گِلِه ­می ­کرد که دیگر به کلیساها پولی نمی ­رسد و دولت کمک­ نمی­ کند و اوضاع خراب است. یارو خودش جزو فرقه ­ای بود که زن نمی­ گیرند، از کاتولیک­ ها بود، از فرقه Salesianer و [6]Don Bosco's. باید درین فِرَق مطالعه­ ای بکنم. با کلیاتی که از "بیبل" و مسیحیت­شان می­ شناختم، خودی نمایاندم و یارو سرِ شوق آمد و خیلی حرف ­زد که حالا فرصت نوشتنش را ندارم، بعد.

مهندس عمارت Prof.Robert Karmreiter بود، از اهالی وین و شیشه­ های شرقی را یک نقاش روی شیشه و معروف ساخته ­بود باسم Pro.Meister Mann از اهالی فرانکفورت آلمان و شیشه غربی محراب را هم که مریمی بود و این جور چیزها، یک زن نقاش داده بود که یادم­ رفت اسمش را ضبط­ کنم. و دیگر اینکه تأسیساتی هم می­ ساختند منضم به کلیسا برای اقامت زوار و جوانان جهانگرد و توریست، شش اطاق که در هر کدام پنج- شش نفر می ­خوابند، با سالون­ ها و وسائل و آشپزخانه و گفتیم: امیدواریم وقتی تمام ­شد، بیائیم اینجا بمانیم و خندیدیم.

پری­شب هم زنک صاحب­خانه ما را باطاقش خواند که شاممان را با او بخوریم و اُپرای "زیگفرید"[7] را که نوۀ جناب "واگنر"[8] از  Bairant(یکی از شهرهای آلمان که الآن فستیوال "واگنر"[ویلهلم] در آن است و شهر محل اقامت "واگنر"[واگنر] بود و مورد علاقۀ او) اداره­ می­ کند و رادیوهای تمام عالَم از لندن تا توکیو پخش ­می­  کنند، گوش­ کنیم و پُزها داد و اشاره­ای فقرا کردند به "اسفندیار"ی که شبیه با او است و ازین مقایسه ­ها و تعجب ­ها کرد. ج...­ها خیال ­می­ کنند از پشت کوه آمده ­ایم. صحبت از برق می­ کردیم، گمان ­می­ کرد من کیلووات را نمی­ دانم چیست. این بود که توضیح­ می­ داد که اگر یک لامپ صدشمعی ده ساعت بسوزد، فلان قدر. بهرصورت، یک کیلووات برق 50 قروش است و یک ساعت تلفن، شش شلینگ و گاز را هنوز نمی­ دانیم. دیگر هم بس است. ساعت نُه­ و ربع باید "سنجری"[حشمت] را در "رینگ" زیرزمینی ببینیم. چکار دارد! خدا عالِم است.

 

همانروز-   5/6 بعدازظهر

درست است که ما فقط از نظر یک توریست یا جهانگرد اروپا را دیده ­ایم، ولی بالاخره این چه بنظر یک جهانگرد می ­رسد نیز قسمتی از واقعیت زندگی یک ملت است. درست است که ما از صنایع، از معادن، از کارخانه ­ها، از فابریک ­های بزرگ خبری ­نداریم و درِ این جور جاها یا بروی ما بسته­ بوده­ است، یا وقتش را نداشته­ ایم و یا راهش را نمی ­دانسته ­ایم، ولی انقدر هست که این قسمت از زندگی یک ملت را در آنچه صادر می ­کند، می ­توان دید و شناخت. غرضم این است که در قسمت صنایع هم اگر ما چیزی از اروپا را ندیده ­ایم، یا از لابراتوارها و دانشگاه ­ها و غیره ­اش، در عوض اینرا از خارج می ­دانیم که الآن امریکا مرکز همۀ این وجوه علمی زندگی شده ­است. اینرا می ­دانیم که "فُرد" و "ژنرال­الکتریک" در کلن و پاریس و آلمان شعبه دارند و ماشین می­ سازند و غیره. و بهرصورت، چه درست باشد چه غلط و چه کامل باشد چه ناقص، آنچه ما دیده ­ایم، حکایت ازین می ­کند که اروپا در آنجاها که ما دیده ­ایم، یا موزه ­ای است برای تماشای دیگران، یا مهمانخانه ­ای برای اقامتشان و یا بصورت کلی، پیرمردی که گوشه ­ای نشسته و کودکان نورسیده را می­ خواند تا قصه­ ای از ایام جوانی­ خود را برایشان بگوید، درست این ­طور، حتی در صنعت و علم و هنر، اما مردمش هنوز نشسته ­اند و خیال ­می ­کنند مرکز عالَم کون­اند و از ک... آسمان افتاده ­اند و لازم نیست از هیچ­ جا خبر داشته ­باشند و هیچ­  چیز را بدانند و فقط خودشان را بشناسند. یک خودخواهی عظیم عمومی و یک نوع چشم­بستگی به حقایق عالم همه­ شان را فرا گرفته ­است، با این اختلاف که در بعضی نقاط زننده ­تر و ازخودراضی ­ترند و در بعضی نقاط دیگر، مهربان ­تر و اُخت­ تر و زودجوش ­تر، و البته اینهم بعلت وضع سخت یا راحت زندگی اقتصادی­شان است، یا بعلت عوامل مربوط به آب­ وهوا و نژاد و غیره، مثلاً در فنارسه سخت ازخودراضی بودند و در رُم و اینجا مهربان ­تر و زودجوش ­تر. دنیا از دستشان بیرون­ رفته ­است و صنعت و هنرشان را دیگری اخذ کرده و پیش ­افتاده و اینها هنوز خیال ­می­ کنند هیچکس در هیچ­ جای عالَم، جز اروپا، نمی ­داند چه جور کیک بپزد، یا چه جور[9] کلید چراغ را بزند، یا چه جور بخاری برقی را روشن­ کند، یا از پلۀ الکتریک بالا و پائین برود، یا "زیگفرید" و "واگنر" را بشناسد، درست همان پیرمرد که خیال­ می­ کند آنچه بر او در جوانی گذشته، تجربه­ های منحصربفرد آدمیزاد بوده ­است و هیچکس دیگر مثل او کُشتی نگرفته، یا شکار نکرده، یا بلیارد نمی­ دانسته یا گُل ­نمی­ کرده، غافل ازینکه مسئله فقط اقتضای سن است و هر جوانی در جوانی ­اش عشق داشته، پهلوانی داشته، سفر و گشت ­وگلا داشته و ماجرا داشته...

مأخذ: روزنامه اطلاعات- 27 دی 1402

 


[1]) Peterkirch، کلیسای کاتولیک محلی به سبک باروک رمی

[2]) ژزوییت­ها، یکی از فرقه­ های مسیحیت

[3]) رُتاتیو، نوعی ماشین چاپ

[4]) Reichsbrücke، معروفترین پل وین

[5]) Floridsdorfer، پلی واقع در محله ­ای به همین نام در شمال وین

[6])Salesians of Don Bosco ، یکی از فرقه­ های کاتولیکی که در قرن نوزدهم توسط ژان بوسکوی مقدس پایه­ گذاری ­شده ­است.

[7]) زیگفرید، نام سومین درام یا اپرای موسیقی از یک مجموعه چهارگانه اثر "ریچارد واگنر"، مصنف و آهنگساز آلمانی

[8]) واگنر- ویلهلم  (1883- 1813 میلادی)، آهنگساز و رهبر ارکستر آلمانی

[9]) ] اصل: روز[

 

تولید محتوای بخش «وب گردی» توسط این مجموعه صورت نگرفته و انتشار این مطلب به معنی تایید محتوای آن نیست.