بکوشش: محمدحسین دانایی
مقداری دیروز و مقداری امروز در حدود پنجهزار فرانک دیگر کتاب خریدیم، اتوبیوگرافی "گرترود اشتین"[1] برای "سیمین" و دوکتابی از [Hesseهرمان] برای خودم و شرح حالمانندیها انتقادی و روشنکنندهای از "اگزوپری"[آنتوان] و "جویس"[2] و یک کار گنده از "داستایوسکی"[فئودور] به اسم "روزنامه یک نویسنده" حاوی مقالات سیاسی و ادبی او در مجلهای زمان، و دیگر مجلهها. و یک کتاب دیگر حاوی آخرین چیزهائی که از "کافکا"[3] به دست آمده، نامه بپدرش و دفترچهها و نتهای پراکنده و غیره. این دوتای اخیر هر کدام در حدود ۹۰۰ فرانک، و بدتر از همه یا بهتر اینکه عضو کلوب کتابفروشها هم شدم به ۲۵۰ فرانک حق عضویت برای یکسال. خاصیتش این است که ماهی یک دفترچه برای آدم میفرستند حاوی تمام کتابهائی که در فرانسه درآمده و ۴۰ فرانک میارزد و بعد میتوانی طبق شماره کارت خودت، سفارش بدهی و خوبتر است اگر بتوانی پولی اینجاها در یک کتابفروشی بامانت بگذاری و بعد روی آن سفارش بدهی که زحمت پول فرستادن و غیره را نداشته باشی. گرچه بعد میتوانم بوسیلۀ "سمیعی"[مهدی] در بانک اینکار را بکنم.
امروز هم باز صبح دیر بیدار شدیم و دیر حرکت کردیم و خرید در بازار "پلاس موبر"[4] و بعد رفتیم حمام نفری صدفرانکی پهلوی کافۀ "فلور"[5] آقایان اگزیستانسیالیستها. حمام نزدیک محلهشان و بغل دستشان و با وجود این، کثافتمآب راه میروند، گرچه می رفتند، و حالا دیگر خبری چندان ازشان نیست. رؤساشان هم که ییلاقاند و سفر و نشد هیچکدام شان را ببینیم.
بهرصورت، حمامی بود عین حمام شهرداری با این تفاوت که دوشش خودبخود بند نمی آمد و شیر داشت و هر وقت می خواستی، میبستی، اما چنان سوراخ های دوشش ریز بود که آب از شاش موش هم کمتر میداد، ولی آبش گرمتر بود و فضایش تنگتر از حمام شهرداری و قیمتش هم که سه برابر و نیم و راهش هم دور و چهار برابر. وان هم داشت به 200 وخرده ای فرانک، حیفمان آمد، بهمان دوش قناعت کردیم.
امشب هم منزل "شایسته صادق" مهمانیم، خدا کند آن پسرک نباشد. عجب احمقی بود. کتابی را که داده اگر بخواهد، می دهم "کاظمی"[حسین] ترجمه کند، البته اگر پول خوب بدهد.
ناهار دیروز را در سلفسرویس خوردیم و امروز را در خانه و شام و صبح هم که علی حسب المعمول در خانه است. یک قابلمه هم امروز خریدیم که چیزهای بیشتری بشود در خانه پخت. و فعلاً هرچه می گردم عقب یک سلمانی ارزان، نمی یابم. پیدا است چرا بعضی ها اینجا ریش می گذارند و درویش می شوند. و راستی، چقدر ولگرد اینجا زیاد است! از زنومرد و پیروجوان، که کناری نشسته اند روی نیمکتی، یا پل های و بطر ش...شان جلوشان و تکه نانی و خورجینی یا شبیه آن کنار دستشان. خیلی فقیر زیاد است.
و باز لیره گران شده. "فرانس سوار"[6] نوشته بود به 1170 رسیده. لابد امروز باز هم بالا خواهد رفت. وقتی ما آمدیم اینجا 1130 بود. رفت بالا تا 1180، بعد آمد پائین و پائین تا 1140 و بعد حالا دو مرتبه بالا رفته. علت این بالاوپائین رفتن ها درست مثل مُلک خودمان، دوتا سخنرانی فلان وزیر است که قُپّی می آید و نقشه ها و فلان و بازار سست می شود و کف دستش که خوانده شد، دو مرتبه بازار میرود بالا، البته قیمت بانک ثابت است. دیگر هم اقتصادنویسی کافی است. ما چهار روز اینجائیم و دلمان می خواهد لیرهمان را بفرانک هرچه بیشتر بفروشیم. اینها کارشان زار هست. این امریکائی ها با دلاری که توی بازار می ریزند، واقعاً قیمت ها را گران می کنند. و اینها حقدارند که بامریکائی فحش بدهند.
و راستی، چقدر هم دزد زیاد است. هر دفعه که می رویم خرید، با یکیشان برخورد می کنیم. گوجه فرنگی می دزدند یا پرتقال یا قیچی و هر چیز دیگر که به دستشان بیفتد.
پنجشنبه 24 مرداد - 15 اوت- 10 صبح
با اینکه دیشب هم دیر خوابیدیم، امروز صبح زود بیدار شدم و الآن از بازار برگشته ام. خرید مرغ و کوفت وزهرمار برای امشب که از دهن مرده شوربرده ام دررفت که "زهری"[علی] را دعوت کردم. اینقدر زنجموره کرد که دل فقرا سوخت و حالا افتادیم توی زحمت.
و دیشب باران شدیدی بارید، از عصر تا نصفه های شب که برای آبخوردن بیدار شدم و امروز هم یک نوع تعطیل عمومی است. نفهمیدم برای چه، ولی بازار باز بود، و دیروز ظهر به "مشایخی"[7] برخوردیم، "قاسم". ظهر با هم بودیم و بعدازظهر کافه ای (دوپن) و بعد آمدیم خانۀ ما، چائی و ش... و میوه ای و غروب رفتیم بیرون و باز کافه که "زهری"[علی] را دیدیم و اینطور شد که شد و بعد "قاسم"]مشایخی[ ما را باصرار برده شام داده، در یک کافۀ یونانی در کوچه های آخر "سنمیشل" که به "سِن" میرسد و ساعت 12 از دستش دررفته ایم. او هم امشب هست. جوان سه هزارفرانکی خرجمان کرد، چرا؟ خدا عالِم است. و آی گفت از آن داستان های مربوط به جاهل ها و آی گفت! عجب چانۀ گرمی دارد.
پولمان هم دارد ته می کشد و باید تلفنی باین "پایان" بکنیم و برویم پول خرد کنیم. پنج هزار فرانک بیشتر ندارم، و خوشمزه اینکه دیروز در Gibert Jeune در حدود 5500 [فرانک] کتاب خریدم و حواله کردم که خودش بفرستد تهران. نشانی و بساط دادم و روی این قلم در حدود 440 فرانک هم پول پست برداشت. 21 کتاب بود، بیشتر از این دو- سه نفر: "بلز ساندرار"[8] و "ژید"[آندره] و "کامو"[آلبر] و دیگران که یادم نیست. تا بحال جمعاً 13500 فرانک کتاب خریده ام و بنظرم بس است. پریروز که حمام رفته بودیم، نزدیک های کافه "فلور" یک کتابفروشی بود [9]La hune، ازش دوتا کتاب گنده خریدیم برای خودم و یک "گرترود اشتین" برای "سیمین" که نوشتم و عضو کلوب کتابفروش ها هم شدم و مجله شان را هم گرفتم والخ...
"ایرانی"[هوشنگ] هم سخت دچار این دخترکی شده است که باهاش است و معلوم نیست براحتی و آسودگی بتواند از شرش در برود و خلاص بشود. همان حرف وسخن ها که ما از بیرون گود می بینیم و او نمی بیند و بدتر اینکه علیامخدرۀ شوهرداری است و یک خواهر هم دارد که سربارش است و خرج دو نفر را دادن والخ...
دیروز هم سه تا چهارتا کاغذ از تهران آمد، از خواهر و برادرهای "سیمین" و خیالش راحت شد، یعنی... دیگر بس است. حالش را ندارم، پیدا است.
شنبه 26 مرداد - 17 اوت- 3 بعدازظهر
باز دو روز است خانه مانده ایم، یعنی باز به لنگیدن افتاده ایم. مزاج خراب شده، در اثر پرخوری یا ش...خوری یا گوشتسگخوری.
پریشب "زُهری"[علی] و بروبچه ها اینجا بودند. "کاظمی"[حسین] و "مشایخی"[قاسم] و "ایرانی"[هوشنگ] و این "سعید" احمق "یثربی"[10] که چون "ایرانی"[هوشنگ] یکوقتی شِندِرغاز ازش قرض کرده، حالا ما باید تقاص پس بدهیم. زحمت و دوندگی و روز تعطیل هم بود و کم وکسر آوردیم و بدووادو و یک تکه نان به صد فرانک خریدن والخ و سرما خوردیم و افتادیم و امروز عهدوعیال با برنج ماداگاسکار[11] برایمان کته پخت. امروز که اصلاً بیرون نرفته ام، برای خرید هم "سیمین" رفت، اما دیروز رفتم و خریدی کردم و برگشتم و بعدازظهر هم رفتم و پولی خرد کردم و برگشتم و دراز شدم. ش... اشتهای کاذب می دهد و می خوریم. ش... هم سرد است و غذاهای اینجا هم ناباب است و علیٌ. نه حوصلۀ افتادن و خانه ماندن را دارم و نه حال آدم سالم را که بتوانم بیرون بروم و دنیائی را بگردیم. همینطور کجدار و مریز است.
مأخذ: روزنامه اطلاعات- 27 آذر 1402
[1]) اشتاین- گرترود ( 1946- 1874 میلادی)، شاعر و رمان نویس امریکایی
[2]) جویس- جیمز ( 1941- 1882 میلادی)، نویسندۀ ایرلندی
[3]) کافکا- فرانتس ( 1924- 1883 میلادی)، نویسندۀ آلمانی
[4]) Place Maubert، یکی از پنج بازار مهم پاریس
[5]) Café de Flore، یکی از پاتوق های روشنفکران و نویسندگان در پاریس
[6]) France Soir، روزنامۀ فرانسوی
[7]) مشایخی- قاسم، همکار فرهنگی جلال که بعدها نماینده مردم ری در دوره بیست و سوم مجلس شورای ملی شد.
[8]) بلز- ساندرار ( 1961- 1887 میلادی)، شاعر، نویسنده و روزنامه نگار فرانسوی
[9]) La Hune، کتابفروشی مشهوری در پاریس که بالغ بر شصت سال پاتوق روشنفکرانی چون ژان پل سارتر، سیمون دوبوار و آلبر کامو بود.
[10]) احتمال دارد که منظور دکتر سعید یثربی باشد، اقتصاددان ایرانی تحصیلکردۀ فرانسه و از مدیران بعدی سیستم بانکی
[11]) ]اصل: مادگسکر[
تولید محتوای بخش «وب گردی» توسط این مجموعه صورت نگرفته و انتشار این مطلب به معنی تایید محتوای آن نیست.