بکوشش: محمدحسین دانایی
تعطیلات زمستانۀ مندرآوردی فرهنگ هم از امروز شروع شده است. خدا بدهد برکت. حیف که پول نداشتیم، وگرنه بهترین فرصت برای یک سفر بود. شاید بالاخره یکی- دو روزش را بزنم بچاک، گرچه پول نداریم و موتورپمپ رفتهام معامله کردهام به ۳۵۰ تومان که فقط صد تومانش را دادهام، و بهتر هم همان است که بگذارم یکمرتبه ایام عید برویم.
"گلستان"[ابراهیم] این قصه را برگرداند، نگاه دیگری به آن میکنم و میدهمش بچاپ و تا آخر زمستان درش میآورم، بیحرف پیش. میگویم بدهم "داریوش"[پرویز] هم نگاهی بکند، ولی بدیش این است که حرفوسخنی نداریم و میترسم ادا دربیاورد.
فعلاً حالم بهتر است و درین ده روز تعطیل مجله را سرِ هم خواهم کرد و جلویشان خواهم انداخت، تا چه شود. کار این کتاب را هم شاید در همین مدت سروصورتی بدهم، تا برادرم بیاید و ببینم با قضیه "تاتی" چه کرده است. اگر آنرا هم تا آخر این سال سروسامانی بدهم، بد نیست.
فعلاً هم از وقتی "زهرا" رفته، بی آدمیم، از 28 آبان که رفته، تا بحال.
و چراغی دواجاقه و پایه دار خریده ایم و یک دیگ زودپز و راحت شده ایم و خرید با من است و پختوپز با خود عهدوعیال. فقط اگر از لحاظ امنیت خانه که تنها است، دردسری ایجاد نشود، اینطوری بد نیست. زنک های هم هست در خانۀ "سروری" که صبح ها می آید و ظرف و رخت را می شورد و جارو می کند و میرود. کارهای سنگین را می کند. در خانه هم کمتر غذای پختنی می خوریم. دیروز هم رفتیم "شمشیری" و چلوکباب خوردیم. هفته ای یکی- دو روزش را می شود اینجوری پر کرد، بقیه اش را هم یکجوری سر هم می کنیم. عزای شکم را رها کرده ایم، هم بیدردسرتر و هم کمخرجتر و هم مقرونبهصرفهتر. فقط اول قضیه تا عادت کنیم، مدتی طول کشید و حقیر اینجوری دو- سه بار افتاد. حالا عادت کرده ایم و فکر می کنم بتوانیم بی آدم ادامه بدهیم. بی دردسرتر است.
چهارشنبه 25 دی 36 - 5 بعدازظهر
باز دیروز تا حالا افتادهام. دو روز مدرسه نرفته ام. فردا هم گمان نمیکنم بروم. باز سرماخوردگی و اعتصاب معده و استخوان درد و ناراحتی. دیگر این اباطیل را باید بیمارینامه بخوانم. از وقتی کار مدرسۀ امسال شروع شده است، فقط وقتی دستم باین دفتر رفته است که حالم خوش نبوده و دیگر اوقات اصلاً هیچ.
مجله دارد تمام می شود، یعنی همه چیزش تمام است غیر از رنگیها و صحافیاش. در بارۀ کتاب همینطور مشغول تفکرات هستم که بِچه کسی بدهم چاپ بزند، "آقا مدیریت" را می گویم. "سفر به کنگو" و "مراجعت از چاد" "ژید"[آندره] را دیده ام، این ایام موقع خواب هر شب ده- بیست صفحه. کاغذ "کافکا"[فرانتس] به باباش را هم دیدم. خدا عالِم است این "ماکس برود"[1] چه چیزها را از خودش ساخته و چه چیزها را ازو گذاشته. بهرصورت، کلید همۀ معماهای کارهای این جناب را درین "کاغذ به پدر"[2] می شود دید.
"دشتی"[3] هم ر...مانی راجع به"حافظ" چاپ زده، دیدم، و بدقت. چُ...نفسی های سرِ پیری. یک وقت در "مهر"[4] سال های 16-17 در جواب اقتراحی، چیزی نوشته و حالا همان را پس از مدت ها لَیت ولَعَل و کِش دادن و بلندوکوتاه کردن، چاپ زده. حرفی ندارد و سرِ پیری دچار تنگی قافیه شده، یخۀ "حافظ" را گرفته. به مرده خورها و نبش قبرکُن ها فحش می دهد، ولی خودش هم نه دید شاعرانه ای دارد و نه زبان زیبائی و درخور "حافظ"ی، مثل اینکه عادتش هم شده، پس از مأموریت سانسور با "ایام محبس"[5] اشک تمساح می ریزد و پس از سناتورشدن هم با "نقشی از حافظ"[6]. اشارات و کنایات فراوان به حکومت زور و قلدری و ریا و ازین حرف ها و دلسوزاندن به جوان هائی که در زندان ها اِلِهوبِلِه می شوند و همه اش از سر منافقی و خُبث! پدرسوخته مثلاً پیش خودش حساب کرده است که این اوضاع مستمر که نیست، چطور است بعنوان توشۀ آخرت و برای پس از مرگ خودمان، میراثی از حرف های قشنگ و آزادیخواهانه بگذاریم و درین کتاب گذاشته. وقتی آدم بقیمت سناتورشدن، فرصت چنین گفته هائی را پیدا می کند، نَفَسش پیدا است که از جای گرم درمی آید. یادداشت هائی کنار کتابش گذاشته ام که اگر فرصت و حوصله داشتم، چاپ بزنم، وگرنه بمن چه.
دیگر چه کارهائی درین مدت کردهام؟ هیچ. نصف کتاب "سلین"[فردینان] را خوانده ام، [7]D'un château l'autre را و حوصله ام نیامده تمامش کنم. و فعلاً کنار دستم افتاده که این آخرین کتابی را که از "کافکا"[فرانتس] درآمده است، دست گرفته ام.
جمعه ها- دو- سه هفته است- با "مهاجر"[علیاصغر] و "صلصالی" می روم بیرون، صبح تا ظهر و کوه. این جمعه هم رفتند و کله پاچه خوردند و بنده هم. و گویا از همین بدخوراکی ها است که حالم گاهگاهی خراب می شود و کله پا می شوم. باید خوراکم را حسابی کنترل کنم.
دیشب هم "جهانبگلو"[امیرحسین] آمده بود اینجا، مثلاً برای اینکه اجازه بگیرد که چیزی از Chevin [8]در بارۀ "الف لیل"[9] ترجمه کند. احمق خیال کرده بود که چون یکوقتی ما اسممان را گذاشته ایم روی موضوع "الف لیل" برای دکترشدن و مهم شدن، حالا تمام عالَم علم و ادب "الف لیل"ی را برای خودمان ششدانگه ثبت دادهایم، مثل احمق های دیگر که اینطوری می کنند. گفتم هر کاری که می تواند، بکند و حتی اگر حالش را داشت، بیاید یادداشت های "الف لیل" خودم را هم باو می دهم که ببرد توشه عالَم ادب خودش بکند، و بعد یک خرده بدوبیراه بهش گفتم که چرا با این پدرسوختۀ "خانلری"[پرویز ناتل] کار می کند و بیخود. مگر من موکل مردم هستم؟ یا کدخدای محل؟ هر غلطی دلش می خواهد، بکند. مطلب ازین قرار بود که حالم خوش نبود و می خواستم بیکی بدوبیراه بگویم که او از در رسید.
دیگر اینکه "اشتراسر"[هانس] از وین نوشته، سال دیگر زمستان سفری بایران می کند و از بهبهان تا لار را پیاده می خواهد برود والخ، و همراهی فقرا را خواسته. نوشتم که اهلش هستم، بخصوص که دهروزی تعطیل داریم. و امسال عید هم با عهدوعیال قرار گذاشتیم که یک سفری فقرا به اطراف کرمان بکند و برگردد و تابستان هم بنّائی و فرنگ موقوف و ازین اباطیل. خیال دارم تکوتنها با یک کولباره راه بیفتم به کرمان و بندرعباس و برگردم طرف زاهدان و بیایم زابل و طبس و تون و مشهد و برگردم تهران، اگر عمری باشد و تحملش را بتوانم. تا وقتی اینطور پیزری هستم که هیچ گُ... نمی توانم بخورم.
پنجشنبه 26 دی 1336 - 5 بعدازظهر
امروز را هم خوابیدم، حسابی. دراز کشیدم توی رختخواب و اباطیل خواندم و حالا بزور دستم بطرف این اباطیل دیگر رفته. فصول دیگری از Preparation de la noce ȧ Campagne [10]"کافکا"[فرانتس] را و بعد هم فصول بعدی جناب "سلین"[فردینان] را. هر وقت هم خسته شدم، یا دلم خواست، یکی- دوساعتی خوابیدم، یک بار صبح و یک بار هم عصر از سه تا الآن خوابیدم.
عهدوعیال این روزها سخت به خانه داری افتاده. آدم که نداریم و همان زنک صبح به صبح می آید، "صغرا"ی زن "مشهدی محمد" خانه "سروری". و پختوپز با "سیمین" است. حسابی کار می کند. امروز عصر هم مدرسه داشت و رفت و هنوز نیامده. و عصر تا بحال حسابی بوی بهار می آید.
مأخذ: روزنامه اطلاعات- 12 بهمن 1402
[1]) برود- ماکس ( 1968- 1884 میلادی)، نویسنده و روزنامه نگار آلمانیزبان که زندگینامهنویس و دوست فرانتس کافکا هم بود.
[2]) کاغذ به پدر، اثری از فرانتس کافکا
[3]) دشتی- علی( 1360- 1276 شمسی)، نویسنده، پژوهشگر و منتقد ادبی
[4]) مهر، مجله ای به مدیریت مجید موقر که مدتی هم ایرج افشار سردبیرش بود.
[5]) ایام محبس، معروفترین کتاب علی دشتی که یادداشت های دورۀ سه ماهۀ زندان اوست.
[6]) نقشی از حافظ، کتاب دیگری از همو
[7]) D'un château l'autre ، این کتاب تحت عنوان "قصر به قصر" به فارسی برگردانده شده است.
[8]) Chevin، بنگاه انتشاراتی
[9]) هزارویکشب. عنوان رسالۀ دکتری ادبیات فارسی جلال که زمانی با اصرار و تشویق سیمین به دنبالش بود، ولی به گفتۀ خودش، بزودی از آن بیماری شفا یافت و عطای دکترشدن را به لقای استادان آنچنانی بخشید.
[10]) Preparation de la Noce ȧ Campagne، این کتاب تحت عنوان "تدارک عروسی در روستا" توسط علی اصغر حداد به فارسی برگردانده شده است.
تولید محتوای بخش «وب گردی» توسط این مجموعه صورت نگرفته و انتشار این مطلب به معنی تایید محتوای آن نیست.