شاگردان انقلاب

کدخبر: ۵۵
شاعران آزادی‌خواه عصر مشروطه بیش از یک سده پیش سنتی را پایه گذاشتند که به مرور قدرتمند شد و به جریانی مهم در تاریخ معاصر ایران بدل شد. این شاعران کوشیدند با نزدیک شدن به مردم عادی جامعه از یک سو به زبان گویای آنها بدل شوند و از سوی دیگر با ترویج آرمان‌های اجتماعی و آزادی‌خواهی در صف مقدم مبارزات جامعه قرار بگیرند. از میرزاده عشقی و فرخی یزدی و عارف قزوینی به این سو، شاعران مستقل و آزادی‌خواه صدای رسای جامعه بوده‌اند. بکتاش آبتین دی ماه سال گذشته ناباورانه از دنیا رفت و یک سال پس از مرگ‌ او در اثر ابتلا به کرونا در زندان، بار دیگر این پرسش مطرح می‌شود که آیا مرگ شاعران آزادی‌خواه پایان آنها است و اصلا چرا شاعران و نویسندگان باید محاکمه و محبوس شوند؟
شاگردان انقلاب

«ای اسکلت‌های جنبنده!

ای استخوان‌های متحرک:

ای هیکل‌های وصله‌وصله، دندان عاریه، عینک به چشم بسته، عصا به دست گرفته، کرسی‌های پارلمان تا عمر دارید در اجاره‌ی شما نیست. مدت کرسی‌نشینی طبقه شما مدت‌هاست گذشته... از این به بعد دیگر نوبت ماست... ما دیگر بیش از این نمی‌توانیم پشت در بهارستان معطل باشیم و ببینیم مدت چرت فلان وکیل کی تمام می‌شود.»

این صدای میرزاده عشقی است که از پس بیش از یک قرن به گوش ما می‌رسد اما چنان امروزی است که نه انگار صد سال فاصله میان ماست. عشقیِ شاعر، در این مقاله سخنگو و صدای نسل‌اش شده و حق همه را مطالبه می‌کند.

میرزاده عشقی، فرخی یزدی، عارف قزوینی، ایرج میرزا، ابوالقاسم لاهوتی، بهار و....، شاعران دورانی پرتلاطم از تاریخ معاصر ایران‌اند که با انقلاب مشروطه و دستاوردهای به جامانده از آن نشانه‌گذاری شده است. مشروطه اگرچه ناتمام ماند و به تعبیری شکست خورد، اما رویاها و آرزوهای جامعه در شعر  شاعران آزادی‌خواهش به ثبت رسید و به نسل‌های بعدی منتقل شد.

محمدعلی سپانلو، میرزاده عشقی را «شاگرد انقلاب» می‌نامد که صدای نسل‌اش را در شعر بازمی‌تاباند و عهد می‌بندد که در راه آرمان‌های آزادی‌خواهانه باقی می‌ماند: «شاگرد انقلاب، نوآموز تاریخ، مبتدی زندگی اجتماعی، اکنون می‌خواهد به خواننده و شاید به خودش تضمین بدهد که تا آخر کار در این راه پایداری خواهد کرد و سستی نشان نخواهد داد. شهیدان و قهرمانان چگونه‌اند؟ قاعدتا مرگ جسمی پایان شخصیت آن‌ها نیست. آرمان می‌ماند، نام هم می‌ماند. در تمام عمر کوتاهش، عشقی حین نوشتن پس از طی مقدمات عادی، ناگهان به لحظه معینی رسیده، حالتی از جنون و بی‌باکی بر او عارض شده که جهان و جهانیان را فراموش کرده است، وحشت به نظرش حقیر می‌نماید، تاریخ به چشمش حاضر و ناظر است، نامش می‌ماند، شعرش را خواهند خواند، مجسمه‌اش را خواهند ساخت.»

میرزاده عشقی در مقاله‌ای دیگر، به قول سپانلو در «بیخودی و هذیان، در حالتی از غش» نوشته بود:

«ما نمی‌ترسیم.

ما مرگ را حقیر می‌شماریم.

ما میل داریم در راه وظیفه کشته شویم. به شهادت برسیم.

ما نخواهیم مرد.»

 صدای میرزاده عشقی در حکومت رضاشاه خاموش شد اما او تنها نبود. فرخی یزدی، شاعر و روزنامه‌نگار و نویسنده آن دوران نیز سرنوشتی مشابه داشت و به دلیل آزادی‌خواهی و انتقاد از حکومت به زندان افتاد و در زندان به قتل رسید. سپانلو واپسین شعر به جامانده از فرخی را «دلنشین‌ترین و زیباترین» شعر او می‌داند و می‌گوید شاید به همین دلیل «یکسر از تنگنای زندان به حافظه توده‌ها پرواز کرده است.» شاعر زندانی در این غزل به دگرگونی آینده دل بسته و نوید می‌دهد که در کوره اشک و آه مردم فلز انقلاب آبدیده می‌شود و نظام ستمگر ویران می‌شود. فرخی در این غزلش خبر ازدواج ولیعهد را با «عروسی قاسم» می‌سنجد تا سرانجام ناگوار آن داماد را برای داماد امروزی پیشگویی کند. شعر فرخی به دست رئیس زندان می‌رسد و بعد هم دست‌به‌دست به رضاشاه. پیش‌بینی شاعر برای ولیعهد عزیزکرده شاه حکم تیر خلاصش را دارد و فرمان قتل فرخی صادر می‌شود. او را از زندان قصر به زندان شهربانی می‌برند و در سلولی تنها محبوس می‌کنند. چند ماه در سلولی تنها با پیراهن توری و زیرشلواری پاره‌پاره در حالی که حق ملاقات هم نداشته سپری می‌کند. سپانلو نوشته:

«در به روی او بسته و غذایش خیلی بد بود... لباسش یک پیراهن توری و یک زیرشلواری پاره‌پاره بود و مدت سه چهار ماه در آن اتاق در به روی او بسته بود... پایور زندان تذکر می‌داد که این زندانی غذای خارج و حق ملاقات ندارد. نباید با کسی حرف بزند... پزشکیار زندان نیز به یاد می‌آورد که هرگاه -بیست‌وچهار ساعت یک‌بار- برای بازدید به سلول فرخی یزدی می‌رفته است، او شعرهای تازه خود را بلند بلند می‌خوانده، شاید امید داشته که حافظه یکی از شنوندگان بخشی از آن را برای ما حفظ کند و لابد روی دیوارها هم شعر می‌نوشته، زیرا پس از قتل فرخی سلول او را رنگ زده‌اند.»

غروب روز 23 مهرماه سال 1318، در چهارمین سال زندان، قاتلان حکومت رضاشاه وارد سلول فرخ شدند و با تزریق آمپول هوا شاعر را کشتند. اما به قول سپانلو «افسانه فرخی زنده ماند، گرچه کسی نمی‌داند گورش کجاست.» شعر معاصر فارسی از مشروطه به این سو بحران‌ها و تلاطم‌های اجتماعی و سیاسی دوران را در درون خود جا داده و شاعران نیز همواره در صف اول آزادی‌خواهی بوده‌اند و البته هزینه‌‌ای گزاف هم پرداخت کرده‌اند. بکتاش آبتین یکی از آخرین شاعرانی است که برای آزادی‌خواهی به زندان افتاد و بر اثر ابتلا به بیماری کرونا از دنیا رفت و حالا یک سال از مرگ او می‌گذرد.

بکتاش آبتین (۱۴۰۰- ۱۳۵۳)، شاعر، فیلم‌ساز و عضو کانون نویسندگان ایران در دی‌ماه 1400 پس از چند ماه درگیری با بیماری کرونا در سن چهل‌وهفت ‌سالگی درگذشت. آبتین در حالی به کرونا مبتلا شد و درگذشت که در حال گذراندن دوران محکومیت‌اش بود و هشدارهای متعددی درباره وضعیت جسمی او و لزوم آزادی‌اش داده شده بود. آبتین در زندان نه یک‌بار که دوبار به کرونا گرفتار شد. بار اول بهبود یافت اما آزاد نشد و دوباره به زندان بازگردانده شد و ابتلای دوباره‌اش و عدم رسیدگی به موقع و تاخیر در اعزام به بیمارستان سبب وخامت وضعیت‌ سلامتی و مرگش شد.

بکتاش آبتین به همراه دو عضو دیگر کانون نویسندگان ایران، یعنی کیوان باژن و رضا خندان (مهابادی) در اردیبهشت 1398 در شعبه 28 دادگاه انقلاب به زندان محکوم شده بود. حکم آبتین شش سال زندان بود که در همان سال در دادگاه تجدیدنظر هم تأیید شده بود.

مرگ بکتاش این پرسش را مطرح کرد که چرا شاعر و هنرمند باید در زندان به چنین وضعیتی گرفتار شود. مرگ او همچنین بار دیگر سنت شاعران آزادی‌خواه را در تاریخ معاصر ایران به یاد آورد. پس از محکومیت سه عضو کانون نویسندگان ایران، محسن حکیمی در یادداشتی با عنوان «احکام شبهه‌انگیز زندان برای سه نویسنده» که در تاریخ 28 اردیبهشت 1398 در روزنامه «شرق» منتشر شده بود، درباره تناقض‌های احکام صادر‌شده برای این سه نویسنده نوشته بود و ابراز امیدواری کرده بود این احکام در دادگاه تجدیدنظر تغییر کنند. این سه نویسنده و هنرمند با دو اتهام «تبلیغ علیه نظام» و «اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت ملی» در دادگاه محکوم شده بودند و حکیمی نوشته بود که «یکی از مواردی که مصداق اتهام نخست شمرده شده، بیانیه‌هایی است که در دفاع از آزادی بیان و مخالفت با سانسور نشریات صادر شده و این نویسندگان آنها را امضا کرده‌اند». ادله‌ای که برای اتهام دوم آورده شده نیز شامل مواردی این‌چنین بود: «عضویت در کانون نویسندگان ایران، انتشار نشریه داخلی کانون، گردآوری و انتشار اسناد و مدارک 50 سال فعالیت کانون و حضور بر سر مزار احمد شاملو، محمد مختاری و جعفر پوینده». حکیمی در بخشی از یادداشتش در روزنامه «شرق» این پرسش‌ها را مطرح کرده بود که: «عضویت در تشکلی فرهنگی و صنفی که اسم‌ و‌ رسمش یکسره علنی و معلوم است، اعضای آن‌ همه نویسندگان شناسنامه‌دار و با هویت علنی هستند، هیئت دبیران آن در یک مجمع عمومی علنی و بر اساس دعوت علنی اعضا و طبق اساسنامه‌ای علنی و منتشرشده انتخاب شده‌اند، چگونه ممکن است به‌ قصد توطئه و اقدام سیاسی علیه امنیت ملی صورت گرفته باشد؟ انتشار نشریه داخلی و کتابی مستند درباره تاریخ 50ساله کانون نویسندگان ایران به‌‌صورت علنی و بدون ذره‌ای پنهان‌کاری چگونه ممکن است به امنیت ملی ضربه بزند؟ عجیب‌تر از اینها، حضور در گورستان برای ادای احترام به نویسندگان و شاعران درگذشته، چه خطری برای امنیت ملی می‌تواند داشته باشد؟».

«شناسنامه خلوت»، «مژه‌ها، چشم‌هایم را بخیه کرده‌اند»، «پتک» و «در میمون خودم پدربزرگم» از‌جمله کتاب‌ها و دفترهای شعر آبتین هستند که او در طول عمر کوتاهش منتشر کرده بود. او همچنین چندین فیلم مستند هم ساخته بود که در جشنواره‌های مختلفی به نمایش درآمده بودند و از میان آنها می‌توان به «کاملا خصوصی برای آگاهی عموم» (زندگی علیشاه مولوی)، «۱۳ اکتبر ۱۹۳۷» (درباره لوریس چکناواریان)، «آنسور» (درباره سانسور) و «همایون خرم» اشاره کرد. آبتین در واپسین ماه‌های حیاتش سه فیلم مستند هم از زندگی سه عضو کانون نویسندگان یعنی فریبرز رئیس‌دانا، اکبر معصوم‌بیگی و ناصر زرافشان ساخته بود که پس از مرگش منتشر شدند.

 

منابع:

-       شاعران آزادی، محمدعلی سپانلو، نشر بوتیمار، 1394.

-       احکام شبهه‌انگیز زندان برای سه نویسنده، محسن حکیمی، روزنامه شرق، شماره 3430، 28 اردیبهشت 1398.