تشکیل وزارت اقتصاد و نقش علینقی عالیخانی
یکی از شواهد این گستردگی این است که عالیخانی در خاطرات خود میگوید به دعوت احمدعلی ابتهاج برای بازدید به کارخانه سیمان (در اطراف تهران) رفتیم و دیدیم که تمام حیاط این کارخانه از سیمان فلهای تولیدشده مملو و انباشته شده و درختهای چنار در حیاط کارخانه تا کمر در سیمان رفتهاند.
عالیخانی باهوش میگوید آنجا متوجه شدم که مدیران کارخانه از یک طرف نمیتوانند تولید سیمان را قطع کنند چون اگر کارخانه را تعطیل کنند، نمیتوانند دوباره نیروی کار کارآزموده و مورد نیازشان را استخدام کنند و اگر با نیروی کار تسویهحساب کنند دوباره پیدا کردن نیروی کار جدید هزینهبر و زمانبر است، بنابراین ترجیح میدهند به تولید ادامه دهند.
درحالیکه تقاضایی هم برای سیمان وجود نداشت چون تقاضا برای سیمان یا از پروژههای عمرانی بخش دولتی است یا از احداث مسکن بخشخصوصی. برای سیمان مورد نیاز برای احداث جاده، سد، پل و تمام احداثهایی که لازمه پروژههای عمرانی کشور است بهدلیل رکود عمیق در نزدیکی تهران هم هیچ تقاضایی وجود نداشت.
قیمت سیمان از قیمت معمول آن در حد ۱۲۰ تومان به ۶۰ تومان رسیده بود ولی باز هم تقاضا برایش وجود نداشت چون سیمان کالایی نبوده که بتوان آن را انبار کرد چون با اولین رطوبت پاییزی دیگر قابل استفاده نخواهد بود. عالیخانی میگوید آنجا متوجه عمق رکود شدم. پس در آن دوره یک رکود گسترده بر کشور حاکم بود.
موضوع دیگری که علم برای عالیخانی نقل کرده اختلاف دائمی وزیر بازرگانی با وزیر صنایع و معادن در جلسات شورای اقتصاد است که در حضور شاه و نخستوزیر و وزرای اقتصادی کشور تشکیل میشده است. ظاهرا نسخهای که وزیر بازرگانی برای رفع رکود میپیچیده «واردات» بوده و نسخه وزیر صنعت و معدن «تولید داخلی» و هیچ کدام جوابگو نبوده است.
شاه هم از این اختلافات بینتیجه به ستوه میآید و به این تشخیص میرسد که هیچکدام از این دو وزارتخانه و هیچیک از این دو وزیر برنامهای برای خروج از رکود ندارند. بنابراین به علم دستور میدهد که برو یک اقتصاددان پیدا کن که تحصیلکرده آمریکا نباشد چون شاه میخواسته به اصلاحات خود رنگ غیرآمریکایی بدهد. ظاهرا شاه اجرای انقلاب سفید را در ذهن داشته اما میدانسته تا زمانی که اقتصاد در رکود است پیش بردن این اصلاحات موضوعیت ندارد.
دومین دستور شاه به علم ادغام وزارتخانههای بازرگانی و صنایع و معادن و ایجاد یک وزارتخانه جدید است. سومین دستور هم این است که ماموریت وزارتخانه جدید باید «خروج از رکود» باشد. اسدالله علم برای اجرای این دستور به سراغ جهانگیر تفضلی، سرپرست دانشجویان ایرانی در اروپا میرود و میگوید من بهترین فارغالتحصیل اقتصاد اروپا را میخواهم.
تفضلی که خود در پاریس مستقر بوده و طبیعتا همه را میشناخته، عالیخانی را به علم معرفی میکند. عالیخانی ظاهرا یکی دو سال پیش از آن، دکترایش را از فرانسه گرفته و به ایران برگشته بوده و در شرکت نفت کار میکرده است.
عالیخانی در آن زمان پروژههایی هم برای اتاق بازرگانی انجام میداده و از همین رو با فضای تصمیمگیری کشور آشنا بوده، افراد و دستگاهها را میشناخته و بهخصوص با وزارت بازرگانی آشنا بوده ولی ظاهرا وزارت صنایع و معادن را زیاد نمیشناخته است.
در آن مقطع علینقی عالیخانی جوانی ۳۴ ساله بوده که به اصطلاح خودی نبوده؛ یعنی سابقه نزدیکی به هیچکدام از افراد طراز اول سیاسی کشور نداشته و از پشتیبانی یا توصیه هیچکدام از این افراد هم برخوردار نبوده است. جهانگیر تفضلی، عالیخانی را به علم معرفی و علم نیز به او اعتماد میکند.
عالیخانی در خاطراتش میگوید: «یک روز تفضلی تلفن زد و گفت فردا صبح زود باید به دیدار علم برویم.» حتی به عالیخانی توضیح نمیدهد که علت و موضوع این دیدار چیست. عالیخانی میگوید به اتفاق تفضلی صبح اول وقت به منزل علم رفتیم.
در آنجا علم به او میگوید ما میخواهیم دو وزارتخانه بازرگانی و صنایع و معادن را ادغام و یک وزارتخانه جدید ایجاد کنیم. عالیخانی میگوید بسیار خب، کار خوبی میخواهید بکنید. میگوید اسم این وزارتخانه را چه بگذاریم؟
عالیخانی بدون اینکه فکر کند میگوید وزارت اقتصاد. بعد علم میگوید میخواهیم تو هم وزیر این وزارتخانه جدید باشی؛ عالیخانی ۳۴ سالهای که نه سابقه وزارت، نه معاونت وزارت و نه حتی مدیرکلی دارد. به علاوه عالیخانی اساسا بوروکرات نبوده و سابقه کار اداری نداشته، با آداب کار کردن با شاه و نخستوزیر و تشکیلات دولتی هم آشنا نبوده؛ دیگر اینکه عالیخانی هیچ پشتیبانی در داخل و بیرون دولت، در مجلسین شورا و در سنا و ارتش نداشته است.
از خارج کشور هم حمایت نمیشده است. علم آنجا به عالیخانی میگوید ما میخواهیم اقتصاد را از رکود خارج کنی. عالیخانی میگوید من فقط یک سوال کردم و یک شرط گذاشتم. میپرسد: آیا برنامهای برای این وزارتخانه تازهتاسیس دارید؟ نگران بوده که نکند اینها برنامهای داشته باشند و چون میدانند به نتیجه نمیرسد دنبال یک قربانی میگردند و میخواهند عالیخانی جوان قربانی آن برنامه شود. بعد هم بگویند که برنامه به نتیجه نرسید، پس برویم یک کمک سنگین مثلا از اروپا یا آمریکا، یا بانک جهانی یا صندوق بینالمللی پول بگیریم.
میخواهد ببیند این فرضیه درست است یا نه. علم میگوید نه، ما هیچ برنامهای نداریم. میخواهیم تو برنامه ما را تدوین کنی. پس نشان میدهد که عالیخانی مورد اعتماد آنهاست و میخواهند برنامهریزی کرده و آن را اجرایی کند. عالیخانی وقتی از این مساله مطمئن میشود، یک شرط با علم میگذارد. میگوید تنها شرط من این است که هر کس را خواستم بیاورم و هر که را نخواستم بفرستم برود.
علم میگوید هیچ مشکلی ندارد. در واقع مشکل عالیخانی فقط نیروی انسانی بوده. نه از علم پول میخواهد، نه اختیارات، نه زمان، نه چک سفیدامضا. هیچ چیز دیگری نمیخواهد. تنها با همین پیششرط عالیخانی قبول میکند وزارت اقتصاد را تاسیس کند.
منبع:بخشی از یک مقاله به قلم فرهاد نیلی، هفتهنامه تجارت فردا، شماره ۲۷۳