بکوشش: محمدحسین دانایی
دوشنبه ۸ مرداد ۱۳۳۵-۵/۲ بعدازظهر
باز حسابی زدیم به تیپ همدیگر. الان دو روز است دعوا و حرفوسخن است. امروز صبح آمد مثلاً آشتی بکند، ولی باز هم ادا است. خودش را گول می زند و مرا. اصلاً عادت کرده است که در گول و فریب زندگی کند. بهش می گویم: اساس حرفوسخن و دعوای ما در دو چیز است: یکی، در بیپولی و دیگر، در بیبچگی و تقصیر این هر دو را نیز بعهده می گیرم، و باو می گویم که من تا ابد همینطور خواهم بود و ازین دو نظر تغییری در کارم حاصل نخواهد شد. آنوقت زبان گول و فریب باز پیش می آید و می گوید که: نه، بچه دار خواهی شد و پول هم چنینوچنان. باین واقعیت ها از وقتی او از امریکا برگشت، برخورده ایم. تا آنوقت من خیال می کردم سفر برود و برگردد، آدم می شود، ولی هیهات! قضیه ازین قرار است که چون حقوق می گیرد و در اغلب اوقات هم حقوقش بیشتر از من است، ناچار زبانش دراز است. نمی شود هم ازو خواست که این حق را از خودش سلب کند. هر که پول بیشتر می دهد، ناچار سلطۀ بیشتری دارد. باین مسئله هم عادت نکرده است که زندگی زناشوئی مدرن و همسان والخ. دروغ می گوید. ادا درمی آورد. آخرش را که ببینی، زن است و دلش میخواهد مرد خرجش کند، تیتیشمامانی برایش بخرد، و بار مسئولیتش را بعهده داشته باشد. و چون هیچوقت شانس این وجود ندارد که حقوق من بیشتر ازو بشود، ناچار این دعوا همیشه خواهد بود، همانطور که از اول وجود داشت. وقتی توی کلۀ آدم دستنخورده بصورت عهد بوق مانده باشد، فایده ندارد که ماتیک بمالد و لباس امریکائی بپوشد و کفش آخرین مدل پاریس را پا کند.
پریشب درآمده است که یک مَثَل شیرازی یادم آمده. همیشه خیال میکند شیرازی ها مَثَله ائی دارند که در هیچ جای عالَم نیست و وقتی برایش می گویم مثلاً در تهران و حتی به ترکی هم چنین مَثَلی هست، خیال می کند حسودی میکنم. اینقدر خ... است. بهرصورت، درآمده که یک مَثَل شیرازی برایت بگویم و قَسَم و آیه که مبادا بدل بگیری که در مورد خودم نیست و بالاخره مَثَل این بوده است "کُ... بده، کلاه بده، یکچیزی هم بالا بده." افتخار می کند که از هایسوسایتی است و این مَثَل نشخوار ذهنی او است. هنوز که هنوز است، پس از هفت سال خیال می کند شوهر را خریده. تا بحال مردها زن می خریدند، حالا کار من بدبخت اینقدر خراب شده که زنم خیال می کند مرا خریدهاست. و آنوقت با چه چیزش؟ خدا عالِم است. آخری ها درآمده است میگوید که: من اصلاً و در تَهِ دل نمیت وانم از طبقۀ سوم خوشم بیاید و سمپاتی نسبت به آنها را زورکی در دلم جا داده بودم. و البته فراموش نکنم که مرا هم از طبقه سوم می داند که هستم و خودش را از طبقۀ اول. و نیز می گوید: تعجب می کنم از تو و فامیلت که هیچ چیز ندارید و با این وجود، اینهمه از خودتان مطمئن و بخودتان مغرور هستید و از دماغ فیل افتاده اید. درست تعبیر خودش است. و من ناچار درآمدم گفتم که: ما آنچه داریم، از راه قاچاق تریاک و خیانت و وزارت بدست نیامده و ازین اباطیل.
نمی خواهم داستان دعوا را نقل کنم و اینکه چه گفتم و چه گفت، می خواهم مسئله را برای خودم حل کنم. آیا این بیپولی واقعاً تقصیر است؟ هم هست و هم نیست. نیست، برای اینکه قناعت کردهایم و از هزار خِنِس و پدرسوختگی و دوندگی و دغلی و چاپلوسی ازین و آن خلاصیم، و هست، برای اینکه محتاج به شِندِرغاز حقوق او هستیم. با ۷۰۰ تومان حقوق من (پس از ترمیم اینقدر شده، هفتصد تومان و یک قران مُک) که نمی توانیم زندگی کنیم، آنهم با این قرض هائی که داریم. آنوقت او حق دارد که باین جور مَثَل ها فکر کند، یا وقتی دعوامان می شود، بگوید: پاشو برو پِی کارت، خانه مال من است. بچه روزگار خرابی افتاده ام! دلم بحال خودم می سوزد. آخر نصف خانه را هم که سهم خودم میشده است، بیاینکه لازم باشد، رفتهام و باو بخشیدهام، محضری. خواستهام حالیاش کنم که با چه کسی طرفی، ولی فایده ندارد. هفت سال است و هنوز نفهمیده. هرگز نخواهد فهمید. می خواهد دائماً در عالَمی پر از تعارف و تکهوپاره و قربانصدقه زندگی کند. چنان از حقایق زندگی دور است که یک بچۀ چهارماهه. و بدتر از همه، خیال می کند نویسنده است. اینش تحمل ناپذیر است.
و اما مسئله دوم که بچه باشد، و من نمی توانم داشته باشم. چه می شود کرد. در هر میدان میکروسکپی، یک یا دو اسپرم دارم و بعد که می روم دو ماه درِ ک... را با سرنگ سوراخ می کنم، یکی- دوتا می شود سه- چهارتا. که چه؟ ما اصلاً بچه نخواستیم. تازه خودش هم رَحِمِ کج و دهانبسته دارد و معلوم نیست اگر هم من اسپرم عادی داشتم، او می توانست حامله بشود. خوب، وضع ازین قرار است. نه من حوصله دغلی دارم که از راهش پولدار بشوم، و نه حوصله معالجه دارم، آنهم درین مملکت و با این قصاب های پدرسوخته که خودشان را دکتر می دانند. با این وضع چه بایدم کرد؟
پریروز قصه ای را که نوشته بود، برایم میخواند. یکجا نوشته بود "شوهرم که هر چه من بگویم، قبول می کند." رفتارش در خانه جوری است که آدم از شلختگیاش ذِلِّه میشود و حتی اگر به نوکر و کلفت هم ایراد بگیری، چون خودش را غیرمستقیم مورد حمله میبیند، به دفاع از این پدرسوخته ها صدایش درمی آید و نتیجه چه می شود؟ اول اینکه، شوهرش را آدمی بداخلاق و ایرادگیر معرفی کند. اسمم را دیگر "علی بهانهگیر" گذاشته. و بعد هم نمی گذارد مستقیم با نوکر- کلفت ها یکوبدو بکنم که مبادا قهر کنند و بروند و خانم دستتنها بماند و مجبور بشود برود آشپزخانه و ظرفشوئی. هر چه می کنم یک اجاق حسابی و یخچال قسطی بخریم، نمی گذارد، چون میداند که در آن صورت، احتیاج به نوکر و کلفت کمتر خواهد بود و شانس خدمت خود او بیشتر. از کارکردن در خانه، از رسیدگی بامور آن وحشت دارد. تنها چیزی که از کارِ خانه داری یاد گرفته، این است که وقتی حساب نوکر و کلفت را میرسد، دو- سه قران از جمع حسابشان کم کند و خیال میکند بزرگترین زرنگی ها را می کند. کرهخرها مهمان میآورند، خرجتراشی می کنند، اضافه بر حقوقشان میگیرند، همیشه ازشان طلبکاریم و چون من با اینهمه مخالفم، ناچار نوکر- کلفت ها طرف او را می گیرند. چرا؟ چون خ... است، چربزبان است، تعارف بلد است، کلاه سرش می رود والخ. و من در خانه سکۀ قلبم. امروز نه او بود، نه کلفتمان و من ترجمه "بیگانه" را درست می کردم. در زدند. در را باز کردم. یک زنکۀ لَگوری است بچه ببغل که بوی ج... سال های قبل از او استشمام می شود. (کلفتمان هم چنین سابقه ای داشته. لابد جریانش را نوشته ام که رفته منزل پدرم، آب توبه سرش ریخته و آنجا مانده. بعد هم آنها تحویل ما داده اند. یک شوهر قِرتی سرباز هم دارد که خرجش را زنک می دهد.) نه سلامی، نه علیکی، خیال میکند من نوکر خانه ام. که "زهرا خانم" (اسم کلفتمان است) تشریف دارند؟
- نهخیر!
- خانم چطور؟
- ایشان هم نیستند. و چکار باید کرد؟ بیا تو بابا جان، برو اطاق "زهرا" تا بیاید. از آن طرف محله های خراب تهران هم فهمیده اند که خانه ای در شمیران است که گود خوشمَچَران[۱] است و زنی و شوهری در آن هستند که زن همهکاره است و خوب است و شوهر هیچکاره است و بداخلاق است و پدرسوخته!
دستم خسته شد. البته گور پدر حرف مردم هم کرده. فعلاً درین صددم که چه کنم. ولش کنم بروم؟ کجا بروم؟ اصلاً طلاقش بدهم؟ مِهرش را از کجا بیاورم؟ او که آدمبشو نیست. شوهر را بعنوان لوکس در زندگی لازم دارد. بوجود شوهر پُز می دهد که خوشگل است و چنینوچنان است، اما در خانه، فقط بلد است شوهر را بمکد، جسماً و روحاً. بعذاب آمدهام. می ترسم کار بجائی بکشد که بزنم بآب و آتش و خودم را خلاص کنم. یک کمی جرأت لازم دارم، وگرنه با این وضع، با این تحقیری که نسبت به من میشود، یا با این حقارتی که من خودم از رفتار او احساس میکنم، میترسم عاقبت بدی داشته باشم. به کله ام زده است که سال دیگر بروم کار بگیرم در بندرعباس یا خرمشهر یا زاهدان و مدتی ازو دور بمانم. خودش می گوید: بلندشو برو یک سفر ده- پانزدهروزه و برگرد، ولی این مُسکّن ها فایده ندارد. باید فکر اساسی کرد. اگر ولش کنم، البته دیگر خانه و زندگی و Comfort وجود نخواهد داشت. آیا مردش هستم که بی این چیزها زندگی کنم، بخصوص بی این خانه ای که دو سال از وقتم را بصورت یک عَمَله در ساختمانش صرف کردهام؟
اَه که چقدر پست شده ام! چقدر بی همت و جرأت شده ام. دیگر بس است. سرم هم درد گرفته است. باید باز هم فکر بکنم. اگر ولش کنم، در تنهائی و فارغ از کنجکاوی های احمقانۀ او، فرصت بیشتری برای کار خواهم داشت. آخر از ترس او حتی این یادداشت ها هم نیمه کاره می ماند. هر وقت او نیست، می نویسم و قایمش می کنم که نبیند. شانس برای زن های دیگرگرفتن هم پیش رویم خواهد بود. تردید نیست که رهاکردن بضرر او است، نه بضرر من است. دیروز درآمده است می گوید: ترا بچه جاها رساندم. خدایا مرا بچه جائی رساندی جز اینکه وادار به همکاری با "حکمت"]رضا- سردار فاخر[ پدرسوخته کردی و به همکاری با "همایون"]صنعتیزاده[ و "یارشاطر"]احسان[ واداشتی! که تا عمر دارم، باید ذلت و خواری اش را تحمل کنم. من که میخواسته ام دامن به آب چشمه خورشید تَر نکنم! حیف که مریضاحوال شدهام و توانائی جسمی برایم نماندهاست، وگرنه باز یک ماجرائی ایجاد میکردم، گرچه هیچ ماجرائی تا کنون نداشتهام. غرضم این بود که یک ماجرائی راه میانداختم، سر به بیابان می گذاشتم و در بیغول های کار می گرفتم، ملاح میشدم، پارو میزدم و از خرمشهر درمی رفتم، می رفتم کویت، آب یخ توی کوچه ها می فروختم. اروپا که نمی توانم، اقلاً اینجور جاها که می شود رفت. دیگر خراب شده ام. دارم کمکم از خودم نومید می شوم.
مأخذ: روزنامه اطلاعات- ۲۵ مهر ۱۴۰۲
[۱]) گود خوشمچران، کنایه از جایی است که به آدم خیلی خوش می گذرد! این عبارت در قالب یک ضرب المثل توسط کازرونی ها و شیرازی ها بکار می رود و مخاطب آن هم آدم های پررویی هستند که هرجا میروند، زیاد می مانند و شروع به خوشگذرانی می کنند.
تولید محتوای بخش «وب گردی» توسط این مجموعه صورت نگرفته و انتشار این مطلب به معنی تایید محتوای آن نیست.