یادداشت‌های روزانه جلال آل‌احمد- ۷۸

کدخبر: ۱۷۹۳

بکوشش: محمدحسین دانایی

چینی و کاشی زینتی زیاد است، فراوان و چه طرح‌هائی و چه مدرن! در بازار مکاره‌شان، در مغازه‌ها، در خانه‌ها، در دکان‌ها، روی دیوار و نمای عمارات به صورت نقش برجسته.

و امروز توی یک کافه در همان خیابان اصلی و بزرگ شهر، یک حوضچه پشت شیشه دیدیم پُر از ماهی‌های کوچک و عجیب زینتی که حتی در آکاریوم[1] پاریس هم نبود. ماهی یک­تیغ سیاه و کوچک، ماهی‌های گِرد و سفره­ای و ختم‌خالی و باز هم کوچک.

از "کلوشار"ها خبری نیست. زن‌های بین چهل و پنجاه- شست سخت الگانت هستند و قابل رؤیت و پیرزن‌ها عجیب گنده‌اند و عجیب زیاد. اصلاً در تمام شهرهای اروپا که دیدیم- و بیش از همه در اینجا- پارک‌ها پر است از پیرزن‌ها و پیرمردهائی که استراحت ­می‌کنند. سینما و کوچه و بازار هم از آنها پر است، اما بخصوص پارک­ ها مملو است از این­ها. و زنک صاحب­خانه پرسید: مگر مملکت شما چطور است؟ گفتم: پیرزن ­ها و مردها در مملکت ما در قبرستان­ ها استراحت ­می­ کنند. آدم ­های شست- هفتادساله خیلی زیادند و بیشتر هم.

تک­وتوک آلمانی ­هائی که اینجا بعنوان محصل یا جهانگرد دیده­ ایم، درست مثل تهرانی ­هائی رفتار می ­کنند که به اراک رفته ­باشند، همانطور با تبختر و با رفتاری بزرگترانه و محبّت خودنما.

با اینکه گویا بیست درصد بودجه­ شان را امریکائی ­ها می­دهند- با وجود مجارها لازم است که اینکار را بکنند- کمتر کسی انگریزی می­داند. محصل­ ها و کارمندهای دولت یک­خرده ­ای می­ دانند، آنهم با چه لهجه­ ای! مثل جهودی که ترکی حرف ­بزند و در تمام شهر مشغول[2] تعمیر و ساختمان­اند. گویا آخرین آثار خرابی­ های زمان جنگ را مرمت­ می­ کنند. خودشان نفت دارند، یعنی اینطور می­ گویند، و طبق عهدنامه مجبورند نمی­ دانم تا 25 یا 30 سال نفتشان را بشوروی بدهند که خاکشان را ترک ­کرده و تعهد هم سپرده ­اند که بناهای یادبود سربازان گمنام شوروی را حفظ کنند. و زنک صاحب­خانه می­ گفت: مردم با این سرباز گمنام وین آنها شوخی ­کرده ­اند و بصورت دزد گمنام درش­ آورده ­اند. آن بناهای یادبود رفع خطر طاعون را هم که نوشته ­ام، دوتائی در وین و دو- سه ­تائی هم آنروز عصر در بیرون شهر دیدیم. اما می­ توانم بگویم که جز موزیک و اُپرا چیزی درین شهر نباید باشد، یعنی آنچه هست، تآترها و اُپراها و موسیقار آن است. امروز رفتیم بلیط برای اُپرا بخریم، نبود. باید فردا صبح اول وقت برویم تا برای پنجشنبه بلیط گیر بیاوریم که "مادام باترفلای"[3] را می­ دهند و برنامه­ های چهار یا پنج اُپرا و سه- چهار تآتر شهر را با هم یک­جا زده ­بود، برای یک هفته. داستانی است. و چه می­ روند مردم. برنامه ­هه یک دو- سه مترمربع جا را پوشانده­ بود و مردم قلم ­به دست یادداشت ­می ­کردند.

 

دوشنبه 25 شهریور - 16 سپتامبر- 5/9 صبح

تمام وقت دیروزمان با "اشتراسر"ها گذشت. صبح تا تکان ­بخوریم و تراموا عوض­ کنیم و اتوبوس Graaden را گیر بیاوریم و بخانه­شان برسیم، شد ظهر و تا ناهار خوردیم، شد دو بعدازظهر و بعد رفتیم به دیدار قلعۀ Forchtenstein [4] در سرحدات جنوب شرقی اطریش و هنگری، که به اصطلاح آخرین پادگان نظامی اروپائی­ های اطریش و هنگری بوده­است در مقابل ترک ­ها. ترک­ ها در زمان عثمانی از اینجا دیگر نتوانسته­ اند بطرف غرب بروند.

ناهار بهمان شنیسل گاو و خوک دادند و شب شیربرنج­ مانندی که معلوم ­شد یک خوراک مخصوص دانمارکی است و دانمارکی­ ها در شب کریسماس[5] هر سال طبق سنت باید بخورند. یارو دکتره این­طور که "سیمین" حدس ­می ­زد، باید یهودی باشد، من که چیزی درک­ نکردم. و زنک دانمارکی و کاتولیک است و آبشان توی یک جوق نمی­رود. داستان­ ها دیدیم همان یک­روزه در خانۀ آنها، از قَهروتَهرها و ناراحتی ­ها و عصبانیت ­ها. نه تنها پنج­دلاری را که ما بدختره دادیم، پس نداد و باهاش یک رأس پیراهن خریده ­بود و پوشیده­ بود، بلکه دیروز هم دکتره وقتی دمِ یک پمپ بنزین ایستاد، فقرا پولش را دادند، 64 شلینگ پول 20 لیتر بنزین که توی مملکت خودمان 5/7 تومان نباید بیشتر باشد.

و اما قلعه­هه. جالب­ترین قسمت ­هایش زیرزمین­­ ها و دخمه ­ها و اسلحه­ خانه­ ها و چاه بزرگ آبش بود. قلعه سرِ تپه­ای است مسلط بر ناحیه­ ای که به دریاچه میان اطریش و هنگری ختم ­می­ شود. تمام تپه را سوراخ­ کرده ­اند و چاهی– درست گاوچاه بود که در بچگی شنیده ­بودیم- و چرخ بزرگی سرِ آن که حتماً زندانی­ ها و اسرا می­ گردانده ­اند و آب درمی ­آورده ­اند. دیگر دخمه ­هائی که زندانی ­ها را در آن شکنجه ­می­ داده ­اند، با آلات معین این کار و تابلوهای قلابی از شاهزاده­ های اطریش و هنگری و دیگر اباطیل مثل اطاق خواب "ماری ­ترز"[6] و غیره.

قلعه مال قرن 13 بود و قسمت ­های مرتفعش از آجر ساخته ­شده­ بود، و دورش خندقی و پل متحرکی روی آن که البته حالا ساکن ­بود، یعنی ثابت ­بود و لابد در قدیم پل متحرک بوده. و عجب منظره زیبا بود. "سیمین" و مردک دکتر با دخترش در قلعه گُم شدند و به قیمت پنج شلینگ انعام، یارو راهنمای ما رفت پیداشان ­کرد. نفری سه شلینگ هم ورودیه دادیم. در حدود سیصدشلینگی تا بحال جمعاً خرج این ملاقات شده ­است و بیچاره مادره که حق ­دارد عصبانی باشد از دست شوهرش، حتی شمایل "معراج"[7] و "جوانمرد قصاب"[8] را خریده­ بود و با خودش آورده­ بود و نشان ما می­ داد. و یوسف ­زلیخای منثور و غزوات هندوستان مال آن مردک دَبَنگ همراه تیمورلنگ که اسمش یادم­ رفت. و یک فرهنگ فارسی بروسی داشت که بد نبود، باید در تهران بخرم. و یک دوره آنتروپولوژی داشت مربوط بفلان کنگره که در وین چاپ­ شده در 1952 به سه- چهار زبان. ناچار قسمت­ های فرانسه­ اش بدرد فقرا می ­خورد. باید بوسیلۀ این مرد مجموعۀ سخنرانی ­های این روانشناس ­ها را هم اگر بدردمان­ بخورد، بخواهیم. تا بعد چه پیش ­آید. فعلاً که نه از تهران خبری ­رسیده، نه ما بلیط ­گرفته ­ایم و نه پولی در بساط مانده­ است. دیگر بِتَه دیگ داریم می ­رسیم.

 

همانروز- 5/7 بعدازظهر

صبح از خانه بیرون رفته ­ایم و حالا برگشته ­ایم. اول سراغ بلیط برای اپرای دولتی وین به نفری 48 شلینگ (در بازار آزادمانند، یعنی دفتری هست که بلیط تمام اپراها و تآترها را می­فروشد و از خود اپرا می­ خرد و البته کمی گرانتر می ­فروشد. برای چهار بلیط ما جمعاً در حدود 20 شلینگ بیش از قیمت رسمی داده­ایم.) برای "مادام باترفلای" و دوتا بلیط هم برای یک اُپِرِت­مانند اینها.

دو شب از شب ­های وین­مان باین طریق تأمین ­شده ­است. بعد سراغ موزۀ تاریخ طبیعی رفتیم که بسیار دیدنی بود و مجموعۀ ذیقیمتی از ماقبل تاریخ و مابعد آن داشت، از ابتدای پیدایش حیات در روی کرۀ زمین، سنگ ­ها و احجار گرفته تا عصر حاضر و از مجموعۀ حیوانات برّی و بحری و پرندگان و حشرات. زیباترین مجموعه­ هایش، مجموعۀ سنگ ­ها و احجار معدنی بود و حشرات، بخصوص پروانه­ ها و زنبورها و دیگران. اسکلت حیوانات ماقبل تاریخ و هم­چنین اولین آثار وجود تمدن در سرزمین خودشان و اسکلت مردگان عهد بوق و عهد حَجَر و مفرغ و آهن و همینطور تا برسد به دوره ­های روشن تاریخی که تمام می­ شد. باید به "حسین ملک"[9] سفارش­ کنم که بیاید اینجا را ببیند.

بعد رفتیم دانشگاه و با 50/23 شلینگ دونفری ناهار خوردیم. و یک جوانک دانمارکی را که حقوق می ­خواند، دیدیم و چنان انگریزی سر­وپاشکست ه­ای حرف ­می­زد که صدرحمت بخودم فرستادم.

ورودیّه موزه تاریخ طبیعی دو شلینگ بود نفری و برای بلیط­ها امروز جمعاً 122 شلینگ دادیم که 37 تائی هم بعد باید بدهیم، مثلاً برای یکشنبه آینده بلیط اپرا را برای ما رزرو کرده ­اند و روز چهارشنبه باید خبر قطعی­ اش را بگیریم، اما فرداشب در آن اُپرت حتماً می ­رویم.

مأخذ: روزنامه اطلاعات- 20 دی 1402

 


[1]) ایضاً نسخه دست نوشت

[2]) ] اصل: مخصوص[

[3]) Madama Butterfly، اپرایی در سه ­پرده از جاکومو پوچینی

[4]) Forchtenstein، قلعه­ای ساخته ­شده در اواخر قرون وسطا

[5]) ایضاً نسخه دست نوشت

[6]) ماری ترز- شارلوت (1780- 1717 میلادی)، دختر امپراتور شارل ششم، ملکۀ هنگری و بوهم

[7]) منظور شمایل حضرت محمد(ص) در جریان معراج است.

[8]) جوانمرد قصاب، شخصیتی نیمه‌افسانه‌ای- نیمه‌تاریخی که گویا از یاران حضرت علی(ع) بوده ­است.

[9]) تصریح نشده ­است که منظور کدام حسین ملک است، ولی با توجه به موضوع بحث، به احتمال زیاد منظور حسین ملک، جامعه­ شناس و برادر ناتنی خلیل ملکی است.

 

تولید محتوای بخش «وب گردی» توسط این مجموعه صورت نگرفته و انتشار این مطلب به معنی تایید محتوای آن نیست.