یادداشت‌های روزانه جلال آل‌احمد- ۹۰

کدخبر: ۱۸۹۸

بکوشش: محمدحسین دانایی

تعطیلات زمستانۀ من‌درآوردی فرهنگ هم از امروز شروع ­شده است. خدا بدهد برکت. حیف که پول نداشتیم، وگرنه بهترین فرصت برای یک سفر بود. شاید بالاخره یکی- دو روزش را بزنم بچاک، گرچه پول نداریم و موتورپمپ رفته‌ام معامله ­کرده‌ام به ۳۵۰ تومان که فقط صد تومانش را داده‌ام، و بهتر هم همان است که بگذارم یک‌مرتبه ایام عید برویم.

"گلستان"[ابراهیم] این قصه را برگرداند، نگاه دیگری به آن می‌کنم و می­دهمش بچاپ و تا آخر زمستان درش ­می‌آورم، بی‌حرف پیش. می‌گویم بدهم "داریوش"[پرویز] هم نگاهی ­بکند، ولی بدیش این است که حرف‌وسخنی نداریم و می‌ترسم ادا دربیاورد.

فعلاً حالم بهتر است و درین ده روز تعطیل مجله را سرِ هم ­خواهم­ کرد و جلویشان خواهم انداخت، تا چه شود. کار این کتاب را هم شاید در همین مدت سروصورتی بدهم، تا برادرم بیاید و ببینم با قضیه "تاتی" چه کرده است. اگر آنرا هم تا آخر این سال سروسامانی بدهم، بد نیست.

فعلاً هم از وقتی "زهرا" رفته، بی ­آدمیم، از 28 آبان که رفته، تا بحال.

و چراغی دواجاقه و پایه­ دار خریده ­ایم و یک دیگ زودپز و راحت ­شده ­ایم و خرید با من است و پخت‌وپز با خود عهدوعیال. فقط اگر از لحاظ امنیت خانه که تنها است، دردسری ایجاد نشود، اینطوری بد نیست. زنک ه­ای هم هست در خانۀ "سروری" که صبح ­ها می ­آید و ظرف و رخت را می ­شورد و جارو می ­کند و می­رود. کارهای سنگین را می­ کند. در خانه هم کمتر غذای پختنی می­ خوریم. دیروز هم رفتیم "شمشیری" و چلوکباب خوردیم. هفته­ ای یکی- دو روزش را می­ شود این­جوری پر کرد، بقیه ­اش را هم یک­جوری سر هم می­ کنیم. عزای شکم را رها کرده ­ایم، هم بی‌دردسرتر و هم کم‌خرج‌تر و هم مقرون‌به‌صرفه‌تر. فقط اول قضیه تا عادت ­کنیم، مدتی طول­ کشید و حقیر این­جوری دو- سه ­بار افتاد. حالا عادت ­کرده ­ایم و فکر می­ کنم بتوانیم بی­ آدم ادامه ­بدهیم. بی ­دردسرتر است.

 

چهارشنبه 25 دی 36 - 5 بعدازظهر

باز دیروز تا حالا افتاده­ام. دو روز مدرسه نرفته ­ام. فردا هم گمان ­نمی­کنم بروم. باز سرماخوردگی و اعتصاب معده و استخوان ­درد و ناراحتی. دیگر این اباطیل را باید بیماری­نامه بخوانم. از وقتی کار مدرسۀ امسال شروع شده ­است، فقط وقتی دستم باین دفتر رفته ­است که حالم خوش­ نبوده و دیگر اوقات اصلاً هیچ.

مجله دارد تمام­ می ­شود، یعنی همه­ چیزش تمام است غیر از رنگی­ها و صحافی­اش. در بارۀ کتاب همین­طور مشغول تفکرات هستم که بِچه کسی بدهم چاپ بزند، "آقا مدیریت" را می ­گویم. "سفر به کنگو" و "مراجعت از چاد" "ژید"[آندره] را دیده ­ام، این ایام موقع خواب هر شب ده- بیست صفحه. کاغذ "کافکا"[فرانتس] به باباش را هم دیدم. خدا عالِم است این "ماکس برود"[1] چه چیزها را از خودش ساخته و چه چیزها را ازو گذاشته. بهرصورت، کلید همۀ معماهای کارهای این جناب را درین "کاغذ به پدر"[2] می ­شود دید.

"دشتی"[3] هم ر...مانی راجع به"حافظ" چاپ ­زده، دیدم، و بدقت. چُ...­نفسی­ های سرِ پیری. یک وقت در "مهر"[4] سال ­های 16-17 در جواب اقتراحی، چیزی نوشته و حالا همان را پس از مدت­ ها لَیت­ ولَعَل و کِش­ دادن و بلندوکوتاه­ کردن، چاپ­ زده. حرفی ندارد و سرِ پیری دچار تنگی قافیه شده، یخۀ "حافظ" را گرفته. به مرده­ خورها و نبش ­قبرکُن­ ها فحش ­می­ دهد، ولی خودش هم نه دید شاعرانه­ ای دارد و نه زبان زیبائی ­و درخور "حافظ"ی، مثل اینکه عادتش هم شده، پس از مأموریت سانسور با "ایام محبس"[5] اشک تمساح می­ ریزد و پس از سناتورشدن هم با "نقشی از حافظ"[6]. اشارات و کنایات فراوان  به حکومت زور و قلدری و ریا و ازین حرف ­ها و دل­سوزاندن به جوان­ هائی که در زندان­ ها اِلِه­وبِلِه می­ شوند و همه ­اش از سر منافقی و خُبث! پدرسوخته مثلاً پیش خودش حساب کرده ­است که این اوضاع مستمر که نیست، چطور است بعنوان توشۀ آخرت و برای پس از مرگ خودمان، میراثی از حرف ­های قشنگ و آزادیخواهانه بگذاریم و درین کتاب گذاشته. وقتی آدم بقیمت سناتورشدن، فرصت چنین گفته ­هائی را پیدا می ­کند، نَفَسش پیدا است که از جای گرم درمی ­آید. یادداشت­ هائی کنار کتابش گذاشته­ ام که اگر فرصت و حوصله داشتم، چاپ ­بزنم، وگرنه بمن چه.

دیگر چه کارهائی درین مدت کرده­ام؟ هیچ. نصف کتاب "سلین"[فردینان] را خوانده ­ام، [7]D'un château l'autre را و حوصله ­ام نیامده تمامش ­کنم. و فعلاً کنار دستم افتاده که این آخرین کتابی را که از "کافکا"[فرانتس] درآمده ­است، دست ­گرفته­ ام.

جمعه­ ها- دو- سه هفته است- با "مهاجر"[علی‌اصغر] و "صلصالی" می ­روم بیرون، صبح تا ظهر و کوه. این جمعه هم رفتند و کله­ پاچه خوردند و بنده هم. و گویا از همین بدخوراکی­ ها است که حالم گاهگاهی خراب ­می­ شود و کله ­پا می­ شوم. باید خوراکم را حسابی کنترل ­کنم.

دیشب هم "جهانبگلو"[امیرحسین] آمده بود اینجا، مثلاً برای اینکه اجازه ­بگیرد که چیزی از Chevin [8]در بارۀ "الف لیل"[9] ترجمه­ کند. احمق خیال ­کرده ­بود که چون یک­وقتی ما اسممان را گذاشته ­ایم روی موضوع "الف لیل" برای دکترشدن و مهم­ شدن، حالا تمام عالَم علم و ادب "الف لیل"ی را برای خودمان شش­دانگه ثبت ­داده­ایم، مثل احمق ­های دیگر که اینطوری می­ کنند. گفتم هر کاری که می ­تواند، بکند و حتی اگر حالش را داشت، بیاید یادداشت ­های "الف لیل" خودم را هم باو می ­دهم که ببرد توشه عالَم ادب خودش بکند، و بعد یک­ خرده بدوبیراه بهش گفتم که چرا با این پدرسوختۀ "خانلری"[پرویز ناتل] کار می­ کند و بیخود. مگر من موکل مردم هستم؟ یا کدخدای محل؟ هر غلطی دلش ­می­ خواهد، بکند. مطلب ازین قرار بود که حالم خوش ­نبود و می­ خواستم بیکی بدوبیراه بگویم که او از در رسید.

دیگر اینکه "اشتراسر"[هانس] از وین نوشته، سال دیگر زمستان سفری بایران می­ کند و از بهبهان تا لار را پیاده ­می­ خواهد برود والخ، و همراهی فقرا را خواسته. نوشتم که اهلش هستم، بخصوص که ده­روزی تعطیل داریم. و امسال عید هم با عهدوعیال قرار گذاشتیم که یک سفری فقرا به اطراف کرمان بکند و برگردد و تابستان هم بنّائی و فرنگ موقوف و ازین اباطیل. خیال دارم تک‌وتنها با یک کولباره راه­ بیفتم به کرمان و بندرعباس و برگردم طرف زاهدان و بیایم زابل و طبس و تون و مشهد و برگردم تهران، اگر عمری باشد و تحملش را بتوانم. تا وقتی اینطور پیزری هستم که هیچ گُ... نمی ­توانم بخورم.

 

پنجشنبه 26 دی  1336 - 5 بعدازظهر

امروز را هم خوابیدم، حسابی. دراز کشیدم توی رختخواب و اباطیل خواندم و حالا بزور دستم بطرف این اباطیل دیگر رفته. فصول دیگری از Preparation de la noce ȧ Campagne [10]"کافکا"[فرانتس] را و بعد هم فصول بعدی جناب "سلین"[فردینان] را. هر وقت هم خسته ­شدم، یا دلم­ خواست، یکی- دوساعتی خوابیدم، یک ­بار صبح و یک ­بار هم عصر از سه تا الآن خوابیدم.

عهدوعیال این روزها سخت به خانه ­داری افتاده. آدم که نداریم و همان زنک صبح ­به­ صبح می ­آید، "صغرا"ی زن "مشهدی محمد" خانه "سروری". و پخت‌وپز با "سیمین" است. حسابی کار می­ کند. امروز عصر هم مدرسه داشت و رفت و هنوز نیامده. و عصر تا بحال حسابی بوی بهار می­ آید.

مأخذ: روزنامه اطلاعات- 12 بهمن 1402

 


[1]) برود- ماکس ( 1968- 1884 میلادی)، نویسنده و روزنامه­ نگار آلمانی‌زبان که زندگی‌نامه‌نویس و دوست فرانتس کافکا هم بود.

[2]) کاغذ به پدر، اثری از فرانتس کافکا

[3]) دشتی- علی( 1360- 1276 شمسی)، نویسنده، پژوهشگر و منتقد ادبی

[4]) مهر، مجله­ ای به مدیریت مجید موقر که مدتی هم ایرج افشار سردبیرش بود.

[5]) ایام محبس، معروفترین کتاب علی دشتی که یادداشت ­های دورۀ سه ­ماهۀ زندان اوست.

[6]) نقشی از حافظ، کتاب دیگری از همو

[7]) D'un château l'autre ، این کتاب تحت عنوان "قصر به قصر" به فارسی برگردانده شده ­است.

[8]) Chevin، بنگاه انتشاراتی

[9]) هزارویکشب. عنوان رسالۀ دکتری ادبیات فارسی جلال که زمانی با اصرار و تشویق سیمین به دنبالش بود، ولی به گفتۀ خودش، بزودی از آن بیماری شفا یافت و عطای دکترشدن را به لقای استادان آنچنانی بخشید.

[10]) Preparation de la Noce ȧ Campagne، این کتاب تحت عنوان "تدارک عروسی در روستا" توسط علی­ اصغر حداد به فارسی برگردانده شده ­است.

 

تولید محتوای بخش «وب گردی» توسط این مجموعه صورت نگرفته و انتشار این مطلب به معنی تایید محتوای آن نیست.